لزوم حدیث برای تفسیرقرآن
در ابتدا اشكال های رایجی كه درباره ی موضوع قرآن وعترت وجود دارد را بیان کرده، سپس به واژه ها و قسمتی از خطابه که راجع به این موضوع آمده است و مرجع آن اشاره می کنیم.
مهم ترین مخالفان شاخص قرآن و عترت، وهابیان تندرو به خصوص وهابیان ایران اند. روشن فكرانی كه تحت تأثیر آن ها قرار گرفته و به اهل بیت علیهم السلام رو نمی آورند نیز جزء این ها هستند. متأسفانه در جامعه ی ما به خصوص در جامعه ی دانشگاهی یا در جلساتی به نام جلسات قرآنی ـ که بسیار زیاد شده اند ـ به ترویج این شبهه می پردازند که : «ما با عقل خودمان می توانیم قرآن را بفهمیم و به حدیث احتیاجی نداریم» .
سنّی های معمولی هم این حرف را می زنند؛ امّا به اندازه ی وهابیان و روشن فكران روی آن پا فشاری و اصرار ندارند. اهل تسنن می گویند: لزومی ندارد برای تفسیر قرآن به عترت مراجعه كنیم، هرچه از پیامبر صلی الله علیه وآله و صحابه ی ایشان به ما رسیده است، می پذیریم. با این حال خود اهل تسنن احادیث و تفاسیر روایی زیادی هم دارند، مانند تفسیر طبری و تفسیر درالمنثور سیوطی كه برای چهار ـ پنج قرن پیش است.
منتها، روایاتشان یك سری از پیامبر صلی الله علیه وآله و یك سری از صحابه است. عده زیادی از سنّی ها سخت نیستند؛ امّا مثل شیعه هم نیستند كه حتماً تمام تفاسیر و مطالب قرآنی را از ائمه علیهم السلام بگیرند. آن ها به امامت ائمه علیهم السلام اعتقاد ندارند ولی می گویند كه ایشان انسان های خوبی بوده اند و راجع به امیرالمؤمنین علی علیه السلام و امام حسن و امام حسین علیهماالسلام و حضرت زهرا سلام الله علیها معتقدند كه ایشان هم از صحابه ی پیامبر صلی الله علیه وآله می باشند.
از نظر فرهنگ اهل تسنن هر که در زمان نبوّت پیامبر صلی الله علیه و آله ایشان را دیده باشد؛ اگر مرد باشد، صحابی و اگر زن باشد، صحابیه محسوب می شود.
لذا یك سری از سنّی هایی كه در واقع وهابی اند و در قرآن و عترت بسیار سخت گیرند، روی صحابیه هم بحث كرده اند و ضمن این که برایشان احترام بسیاری قائلند، به عدالت و اجتهادشان هم عقیده دارند.
حجیّت قرآن به ضمیمه ی عترت
ما به استناد حدیث ثقلین می گوییم: حجیّت قرآن به ضمیمه ی عترت است. وهابی ها می گویند: حجّیت قرآن برای خود قرآن می باشد و لازم نیست که ضمیمه ی عترت باشدو خود قرآن، خودش را تفسیر و روشن می كند.
سخت ترین افرادشان نیز در احكام تسلیم می شوند و می گویند: آیات احكام نیاز به زمینه ی تفسیری دارد (تفسیر از پیامبر صلی الله علیه وآله و صحابه) و قائلند كه پیامبر صلی الله علیه وآله احكام را به طور عملی نشان داده اند. مثلاً فرموده اند : « صَلُّوا كَمَا رَأَیْتُمُونِی أُصَلِّی»: «همان گونه كه من نماز می خوانم شما هم نماز بخوانید.»
ولی در سایر موارد مانند آیات اعتقادی، اخلاقی، تاریخی و به خصوص مسائل مربوط به امامت، به هیچ وجه قبول نمیکنند كه این آیات هم به عترت احتیاج دارد.
قرآن را نور و هدایت می دانند و می گویند: آیات قرآن را كه به هم ضمیمه كنیم، جواب می دهد و برای ما کافی است. امروزه در دهان ها انداخته اند كه عربستان مملكت پیامبر صلی الله علیه وآله بوده و آن ها قرب بیشتری نسبت به آن حضرت داشته اند و نسل در نسل به هم انتقال داده اند كه مثلاً پیامبر صلی الله علیه وآله چگونه نماز خوانده اند و روزه گرفته اند، پس كار آن ها درست است. البته این سخن بسیار نسنجیده است؛ زیرا این مسائل هیچ گاه سینه به سینه درست نقل نمی شود.
چه كسانی آن زمان در مدینه و مكه بوده اند؟ مگر همه ی مردم ،اطراف پیامبر صلی الله علیه وآله بوده اند؟ به خصوص در مقایسه با آن چه که از طریق ائمه معصومین علیهم السلام و جانشینان به حق پیامبر صلی الله علیه وآله و مفسران واقعی قرآن به ما رسیده است.
یكی از مهم ترین اصول شیعه که از خود پیامبر صلی الله علیه وآله آموخته ایم ( که نظریه ای است راجع به قرآن و اهل بیت علیهم-السلام)؛ این است كه پیامبر صلی الله علیه وآله از همان ابتدا كه از غار حرا آمدند تا آخر عمر شریفشان با امیرالمؤمنین علی علیه السلام بوده اند.
ایشان امیرالمؤمنین و ائمه علیهم السلام را به عنوان مفسّران و مبیّنان حلال و حرام و عالمان به علم دین و توحید ، معرفی فرموده اند. این مطالب فقط طرح مسئله است و اگر بخواهیم راجع به آن ها بحث كنیم، احادیث و روایات بسیارند. حدیث ثقلین شاخصه ی بیان قرآن و عترت است.
غیر از حدیث ثقلین، حدیث منزلت، حدیث راسخان در علم و چه بسیار احادیث دیگری وجود دارد كه مربوط به علم امیرالمؤمنین و اهل بیت علیهم السلام نسبت به قرآن كریم است. احادیثی كه قابل انكار نیست و حتی در كتاب های اهل تسنن هم نقل شده است.
ادعای شیعه این است كه اگر قرآن به پیامبر صلی الله علیه وآله و اهل بیت علیهم السلام كه پیامبر صلی الله علیه وآله معرفیفرمودهاند ضمیمه نشود، جز در آیات فطری و آیات نصایح عمومی قرآن، هیچ یك از آن ها حجّیت كامل ندارد. شیعه معتقد نیست که وقتی می گوییم: ﴿قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ ﴾ برای معنای «احد» حتماً باید به احادیث مراجعه كرد ـ البته آن را هم ما با احادیث فهمیده ایمـ . به اعتقادشیعه، آیاتی که مسائل فطری ( معرفی خدای فطری، توحید فطری، عدالت فطری، معاد فطری) و مسائل اخلاقی را بیان می كنند ،احتیاجی به تفسیر ندارد، بلکه اگر كسی عربی بلد باشد، می فهمد. مانند:
﴿ إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إیتاءِ ذِی الْقُرْبى وَ یَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ الْبَغْیِ یَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُون ﴾
گرچه در فهم عمیق و دقیق همین آیات نیز نیازمند به ائمه هدی علیهم السلام هستیم . ولی در بقیه ی اعتقادات، محكمات و متشابهات، احكام و قوانین، معارف و حلال و حرام ، حجّیت قرآن به ضمیمه است و حجّیت جَمعیه دارد؛ یعنی قرآن با حدیث و روایت و كلام پیامبر صلی الله علیه وآله حجّیت دارد.
حجّیت یعنی حجّت است و اگر من انجام ندهم، مولا از من می پرسند: چرا انجام ندادی؟ می گویم: حرف به من نرسید. می گویند: حرف داشتیم و رسید.
(مثلاًاگر الآن به من بگویند: ساعت هشت درس را شروع كن. آخر شب به من بگویند: چرا ساعت هشت درس نگفتی؟ بگویم: شما به من نگفتید. می گویند: ما گفتیم و چند نفر شاهدند كه حرف را به گوش تو رساندیم، حجّت را برایت تمام كردیم.) حجّت یعنی دلیل. قرآن به ما می گوید: ﴿وَ أَقیمُوا الصَّلاة﴾ نماز بخوانید.
اگر نماز خواندن بر ما واجب است، به ضمیمه ی حدیث و كلام پیامبر صلی الله علیه وآله و امیرالمؤمنین و امام صادق علیهما السلام حجّت است چرا که تا زمانی كه قرآن و عترت را جمع نكرده و به هم ضمیمه نكردهایم، برای ما حجّت نیست و ما را تكان نمی دهد. حجیت، منجّزیت؛ و معذّریت دارد.
منجّزیت یعنی منجِّز است؛ برای من در ذهنم موضوع را بیان و روشن كرده و حجّیت را تمام كرده است. معذّریت؛ یعنی طوری بیان كرده است كه بعدها عذر آور است.
اگر انجام ندادم، عذر ندارم و مولا حجت دارد كه: حدیث،و حرف را به تو گفته و حكم را به تو ابلاغ كردهام.
راسخان در علم
با توجه به دلایل بسیار قرآنی، قرآن كریم غیر از آیات فطری و اخلاقی، در بقیه ی معارف و علوم و دانش های خودش حتماً نیازمند مفسّر و مبیّن است. یكی از دلایل، این آیه است: ﴿وَ أَنْزَلْنا إِلَیْكَ الِذّکَر لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ﴾:
﴿ای پیامبر، ما قرآن را به سوی تو نازل كردیم تا برای مردم آن چه را كه به سوی شان نازل شده است، بیان و روشن كنی. ﴾
با بیان پیامبر صلی الله علیه وآله است که آیات قرآن روشن می شود، لذا بیان پیامبر صلی الله علیه وآله مبیّن و روشن كننده (مُعَذِّر و مُنَجِّز) می شود. قرآن به ضمیمه ی روایت و حدیث و فرمایش اهل بیت علیهم السلام برای ما حجّت می شود. حتی در آیات فطری و اخلاقی هم كه فطری هستند، اگر بخواهیم به عمق مطلب برسیم، حتماً باید به اهل بیت علیهم السلام مراجعه كنیم. علوم عُمقی قرآن و حلال و حرام نزد این بزرگواران است. معصومین علیهم السلام راسخان در علم اند.
جانشین پیامبر صلی-الله علیه وآله باید در سه نكته ی اخلاق و علم و قدرت، شبیه ترین مردم به ایشان باشند. منظور از علم، تمام علوم است؛ یعنی وقتی یك دریچه از علم را باز می كنیم، تمام علوم را شامل می شود. در برخورد با افرادی كه می گویند: «قرآن نیازی به مبیّن ندارد و ما از خود قرآن و یا با عقلمان آن را می فهمیم» به چند نکته اشاره می کنیم. این نکته ها در گفت و گو های معمولی با روشن فكران و وهابیان بسیار مفید است و اسكات خصم می كند. این نکات بسیار ساده است، اما آن قدر شبهات را تلقین كرده اند و گفته اند که ما هیچ گاه فكر نمی كنیم، بی خود می گویند.( مثل آدم-هایی كه بسیار دروغ می گویند؛ امّا آن قدر با جرأت دروغ می گویند كه واقعاً معلوم نمی شود دروغ است وما فکر میکنیم که راست میگویند.) منتها در برخورد با این شبه کنندگان، بقیهی مطالب حَلّی و نقضی را باید مفصل تر بحث كرد.
نکته ی اول_ می پرسیم: قرآن خودش نور و هدایت است یا نه؟ اگر در قرآن یك آیه هم پیدا شود كه خودش به تنهایی نور و هدایت نباشد و برای كسانی كه حتی عربی هم می دانند مبهم باشد، كافی است كه ثابت شود قرآن احتیاج به مبیّن دارد. به طور مثال : ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ﴾﴿خداوند نور آسمان ها و زمین است. ﴾
اگر قرآن تنها کافی باشد، در این صورت این همانی بین نور و خدا وجود داردیعنی خدا نور است! آیا میشود بدون مراجعه به مبیّن، نور را معنا كرد؟ اصلاً نور یعنی چه؟ ما نور حسی داریم كه می بینیم، پس یعنی خدا خورشید است؟! ماه است؟! ستاره است؟! خدا نور فیزیكی است؟! خدا گاز است؟! اصلاً نمی شود معنا كرد.
نکته ی دوم_ می گوییم: قرآن كریم یك سری حروف مقطّعه دارد. آیا می شودحروف مقطّعه را بدون مراجعه به مبیّن معنا كرد؟
﴿الم﴾، ﴿كهیعص﴾ ،﴿یس﴾، ﴿طه﴾ می گویند: معنایش این است كه قرآن از این حرف ها تشكیل شده است. می گوییم: از كجا می دانید؟
نمی توانند معنا كنند! هر چه بگویند باید تفسیر كنند و تفسیر به رأی می شود. باید بتوانند قرآن را بدون حدیث و روایت معنا كنند.
بدون این كه از جایی چیزی بیاورند. قرآن را با خود قرآن معنا كنند.
نکته ی سوم_ آیاتی كه متشابه اند یا این كه ظاهرشان با معارف قرآن متناقض است مانند : ﴿وَ جاءَ رَبُّكَ وَ الْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا﴾
خدا آمد (فعل ماضی) و فرشتگان در صف ایستاده بودند. ﴿وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ * إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ﴾ ناضرهی اول به معنای چهره هایی است که در قیامت شاداب اند، ناظرهی دوم یعنی به سوی خدایشان نگاه می كنند. این آیات با آیهی ﴿ لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِكُ الْأَبْصارَ﴾ چگونه قابل جمع اند؟
خداوند در قرآن کریم میفرماید : ﴿هُوَ الَّذی أَنْزَلَ عَلَیْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آیاتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ﴾ خود قرآن فرموده که آیات، محکمات و متشابهات دارند.
در این خصوص باید به چند نکته توجه داشت :
1) تشخیص آیات محکم و متشابه با کیست؟ بسیاری از موارد است که خودمان نمی توانیم تشخیص دهیم.
2) بر فرض که تشخیص دادیم، آیا آیات متشابه قرآن، هدایت گر نیستند؟ نور نیستند؟
3) نسبت محکمات و متشابهات چیست؟ جوابی نداریم!
4) هیچ اهل تسنن و روشن فکری نمی تواند ادعا کند که قرآن «علی ما انزل» مکتوب شده است. حتی قرآن های عثمانی که خودشان را نوشته اند، مثلاً نوشته اند که سوره ی بقره در مدینه نازل شده، به جز آیات فلان. سوره ی آل عمران با این که یک سوره ی کامل است، بخشی از آن در مکه نازل شده و بخشی در مدینه. سوره های آخر قرآن همه در مکه نازل شده اند. به سوره ی مبارکه ی حمد ، سبع المثانی می گویند. این آیات به ترتیب«علی ما انزل» نیست. از کجا تشخیص دهیم کدام آیات ناسخ اند و کدام منسوخ؟ کدام مجمل اند و کدام مبیّن ؟ کدام عام اند و کدام خاص ؟ کدام مطلق اند و کدام مقیّد؟
نکته ی چهارم_ وهابیان تندرو و روشن فکران در این آیات برای پیامبر صلی الله علیه وآله شأنی قائل نیستند. آن ها می گویند: «پیامبر صلی الله علیه وآله مثل یک پستچی بوده(البته لفظ پستچی را نمی گویند)؛ انسان درستی بوده و قرآن را از سوی خدا برای مردم آورده است که خود مردم تا قیام قیامت روی آن کار کنند.»
به طور ضمنی می گویند: «پیامبر صلی الله علیه وآله یک فرد عادی بوده و ممکن است آیندگان بیشتر از ایشان بفهمند.»
اگر قرآن نیازی به تفسیر ندارد، خود آیات قرآن، پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله را دارای شئون و مقاماتی در نبوّتشان می داند. مثلاً:
﴿أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْكُمْ﴾
«أطیعُوا» را یک بار برای الله آورده و یک بار هم برای رسول و اولی الأمر(صاحبان امر) آورده است. اگر اطاعت از رسول و اولی الأمر دقیقاً شبیه اطاعت از خداست، پس چه لزومی داشت که دوباره اطاعت از رسول و اولی الأمر را بگوید؟ فقط می-گفت: «أطیعوا الله فی القران»! پس اگر هر آن چه پیامبر صلی الله علیه وآله می فرموده اند، خدا هم فرموده است و در این تفسیر و بیان برای پیامبر صلی الله علیه وآله هیچ شأنی مطرح نباشد؛ پس فقط باید میگفت: اطاعت از قرآن به تنهایی کافی است! امّا می فرماید : ﴿أطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْكُم﴾
﴿وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا﴾
آن چه را پیامبر صلی الله علیه وآله برای شما می آورد بگیرید و خود را از آن چه که شما را نهی می دارد، باز دارید. به اوامر ایشان عمل كنید و خود را از نواهی ایشان باز دارید. در این آیه برای پیامبر صلی الله علیه وآله شأنی مستقل قائل شده است.هم چنین خداوند جهت شأن تبین قرآن برای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، میفرماید:
﴿وَ أَنْزَلْنا إِلَیْكَ الذِّكْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ ﴾ : ﴿ای پیامبر !ما قرآن را به سوی تو نازل كردیم تا آن چه را كه برای مردم به سوی شان نازل شده است، بیان و روشن كنی. ﴾
روشن فكران می گویند: «لتبیِّن» یعنی بخوانید. در حالی كه لتبیِّن غیر از لِتقرأ و غیر از تلاوت است.
خداوندجهت شأن تعلیم قرآن برای پیامبراکرم صلی الله علیه وآله، میفرماید : ﴿وَ یُزَكِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ﴾
در این آیه تعلیم را فرموده و آن غیر از قرائت ظاهر كتاب است. تعلیم یك مسئله است و قرائت كتاب، مسئله ی دیگری است. آیات بسیار دیگری نیز بیان گر شأنیت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله است. كسانی كه فقط از قرآن دم می زنند را می توان با چند جمله متقاعد كرد.
می گویند: «عقل ما به خیلی چیزها می رسد، قرآن هم كه هست.» در حالی كه ممكن است قرآن به تنهایی، ما را گمراه كند، مانندآیات متشابه. اگر قرآن كافی است؛ چه كسی گفته: در احكام، باید حدیث و روایت به قرآن اضافه شود؟ چرا می گویند: « حسبنا كتاب الله » كه هیچ منشأیی ندارد و بعدها برایش مرجع ساختند و به دروغ چند نفر شهادت دادند كه ما از پیامبر صلی الله علیه وآله این حدیث را شنیده ایم.
پس چرا اهل تسنن بعد از یك قرن و نیم شروع به نوشتن صحاح كرده اند؟ صحاح ستّه بعد از قرن دوم نوشته شده زیرا عمَر، كتابت حدیث را ممنوع كرده بود و ازسال 99 كه عمربن عبد العزیز به حكومت رسید، كتابت حدیث آزاد شد. شروع مجموعه ی جوامع حدیثی از نیمه ی قرن دوم به بعد است.
اگر ملاحظه بفرمایید، مؤلّفین صحاح ستّه نوعاً تولّد و وفاتشان در اواخر قرن دوم و سوم بوده است؛ اما محدّثین ما از ابتدا به جمع آوری احادیث مشغول بوده اند.
اهل تسنن ،اصول أربع مئۀ كه چهارصد اصل بوده است را در نیمه ی قرن دوم (زمان امام باقر و امام صادق علیهما السلام) شروع به جمع آوری کرده اند و این در حالی است كه شیعه به تعلیم پیامبر صلی الله علیه وآله از زمان خود ایشان به جمع آوری احادیث پرداخته، كه یكی از آن ها همین خطابه ی غدیر است.
حدیث غدیر را زید بن ارقم و حذیفة بن یمان گفته اند و امام باقر علیه السلام نیز از وحی فرموده اند و تصدیق كرده اند. پس می توانیم آن ها را قانع كنیم كه اگر بخواهیم فقط به قرآن تمسُّک بجوییم، باید دین را رها كنیم؛ زیرا احكام و اعتقادات دین را فقط از قرآن نمی توانیم داشته باشیم.
نكته ی پنجم_ در مسائل توحیدی مانند: ﴿لَیْسَ كَمِثْلِهِ شَیْءٌ وَ هُوَ السَّمیعُ الْبَصیر﴾ یا سوره ی توحید، نکات بسیاری وجود دارد كه اگر از مبیّن راهنمایی نگیریم، به جایی نمی رسیم. «صمد» یا «احد» یعنی چه؟ ﴿ لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ * وَ لَمْ یَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ﴾ یعنی چه؟ اگر بیان خود پیامبر و ائمه صلوات الله علیهم یا آن چه را که برخی از اصحاب نقل كرده اند به ما نرسیده بود، حتی از مطالب این سوره هایی كه درباره ی توحید، عدل و معاد می باشد هم نمی توانستیم استفاده كنیم.
معاد یكی از اصول بسیار مهم ادیان و نه فقط قرآن و دین اسلام است. اگر فقط به قرآن كریم اكتفا كنیم، چگونه می توانیم آیاتی مانند ﴿عَلَیْها تِسْعَةَ عَشَرَ ﴾ را معنا کرده وآن ها را بفهمیم ؟! در قیامت نوزده شعله ی آتش است یعنی چه؟ بسیاری از حقایق هستند كه اصلاً قابل تصور نیست : ﴿وَ إِنَّ یَوْماً عِنْدَ رَبِّكَ كَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ﴾
طبقآیات قرآن، یك روز قیامت، برابر پنجاه هزار سال است؛ لذا چگونه می توانیم بهشت و جهنم را توجیه كنیم؟
﴿وَ عَلَى الْأَعْرافِ رِجالٌ یَعْرِفُونَ كُلاًّ بِسیماهُمْ ﴾ اعراف( دیواریاست بین بهشت و جهنم.) یعنی چه؟ اصلاً یك ركن عظیم و اصلی ادیان، معاد است. چگونه بدون تفسیراین آیات می توانیم معاد را بفهمیم. با مثال ها از گفت وگو با شبه کنندگان اصلاً نترسید و كوتاه نیایید. در جواب این روشن فكرهایی كه می گویند: فقط خدا! بگویید: نمی توانند هیچ كاری انجام دهند! این روشن فکران نه از نظر عقلی و نه از نظر آیات نمی توانند پاسخ دهند.
ازمواردی كه این روز ها مُد شده و به تازگی، بسیار مطرح می شود این است که می گویند:
«ما هیچ دینی را قبول نداریم، خود خدا را قبول كرده ایم و بقیه اش را هم با فطرت و عقلمان پیش می بریم.»
خدا را كه قبول دارید! چگونه می توانید با عقلتان پیش بروید؟ گروهی می گویند: «ما به جز خدا و عقلمان چیزی را قبول نداریم» یعنی مثلاً: كار خوب كن، به فقرا كمك كن، دست مردم را بگیر و با آن ها دشمنی نداشته باش. همه ی آفریده های خدا خوب اند، ادیان هم هر كدام نسبی اند، یك سری چیزهای خوب و یك سری چیزهای بد دارند. چه کسی گفته كه حتماً باید اسلام یا مسیحیت یا زرتشتیت را قبول كنیم؟ عده ای هم دارند آتش روشن می كنند كه دین آباء و اجدادی ما زرتشتی بوده و چه شده است كه ما از زرتشت برگشته ایم؟ به واسطه حمله ی عمر، ایران مسلمان شده است و از این قبیل حرف ها... از ایشان می پرسیم آن خدایی را كه شما قبول كرده اید چه نوع خدایی است؟ خدا را تعریف كن. آن ها فرمولی را می گویند كه می رسند به خدای فطری؛ یعنی خدایی كه اندازه ندارد، جسم نیست، فیزیك نیست، متافیزیك نیست و از همه ی این ها بالاتر، قابل شباهت به چیزی نیست وگرنه می شود خدای مخلوق.
پس اولاً می گوییم: تو این چنین خدایی را قبول كردی. ثانیاً می پرسیم: آیا تو نسبت به این خدا وظیفه ای داری یا نه؟
می گویند: بله، باید تشكر كنیم و عقلمان به ما می گوید كه چگونه تشكر كنیم.
در پاسخ می گوییم: گاو پرست ها ، تشكرشان را با پرستش گاو انجام می دهند و رقاص ها، با لخت رقصیدن جواب خدا را می دهند. این را بدانید كه هیچ كس دوست ندارد به او بگویند: بی دین! اصلاً همه از بی دین بدشان می آید.
می گویند: دین ما این است: خدا را قبول داریم، پرستش هم می كنیم منتها با عقل خودمان.
می گوییم: پس ما نسبت به خدا وظیفه داریم، چه كسی باید این وظیفه را تشخیص بدهد؟
می گویند: عقلمان.
می پرسیم: این عقل چگونه باید جزئیات را تشخیص بدهد؟ مثلاً در كلّیات می گوییم عدل خوب و ظلم بد است؛ امّا الان، چگونه عدل و ظلم را تشخیص دهیم؟ قطعاً چاقو زدن به شكم كسی ظلم است. آیا همیشه همین طور است؟ نه، اگر كسی سرطان داشته باشد، چاقو زدن به اوعین عدل است.
این چاقو زدن را چه کسی باید تشخیص بدهد؟ پس فقط عقل كافی نیست و باید به طبیب بگوییم. این طبیب است که می گوید: اگر این را چاقو بزنیم، هر چقدر هم كه دردش بیاید، غده ی سرطانی اش را در می آوریم. لذا ازهمین جا مسئله ی نبوّت و نبی پیدا شده و بسیاری مطالب دیگر روشن می شود.
منبع : خطابه ی غدیر