تبیان، دستیار زندگی

جزای پیمان‌شکنان

چگونه می توان پیـمان مشرکان را با خدا و پیغمبر محترم شمرد؟ مگر پیمان آن دسته‌ای که‌ نزدیک‌ «مسجد الحرام»با‌ آنـها‌ قرارداد بسته‌ اید که تـا هـنگامی که بر(پیمان)خود استوار مانده‌اند؛شما هم استوار بمانید زیرا خدا پرهیزکاران را دوست می دارد
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
بخش قرآن تبیان
جزای پیمان‌شکنان
کیف یکون للمشرکین عهد عند الله و عـند‌ رسـوله‌ الا الذین عاهدتم عند المسجد الحرام فما استقاموا لکم فاستقیموا لهم ان الله یحب المتقین‌:چگونه می توان پیـمان مشرکان را با خدا و پیغمبر محترم شمرد؟ مگر پیمان آن دسته‌ای که‌ نزدیک‌ «مسجد الحرام»با‌ آنـها‌ قرارداد بسته‌ اید که تـا هـنگامی که بر(پیمان)خود استوار مانده‌اند؛شما هم استوار بمانید زیرا خدا پرهیزکاران را دوست می دارد
کیف و ان یظهروا علیکن لا یرقبوا فیکم‌ الا و لاذمةیرضونکم بافواههم و تأبی‌ قلوبهم‌ و اکثرهم الفاسقون:چگونه(می توان پیمان آنها را محترم شـمرد) و(حال آنکه)اگر بر شما دست یابند دربارهء شما نه قرابت و نه پیمان را رعایت نمی کنند(مشرکان)شما را به زبان های خود راضی‌ می کنند‌؛ولی دل هایشان(از پذیرفتن گفارشان)امتناع دارد و بیشتر آنها بدکارانند.

 منظور از کسانی که قرآن دستور می دهد پیمان آنان محترم شـمرده شـود قبیله ی قریش نیست،زیرا چنانچه تاریخ گواهی می دهد قریش پیمان خود را پیش از فتح مکه‌ که در سال‌ هشتم‌ هجرت واقع شده شکسته بودند و پیامبر نیز نقض پیمان انها را با فـتح مـکه‌ اعلام نمود بنابراین باید منظور از این استثناء گروهی باشند که تا نزول سوره برائت که‌ در‌ سال نهم هجرت نازل گردیده است پیمان خـود را مـحفوظ داشته باشند، از اینجاست که بـعضی‌ از مـفسران احتمال داده‌ اند که مراد بعضی از تیره‌ های «بنی بکر» است که‌ پیمان‌ خود را نشکسته بودند،زیرا فقط گروه «بنی الدئل» از قبیله بنی بکر با قریش هـم دست شـده‌ و پیمان خود را نادیده گـرفته بـودند.


دو عامل مهم بـرای پیـروزی

بیان عواملی که موجبات پیشرفت مسلمانان را در صدر اول بوجود آورد از حدود مقاله ی ما‌ بیرون است‌،و تشریح علل فتح و تقدم آنان در این صفحات ممکن نیست،همین قدرمی توان گفت دو عامل بیش ازهرچیز نقش مؤثری را داشـته اسـت:
اول:روشن بودن اصول و فروع‌ آئین‌ اسلام،زیرا اساس این آئین را بیزاری از پرستش مخلوق اعم‌ از آسمانی و زمینی،تشکیل می داد و بطور مرتب دل های مردم به یک نیروی‌ فوق‌ العاده‌ای که سازمان جهان، و عـرصه‌ گاه وسـیع گیتی با‌ تمام‌ عجائب‌ و شگفتی هائی که دارد از او‌ سرچشمه‌ می گیرد‌؛متوجه می ساخت.
شالوده آئین اسلام براساس ابطال شرک؛ و تنفر از سجده در برابر هر موجود فناپذیر، استوار بود، و ندای دائمی آن‌ این‌ بـود‌:مـردم! چـیزهائی را که شما به عنوان معبود مـقدس‌ مـعرفی‌ مـی کنیدوستایش می نمائید؛(از بشر گرفته تا سنگ و گل،از ستاره تا آفتاب‌ جهان‌ تاب)تمام مانند شما فقیر و بیچاره‌ اند‌؛ قدرتی‌ از‌ خود ندارند.شما و آنـچه را کـه‌ مـی پرستید؛ خدائی آفریده؛ و او‌ مالک و حافظ و نگاهبان همه است.
ایـن آئیـن به قدری جذاب و شیرین است و احکام و مقررات آن به اندازه‌ای عادلانه و دلنشین‌ به نظر‌ می رسد‌ که‌ گاهی استماع چند آیه هدایت و راهنمائی عـده‌ای را فـراهم مـی آورد.
دوم‌:فداکاری‌ و جانبازی پیروان آن، به طوری که رعب عجیبی در دل دشمنان انداخته‌ و دژهـای شرک و بشرپرستی را،یکی پس‌ از‌ دیگری‌ درهم می شکستند،عده آنان اگرچه‌ کم و معدود بود ولی چون ایمان به هدف‌ داشتند‌،و روی اخـلاص جـنگ می نمودند،از این جهت‌ تقریبا در تمام مبارزه‌ها فاتح و پیروز بودند.
ما‌ در‌ فـصول‌ تـاریخ اسلام داستان های جالبی درباره ی مجاهده و جانبازی سربازان اسلام‌ می خوانیم،و این خود ما را‌ به یک‌ مسئله ی حیاتی هـدایت مـی کند،و آن ایـنکه:جنگ و مبارزه‌ و فداکاری و جانبازی؛تا براساس ایمان‌ به هدف‌ استوار‌ نگردد؛ پیشرفت و فـتح بـرای مـجاهدین‌ قطعی و حتمی نخواهد بود.

علل جنگ با بت‌پرستان

در‌ شماره ی ششم از سال دوم بطور اجمال قـسمتی را درایـن‌ باره شـرح دادیم و تدبر‌ در‌ همین‌‌ دو آیه ی مورد بحث، ما را به یک علت دیگر نیز راهنمائی می نماید از ایـن لحـاظ‌ ما‌ مجموع آنچه را در همان شماره گفته‌ایم،و علتی را که از همین‌ دو‌ آیه‌ استفاده می شود،در ایـن صـفحات بـه طور خلاصه منعکس می سازیم:
1-بت‌ پرستان که همان مشرکان باشند،با‌ اساسی‌ترین‌ قانون‌ اسلام (یکتا پرستی) مـبارزه مـی کردند؛و موجودیت اسلام و تمام ادیان آسمانی را تهدید می نمودند‌؛همانطور‌ که‌ مخالفت با قوانین اسـاسی کـشورها از نـظر زمامداران آنها جرم غیر قابل‌ گذشتی شناخته‌ می شود(گواینکه این‌ قوانین‌ به عقیده ما در برابر آئین آسمانی ارزش نـدارد) هـمچنین‌ مخالفت با اساس‌ اسلام‌ از نظر پایه‌ گذاران آن‌ که خود را بر‌ حق‌ می دانند‌، جـرمی اسـت‌ غـیرقابل‌ عفو.
2-آزادی در عقیده و عمل‌ تا‌ آنجا آزاد است که موجبات اختلال نظامات اخلاقی و اجتماعی و اقتصادی صحیح یک جـامعه‌ را‌ فـراهم نـیاورد؛ حتی تمدن امروز‌ که‌ می گویند براساس‌‌ آزادی‌ است‌؛ برای توده ی مردم آزادی مـطلق قـائل‌ نشده‌ است، بنابراین؛چه ضرری بالاتر از ضرر بت‌ پرستی است که مبدأ تمام‌ مفاسد‌ و بی‌ قیدی اجتماعی اسـت، و چـه برنامه‌ ای بهتر‌ از نظام توحید است؟.
این‌ دو‌ قسمت در شماره مزبور به طور‌ تفصیل‌ بیان شـده اسـت.
3-مشرکان از روز اول، بزرگترین سد در برابر تبلیغات دینی‌ بـودند‌، و از روز بـعثت کـه زمزمه‌ توحید‌ بلند‌ شد، و بت‌ پرستان فهمیدند‌ کـه‌ هـدف موحد با مشرک‌ دوتا‌ است‌ به طور دسته جمعی مصمم شدند که این ندا را قـطع کـنند، مدتی پیامبر را‌ با‌ کلمات زنـنده و مـدتی‌ با زجـر و تـهدید‌؛تـحت‌ فشار‌ قرار دادند‌،در‌ چنین‌ هنگام؛ پیامبر چـاره‌ای نـدید‌ جز اینکه با خویشان خود با وضع رقت‌ باری در«شعب ابو طالب» مـتحصن گـردد، با‌ این‌ ترتیب نیز شعله ی غـضب آنان خاموش‌ نشد‌؛ وضـع‌ زنـدگانی‌ یاران‌ آن حضرت چنان رقت‌بار‌ شـد‌ کـه مجبور شدند راه «حبشه» را پیش گرفتند، و از خانه و همسر و فرزندان دست شستند.
بالاخره مصمم‌ شـدند‌ کـه‌ «پیامبر» را در یک شب معین در‌ خـانه‌ خـود‌ بـکشند‌، و این‌‌ تصمیم‌ سـبب شـد که پیامبر اسلام مـوطن و زادگـاه خود را ترک گوید و روی به «یثرب» آورد از آن پس پیشرفت پیامبر؛ آتش شعله و غضب را در درون مشرکان‌ شعله‌ ور می ساخت؛-از ایـن لحـاظ-در هرچند وقتی مرکز حکومت اسلامی را مـورد حـمله قرار مـی دادند، و آتـش‌ جـنگ را روشن و با دادن تلفات سـنگین؛ شکست‌ خورده برمی گشتند، تا اینکه اسلام در‌ نقاط‌ زیادی از عربستان؛ طرفدارانی پیدا کرد؛ بت‌ پرستان مجبور شدند کـه بـا پیامبر معاهده، و پیمان‌ عدم‌ تعرض ببندند، ولی پیـمان آنـان از دایـره لفـظ و نـوشتن تجاوز نمی کرد؛ و مـنظور آنـان‌ از معاهده‌، خدعه‌ و حیله بود، به ظاهر اصلاح‌ طلب بودند ولی در باطن کارشکن.
حالا شما قضاوت کنید اگر در برابر گـام های مـؤثر یـک مرد مصلح جهانی(که‌ می خواهد‌ با بـرنامه ی صـحیح خـود اصـول‌ انـسانیت‌ را در مـیان مردم بسط دهد،مردم جهان را به راهی بکشاند که ضامن سعات و خوشبختی آنهاست)، گروهی کارشکن، متلون، بی‌بند و بار ایجاد مانع‌ کنند؛ و مصمم‌ باشند‌؛که اساس اصلاحات او‌ را‌ برهم زنند؛ بـاید با این گروه چه‌ معامله‌ای انجام دهد،جز همان کاری که پیامبر انجام داد؛راه دیگری برای یک زمامدار جهانی امکان دارد؟!
آیه ی هشتم بیزاری از مشرکان را‌ چنین‌ مدلل می سازد:کیف و ان یظهروا علیکم‌ لا یـرقبوا فـیکم الا و لاذمة:چگونه مشرکان(با شما معاهده دارند)و حال آنکه اگر بر شما دست یابند درباره ی شما پیمان و قرابت را رعایت‌ نمی کنند‌؛یعنی نه‌ به اصول پیمان ملتزمند و نه قرابت و خویشاوندی آنـان را از کـشتن شما باز می دارد.
در این صورت رسول خدا با این گروهی که‌ نه به اصول اجتماعی عمل می کنند، و به وظائف‌ انسانیت ملتزمند؛ چه‌ کاری انجام‌ دهد؟ به طور مسلم‌ ناگزیر‌ بود آنهائی را کـه به اصول پیمان‌ ملتزم بودند آزاد بگذارد و بـا کـسانی که متلون و پیمان‌ شکن هستند از طریق ‌‌مبارزه‌ وارد شود چنانچه در آیه ی هفتم مشرکان را دو دسته کرده: عده‌ای را‌ پیمان‌ شکن‌ و دسته‌ ای‌ را وفادار خوانده است و درباره گروه اول فرموده:کیف یکون للمـشرکین عـهد عند الله و عند‌ رسوله:«چـگونه مـشرکان با خدا و پیامبر پیمان دارند» یعنی آنان چگونه به شرائط پیمان‌‌ عمل نکرده‌اند مثل این است‌ که‌ اساسا پیمانی با خدا و رسول او نبسته‌اند؛ولی درباره گروه وفادار،فرمود:الا الذین عاهدتم عند المسجد الحـرام فـما استقاموا لکم‌ فاستقیموا لهم:مگر با کسانی که نزدیک «مسجد الحرام قرارداد بسته‌ اید‌ که تا:هنگامی که‌ بر پیمان استوار مانده‌اند؛ شما هم بر پیمان خود استوار بمانید.
مضمون این آیه درسـت مـی رساند که پیـامبر در عین قدرت و نیرومندی با مشرکان از طریق عدالت وارد‌ شده‌؛پیمان، پیمان‌ شکنان را نادیده گرفته،و با وفاداران از در دوستی‌ وارد شده اسـت.

با چه‌ کسانی نزدیک مسجد الحرام پیمان بسته شد؟

تفصیل جریان کسانی را در نـزدیک مـسجد الحـرام(حدیبیه)با‌ پیامبر‌ معاهده بسته بودند بایست در تاریخ اسلام مطالعه شود،ولی ما اجمال جریان را می نویسیم تا روشـن ‌ ‌شـود که‌ رسول خدا تا چه‌ اندازه به پیمان خود عمل می کرد،و مشرکان تا چه‌ حد‌ پیـمان‌ شکن‌ بـودند،زیـرا چنانچه مشاهده خواهید نمود،متن قراردادی که میان طرفین به امضاء رسید؛روحیه ی هردو طرف‌ را روشن مـی سازد:
در سال ششم هجرت،پیامبر(صلی الله و علیه وآله)و یاران او تصمیم گرفتند که به زیارت‌ کعبه‌ بروند‌ و چون سـفر آنان در ماه های‌ حرام‌؛اتـفاق‌ افـتاد از این نظر گمان نمی کردند که قریش از ورود آنان مانع گردند،زیرا جنگ در ماه های حرام اکیدا میان اعراب‌ ممنوع‌ بود‌،و تمام‌ افراد با کمال آزادی حق داشتند در‌ آن ماهها‌ در مکه و بازارهای تجاری شرکت نمایند.
در آغـاز ماه«ذیقعده»رسول اکرم(صلی الله و علیه وآله)با گروهی از مهاجران و انصار از مدینه‌ بیرون‌‌ آمدند‌،؛در حالی که شترانی برای قربانی همراه داشتند و احرام عمره بسته‌ بودند؛و،هیچ‌ سلاحی همراه خود نداشتند،جز شمشیری که غالبا در حال مـسافرت حـمل آن مرسوم بود؛ و منظور از‌ این‌ کار‌ این بود که قریش یقین کنند که پیامبر نظر پیکار را‌ ندارد‌.
ولی با این همه؛مردم قریش مصمم بودند که از ورود مسلمانان به مکه‌ جلوگیری به عمل آورند، از‌ این‌ جـهت‌ سـواران قریش از مکه بیرون آمده؛ و در «ذی طوی» فرود آمدند تا‌ راه‌ را‌ بر رسول خدا ببندند، در این موقع قافله ی پیامبر اکرم نیز در «عسفان» که دهکده‌ ای است در‌ دو‌ منزلی‌ مکه، به منظور استراحت توقف کرده بود،در آنجا پیـامبر اکـرم مردی از«بنی کعب‌»را‌ دید و از جریان قریش سؤال نمود،وی پاسخ داد که از عزیمت‌ تو‌ سخت‌ عصبانی‌ هستند و به هرقیمتی هست از ورود تو بمکه جلوگیری خواهند نمود؛ و همین الان سواران آنان‌ به سرکردگی‌ «خالد بن ولیـد» و«عـکرمة بـن ابی جهل» در «ذی طوی» فرود آمـدند.
بـا‌ ایـن‌ ترتیب‌ پیامبر تصمیم گرفت روش صلح و مسالمت را به هروسیله‌ای که هست‌ محفوظ دارد،سپس به کمک راهنمائی از‌ راه های‌ سختی که از میان دره‌های صعب‌ العبور میگذشت عبور کـرده و در نـزدیکی مـکه‌ به‌ حدیبیه‌ رسیدند، شتر رسول خدا همانجا خوابید پیـامبر فـرمود:«خداوند این شتر را از دخول مکه نگه داشت‌،اگر‌ مردم‌ قریش از در مسالمت وارد شوند؛من خواهم پذیرفت».

قرارداد صلح حدیبیه‌

عده‌ای‌ از قـریش مـامور گـشتند تا از وضع پیامبر و مقصود او مطلع شوند و بدانند که رسول اکـرم‌ برای‌ چه‌ منظوری آمده است از آن جمله پیشوای‌ حبشی‌ها؛ عروة‌ لن‌ مسعود بودند؛نمایندگان قریش یقین کـردند کـه‌ پیـشوای‌ مسلمانان‌ نظر پیکار را ندارند؛ با این وضع «قریش‌» گفتار‌ فرستادگان خود را نـپذیرفتند بـالاخره قریش، سهیل بن عمرو را فرستادند و به او گفتند‌ پیش‌ محمد (صلی الله و علیه وآله) برو و با او صلح‌ کن‌ که امسال‌‌ از‌ ایـنجا‌ بـاز گـردد زیرا ما نمی خواهیم قبائل‌ عرب‌ بگویند محمد بزور وارد مکه شد، سهیل هـمان طور کـه «قـریش» می خواستند قرارداد‌ صلح‌ را بست، و ضمنا مطلب دیگری‌ را‌ نیز بر مسلمانان تحمیل‌ نمود‌،و آن این که هـرکس از مـردم‌ قـریش‌ بدون اجازه پیش‌ مسلمانان بیاید او را باز دهند؛و هرکس از مسلمانان پیش‌ قریش‌ آمد او را باز نـدهند‌ ولی هر‌ طایفه‌ ای بخواهد با‌«محمد‌»(صلی الله و علیه وآله) و یا قریش پیمان ببندد‌ آزاد‌ است.
هنوز پیمان بـیایان نـرسیده بـود که طائفه خزاعه با پیامبر پیمان بستند و بنی‌ بکر‌ با قریش هم‌ قسم شدند.

 

وفـاداری پیـشوای‌ بزرگ‌ مسلمانان

پیش‌ از‌ آنکه‌ پیمان امضاء شود مردی‌ از مکیان مسلمان شده و خواست بـمسلمانان‌ بـپیوندد؛گـویا آن مرد «ابوجندل» فرزند «سهیل» بود،وقتی‌ سهیل‌ او را دید سیلی به صورتش زد‌ و جامه ی او‌ را‌ گرفت‌ و خواست پیـش قـریشیان‌ ببرد‌،آن مرد تاره مسلمان‌ گفت:این مسلمانان!مرا به مشرکان می سپارید؟رسول خدا گفت:«ابو جـندل!بـردبار بـاش؛ خدا برای تو‌ و بقیه ی ناتوانان‌ راه چاره‌ای فراهم می سازد؛ما با قریش‌ پیمان‌ بسته‌ایم‌‌ و هیچ گاه‌ خـیانت‌ نـخواهیم‌ کـرد»!
مضمون قرارداد حدیبیه تا حدی میان یاران پیامبر ایجاد نارضایتی کرد؛زیرا بـسیاری از سـاده‌ لوحان با خود فکر می کردند که چرا بایست مسلمانان پناهندگان «قریش» با باز دهند‌،ولی «قریش» فراریان مسلمانان را بـاز ندهند؛ ولی چـون می دانستند پیامبر حجت‌ خدا است، و قلب او مرکز اسرار و معارف و علوم الهی است ازیـن لحـاظ تسلیم‌ شدند ولی مردان زیرک و هوشیار می دانستند کـسی‌ کـه‌ از اسـلام روی گرداند؛و به مشرکان بپیوندد شایسته نیست بار دیگر بـه صفوف مـسلمانان به طور اجبار ملحق شود و هرگاه‌ موحدی از قریش گریخت، چون از صمیم دل به آفریدگار جهان ایـمان آورده اسـت‌ بالاخره‌‌ هرکجا باشد،با نـور ایـمان دل او گرم و روشـن اسـت و بـالاخره آفریدگار مهربان برای‌ او راه چاره‌ ای پدید مـی آورد،و ایـن یک نمونه عالی‌ از‌ روش آزادمنشی اسلام است.

 آزادی در عقیده و عمل‌ تا‌ آنجا آزاد است که موجبات اختلال نظامات اخلاقی و اجتماعی و اقتصادی صحیح یک جـامعه‌ را‌ فـراهم نـیاورد؛ حتی تمدن امروز‌ که‌ می گویند براساس‌‌ آزادی‌ است‌؛ برای توده ی مردم آزادی مـطلق قـائل‌ نشده‌ است، بنابراین؛چه ضرری بالاتر از ضرر بت‌ پرستی است که مبدأ تمام‌ مفاسد‌ و بی‌ قیدی اجتماعی اسـت، و چـه برنامه‌ ای بهتر‌ از نظام توحید است؟.


نمونه‌ دیگری‌ از وفای آن حضرت

ابو بـصیر بـدون اجازه ی آقای خویش از مکه به مدینه فـرار کرد،«ازهر بن عـوف» نـامه‌ای به پیغمبر نوشتند،و طبق قـرارداد حـدیبیه‌ درخواست‌ کرد که رسول اکرم‌ او‌ را پس بفرستد و نامه را بوسیله ی مردی که از طائفه «بنی عامر» بـود فـرستاد،و غلامی نیزهمراه او بود؛هـنگامی که پیـامبر از مـضمون نامه آگاه گـردید،بـه ابو بصیر گفت:ما بـا‌ ایـن‌ گروه قراردادی که تو نیز از آن آگاهی و نمی توانیم خیانت کنیم،ابو بصیر گفت:مرا به ـمشرکان مـی دهی که از دینم منحرف سازند،پیامبر فـرمود:خـدا برای تـو و سـائر نـاتوانان راه‌ چاره‌ای‌ پدید مـی آورد‌.

کارهای ناجوانمردانه قریش

میان قبیله خزاعه هم پیمان مسلمانان؛و بنی بکر هم‌ قسم «قریش» کینه دیـرینه‌ ای‌ بـود،پس‌ از پیمان«حدیبیه» کینه‌ های آنان تـاحدی بـرطرف شـد ولی پس از‌ جـنگ‌‌ «مـوته‌»(جنگ مسلمانان بـا رومـیان) قریش گمان کردند که قدرت مسلمانان کمتر شده است‌ و«بنی بکر» با خود ‌‌فکر‌ کردند کـه چـه‌ بهتر هـمین الان انتقام خود را از«خزاعه» بگیرند؛ و گروهی از‌ قریش‌ کـه‌ «عـکرمة بـن ابـو جـهل» از آنـان بود، قبیله ی بنی بکر را یاری کردند و اسلحه دادند‌،و بالاخره «بنی بکر» در نیمه ی شب عده‌ای را از قبیله «خزاعه» کشتند عمرو‌ بن سالم خزاعی به‌ مدینه‌ رفت و پیامبر را از جریان اطـلاع داد؛و رسول خدا مصمم‌ شد که نقص پیمان را با فتح «مکه» تلافی کند و به همین ترتیب نیز جبران نمود.
از بیانات گذشته دو نتیجه گرفته می شود‌:
اول:منظور از کسانی که قرآن دستور می دهد پیمان آنان محترم شـمرده شـود قبیله ی قریش نیست،زیرا چنانچه تاریخ گواهی می دهد قریش پیمان خود را پیش از فتح مکه‌ که در سال‌ هشتم‌ هجرت واقع شده شکسته بودند و پیامبر نیز نقض پیمان انها را با فـتح مـکه‌ اعلام نمود بنابراین باید منظور از این استثناء گروهی باشند که تا نزول سوره برائت که‌ در‌ سال نهم هجرت نازل گردیده است پیمان خـود را مـحفوظ داشته باشند، از اینجاست که بـعضی‌ از مـفسران احتمال داده‌ اند که مراد بعضی از تیره‌ های «بنی بکر» است که‌ پیمان‌ خود را نشکسته بودند،زیرا فقط گروه «بنی الدئل» از قبیله بنی بکر با قریش هـم دست شـده‌ و پیمان خود را نادیده گـرفته بـودند.
دوم:پس از تدبر در پیمان‌ شکنی‌ و بی‌ اعتنائی‌ مشرکان‌ به اصول معاهده خود حقیقت‌ روشن‌ می شود‌ آنجا‌ که فرمود:کیف و ان یظهروا علیکم لا یرقبوا فیکم الا و لاذمة: «چگونه مشرکان با شما پیمان دارند در حالی که اگر بر‌ شما‌ دسـت‌ یـابند درباره ی شما خویشی و پیمان را رعایت نمی کنند؟».
در‌ لغت‌ عرب«ال» به دو معنا:قرابت،و پیمان می آید چنانکه شاعر عرب گوید:
لعمرک ان الک من قریش‌ کال السقب من‌ رأل‌ النعام‌
سوگند به جان و دین تو،خویشاوندی تو بـا قـریش مانند قـرابت‌ بچه شتر است با تخم‌ شتر مرغ(یعنی میان تو و آنان خویشی نیست).
چنانچه به معنای پیمان نـیز بکار‌ رفته‌ است‌ چنانکه شاعر گفته است:
و جدنا هم کاذبا الهـم‌ و ذو الال و العـهد‌ لایـکذب‌
یعنی:ما پیمان آنان را دروغ یافتیم؛در حالیکه صاحب پیمان نبایست دروغ‌ بگوید.(راغب:در مفردات خود این دو معنا را به  یک ریـشه بـرگردانده و می گوید:معنای‌ ال هر‌ امر‌ روشن‌ و غیرقابل انکار است و اینکه در قرابت و پیمان بکار می رود چون هردو از‌ امور‌ واضح و غیرقابل انکار می باشد.)
حالا از این‌ دو‌ معنا‌ کدام مراد است؟
کلمه ی «ذمـه»‌ ‌کـه به معنای پیمان است می تواند قرینه‌ باشد که منظور‌ قرابت‌ است‌ نه پیمان و مـقصود ایـنست کـه مشرکان به قدری در منجلاب فساد فرو رفته‌ اند که نه‌ به اصول‌ انسانیت‌(قرابت)احترام قائلند؛ و نه اصـول اجتماعی(پیمان)را مراعات می کنند.،زیرا سیر روزگار نشان‌ داد‌ آنچه را ذیل آیه بیان مـی نماید:یرضونکم‌ بافواههم و تأبی قـلوبهم:مـشرکان مسلمانان را با‌ زبان‌ خود‌ راضی می کنند:ولی دل های‌ آنها از پذیرفتن گفتار خود امتناع دارد؛و اکثر هم الفاسقون‌،و بسیاری‌ از آنان از طریق اطاعت بر اثر نقص پیمان بیرونند،و در آیه ی دوازدهم‌ نیز‌ همین‌ معنا را تعقیب مـی فرماید: فقاتلوا ائمة الکفر انهم لا ایمان لهم،بکشید پیشوایان کفر را‌،زیرا‌ آنان پیمانی‌ با مسلمانان ندارند،زیرا هیچ‌ گاه آنان باصول و احکام پیمان عمل‌ نخواهند‌ نمود‌.
منبع:
درسهایی از مکتب اسلام » آبان 1339، سال دوم - شماره 10