نگاهی کوتاه بر زندگی دکتر ابراهیم یزدی
دکتر ابراهیم یزدی از آن جمله سیاست مدارانیست که راه و روش سیاسی و اخلاقیاش همواره مشخص و شفاف بوده و در هر شرایطی خودش را ملزم به انقلاب و مملکت و مبارزه با استبداد میدانسته است.
قضاوت دربارهی شخصیتهای سیاسی و تاریخی همیشه در تمام اعصار دستخوش مسایل سلیقه ای و گاه غیراخلاقی بوده و هست که در بیشتر زمان ها اصلیت و راهکارها به فراموشی رفته و جای آن حاشیه ها و ناپختگی های تاریخی به جا مانده است.
یزدی به روایات افراد و سیاست مدارنی که او را از نزدیک میشناختند به مسلمانی روشنفکر و آزادیخواه، مبارزی ملی و دیرپا، و از نادر افرادیست که لحظهای از تعقیب اهداف و ارزشهای انسانی باز نایستاده است.
دکترابراهیم یزدی متولد سوم مهرماه سال 1310 در شهر قزوین بود، اجداد پدری اش یزدی بودند. پدربزرگش تاجری بود که تجارتش از یزد به قفقاز بود، آنان در قزوین خانواده ای مذهبی و متمول به حساب می آمدند. دکتر یزدی شش سال بیشتر نداشت که خانواده ی آن به تهران مهاجرت کردند و او در تهران دوران تحصیلی اش را آغاز کرد.
پدرم صددرصد یقین داشت که اسلام یک دین منطقی است و هر وقت انسانی فرصت پیدا کند که با آرامش و بدون زور به این دین فکر کند، منطقی و زیبا بودن آن را متوجه میشود.
و در حالی تحصیلات را پشت سر میگذاشت که وقایع شهریور ۲۰ و اشغال ایران توسط نیروهای متفقین را شاهد بود. در همین زمان بود که نخستین تجربه سیاسی خود را از سر گذراند. در آذر ۱۳۲۱ زمانی که او محصل مدرسه سادات بود، ناگهان سکوت مدرسه به هم ریخت و شاگردان در پی هیاهویی به خیابان رفتند. از آنجا که منزل یزدی در خیابان ایران نزدیک مجلس شورای ملی بود، او مجبور بود از جلوی مجلس عبور کند: «موقعی به جلوی مجلس رسیدم که ... جمعیت کثیری در صحن مجلس موج میزد» و شعار میدادند «نون و پنیر و پونه، قوام گشنه مونه.» احمد قوام نخستوزیر ایران بود. به گفته یزدی این اولین بار بود که او خود را در میان مردمی مییافت که علیه دولت شعار میدادند.
تحصیلات متوسطه را در دبیرستان دارالفنون و تحصیلات عالیه را در دانشکده داروسازی دانشگاه تهران در سال ۱۳۳۲ به اتمام رسانید.
یزدی در خاطرات خود اشاره میکند که در سال ۱۳۲۵ زمانی که در دارالفنون تحصیل میکرد به واسطه برادر بزرگترش جذب «نهضت خداپرستان سوسیالیست» شد. اعضای نهضت خداپرستان سوسیالیست، مسلمانانی نوگرا بودند که میخواستند هویت دینی خود را در جهان مدرن حفظ کنند.
یزدی در خاطرات خود نوشته که با ورود به دانشگاه، «فصل جدید زندگیام ورق خورد». یزدی در اواخر دوره تحصیلات داروسازی، برای مدتی در سازمان بیمههای اجتماعی کارگران مشغول به کار شد.
یزدی در سال ۱۳۳۹ تصمیم گرفت برای تکمیل تحصیلات به آمریکا برود. او در آمریکا به فعالیت سیاسی ادامه داد و به عنوان یک «مسلمان روشنفکر» به فعالیت می پردازد. او بعد از تأسیس نهضت آزادی ایران، به عنوان رئیس شورای خارج از ایران این تشکل سیاسی انتخاب شد.
یزدی همچنین با برخی گروههای مبارز اسلامی در خاورمیانه ارتباط برقرار کرد و با همکاری مصطفی چمران و محمد توسلی در جنوب لبنان یک پایگاه آموزش نظامی راهاندازی کرد. از اینرو نام او برای برخی جنبشها و کشورهای اسلامی نامی آشنا بود
یکی از سرفصلهای مهم زندگی یزدی حضورش در کنار امام در پاریس است. آنطور که از خاطراتش برمیآید یزدی یکی از مشاوران سیاسی مؤثر امام بود. او در خاطراتش به پیام دادن آمریکا اشاره کرده است.
یزدی نوشته که در جریان «هجده سال غربت»، با امام خمینی ارتباط داشته و «سالها نماینده ایشان برای دریافت و هزینهٔ وجوهات» بوده است.
او حداقل سالی یکبار به خاورمیانه و نجف سفر میکرد. هر وقت که دولت وقت عراق، امام خمینی را تحت فشار میگذاشت، او برای رفع زحمت از یزدی و دوستانش کمک میخواست
یزدی میگوید که رابطهای سازمانیافته با امام خمینی داشت و به همین دلیل در زمان ترک عراق از او خواست که با او همراه شود
او در خاطرات خود شرح میدهد که به دشواری خود را به نجف رسانده و یک شب هم تحت نظر نیروهای امنیتی عراق در مهمانخانهای اقامت کرده بود. صبح روز بعد درست موقع حرکت امام به سمت کویت خود را به منزل او رساند
یزدی میگوید که پس از خودداری کویت از پذیرفتن امام، او پیشنهاد سفر به پاریس را مطرح کرد، اما سالها بعد از انقلاب برخی نزدیکان منکر این ماجرا می شوند.
مشغول خواندن سوره یوسف بودم. پدر خوابآلود بود، فکر کردم خوابیده؛ با وجودی که خوابآلود بود جایی را که اشتباه میخواندم در همان خوابآلودگی بلند میشد و تصحیح شده آن را میگفت.
یزدی در تمام دوران چه در زمانی که در آمریکا بودند و چه در ایران بودند یک ملی گرای واقعی و دوستدار وطن بود، در عین حال فردی بوده که بسیار پایبند به دین و قران بوده است. او از مریدان آیت الله طالقانی بوده است.
او پایبند به ارزش هایی بوده است که تمام اقوام و افراد از زن و مرد همگی باید با هم برابر باشند.
او تحت هر شرایطی خودش را ملزم به قانون می دانسته است.
دکتر یزدی بعد از انقلاب عضو شورای انقلاب، وزیر خارجه و معاون نخستوزیر در دولت موقت انقلاب، نماینده شهر تهران در مجلس اول بود.
فرزندان دکتر ابراهیم یزدی
خلیل، سارا، لیلا، یوسف، مریم و ایمان، شش فرزند مرحوم یزدی هستند. خلیل، دکترای اقتصاد دارد و رئیس یک شرکت مشاوره آیتی در آمریکاست. فرزند دوم، سارا است که پزشکی خوانده و متخصص سالمندان و مدیر یک بخش در بیمارستانی در ایالت پنسیلوانیا است. سومین فرزند، لیلا است که روانشناسی خوانده و مدتی تدریس میکرد و در حال حاضر در ترکیه زندگی میکند. این سه نفر در ایران به دنیا آمدند؛ سپس دکتر یزدی و خانواده اش به آمریکا مهاجرت می کنند. یوسف در آمریکا متولد می شود و دکترای مهندسی پزشکی می خواند. در حال حاضر استاد دانشکده پزشکی دانشگاه جان هاپکینز است. فرزندان دیگر هم به ترتیب مریم پزشک و ایمان مهندس مواد است ..دکتر یزدی در راستای برخورد با خانواده بسیار فردی آرام و معقول بوده است، یزدی زندگی اش را براساس ساده زیستی و صمیمیت بنا نهاده و تا آخر همین شرط را رعایت می کرده است.
روایت فرزند دکتر یزدی از پدر
ما در آمریکا پولدار نبودیم، اما راحت بودیم؛ مثلا زمانی میخواستم در تیم فوتبال آمریکایی مدرسه بازی کنم و هر کسی باید ۴۵ دلار برای ورود هزینه پرداخت میکرد. مادرم گفت ما چنین پولی نداریم. من مجبور شدم کار کنم تا بتوانم پول لازم را به دست بیاورم، ولی هیچ وقت کمبود را احساس نکردم. پدرم در دانشگاه کار میکرد. سطح درآمد او متناسب با یک زندگی متوسط رو به پایین بود؛ چراکه استادان دانشگاه در ابتدای کار دستمزد بالایی ندارند.اگر نمیخواهی، مسلمان نباش! اما اگر قبول کردی که مسلمانی، باید همه ملزومات آن را بپذیری.
وقتی بعد از انقلاب به ایران برگشتیم و سطح زندگی بقیه و هیات دولت و دوستان و خانواده را دیدیم، برای ما شوکآور بود؛ برای نمونه، دایی که پزشک جراح بود، اولین نفر در خانواده بود که ماشین نو خرید. او مجبور شد به ما توضیح دهد که چرا این کار «طاغوتی» (از نظر ما تجملات، فرهنگ طاغوتی محسوب میشد) را انجام میدهد. با خجالت گفته بود من همه شهر را باید این طرف و آن طرف بروم، باید ماشین نو داشته باشم که اگر بیماری همراهم بود، نمیرد! این در حالی بود که جو ما در خارج از کشور، یک جو انقلابی و خلقی بود. این واژه خلقی بودن و طاغوتی بودن برای ما مفهوم عمیقی داشت. اگر کسی کمی اسراف میکرد، مادر تذکر میداد. با این حال به اندازه کافی همه چیز داشتی مثلا اگر کت و شلوار عروسی میخواستم بپوشم، دست دوم بود یا کراواتهای پدر در واقع همانهایی بود که مادرم از دست دوم فروشی خریده بود. مادرم الان هم همینطور است، حتی برای مراسم هفتم پدرم تاکید کرد هزینه مراسم را به جایی بدهیم که از یتیمان ایدزی نگهداری میکنند.
به یاد ندارم که پدر ما را تنبیه کرده باشد یا هرگونه فشاری بر ما گذاشته باشد که نماز بخوانیم یا مسائل شرعی خود را حفظ کنیم. به ما آموزش میداد و میگفت اگر میخواهی اسم خود را مسلمان بگذاری، حداقل باید نمازت را بخوانی. اگر نمیخواهی، مسلمان نباش! اما اگر قبول کردی که مسلمانی، باید همه ملزومات آن را بپذیری. او همیشه ما را تشویق میکرد که درباره ادیان مختلف مطالعه کنیم. ما دوستان مسیحی زیادی داشتیم. پدرم جلسهای ماهانه با یک کشیش کاتولیک، یک خاخام کلیمی و یک کشیش بابتیست داشت. با آنها درباره آخرت و معاد بحث میکردند و خیلی جالب بود. پدرم صد درصد یقین داشت که اسلام یک دین منطقی است و هر وقت انسانی فرصت پیدا کند که با آرامش و بدون زور به این دین فکر کند، منطقی و زیبا بودن آن را متوجه میشود.
دو هفته پیش که هنوز در قید حیات بود، مشغول خواندن سوره یوسف بودم. پدر خوابآلود بود، فکر کردم خوابیده؛ با وجودی که خوابآلود بود جایی را که اشتباه میخواندم در همان خوابآلودگی بلند میشد و تصحیح شده آن را میگفت.
در اتاق اورژانس وقتی فوت شد، بالای سر ایشان ایستاده بودم و مشغول خواندن قرآن بودم، بعد متوجه شدم که دیگر کسی نیست تا اشتباهات من را اصلاح کند. قرآن برای او یک مفهوم عمیق بود، مانند دریا ... .