تبیان، دستیار زندگی
گفت و گو با حمیدرضا حاجتی کامران از جانبازان هشت سال دفاع مقدس
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

در سه‌راهی شهادت قطع نخاع شدم

گفت و گو با حمیدرضا حاجتی کامران از جانبازان هشت سال دفاع‌مقدس

حمیدرضا حاجتی کامران از جانبازان هشت سال دفاع‌مقدس دارای فوق‌لیسانس کامپیوتر از دانشگاه تهران است. او در سال ۶۵ در جزیره بید مجنون موردحمله نیروهای عراقی قرار گرفت و دچار عارضه قطع نخاعی شد. کامران حدود ۱۵ سال است که درزمینه کامپیوتر فعالیت می‌کند. اگرچه سالیان متمادی است که بر روی ویلچر روزگار را به‌سختی می گذراند اما گله‌ای ندارد و این مسئله را خواست و تقدیر الهی می‌داند.

مصاحبه: سامیه امینی-بخش فرهنگ پایداری تبیان
حمیدرضا حاجتی کامران

با او به گفت‌وگو نشستیم تا قدری برایمان از روزهای جنگ و هشت سال دفاع‌مقدس سخن بگوید. یادآوری و تعریف خاطرات آن روزها و به شهادت رسیدن برخی هم‌رزمانش او را اندوهگین می‌کند و می‌گوید؛ اصلاً دوست ندارد که درباره شهادت رزمنده‌ها سخنی بگوید چرا که یادآوری آن برایش سخت و دردناک است. همین گفته‌های کوتاه او نشان از رشادت‌ها و فداکاری‌های نسلی دارد که محال است دوباره در تاریخ تکرار شوند.

خودتان را معرفی کنید و بگویید از چه طریقی به جبهه رفتید؟

بنده متولد سال ۴۷ از شهر همدان هستم. یادم هست درزمان جنگ در مقطع دبیرستان تحصیل می‌کردم. خیلی دوست داشتم که با دیگر دوستانم به جبهه بروم اما هنوز به سن قانونی نرسیده بودم و به من این اجازه داده نمی‌شد که بتوانم در جبهه حضورداشته باشم؛ بنابراین تصمیم گرفتم تا با تغییر شناسنامه به هر طریق که شده خودم را به جبهه برسانم. خانواده بسیار با این مسئله مخالف بودند و اصلاً تمایلی برای رفتن من به جبهه نداشتند.

و چطور عازم شدید؟

سرانجام در سال ۶۴ از طریق هلال‌احمر و بدون اطلاع خانواده به منطقه مهران اعزام شدم. با توجه به اینکه در دوران دبیرستان دوره‌های آموزشی بهداشت و درمان را گذرانده بودم و تا حدودی با نحوه کار امدادگران آشنایی داشتم، به همین خاطر در زمان حضورم در جبهه به فعالیت‌های امدادگری پرداختم. با نوشتن نامه خانواده را در جریان گذاشتم. بعد از حدود سه ماه ماندن در جبهه به همدان برگشتم و مجدداً در سال ۶۵ از طریق بسیج عازم جبهه شدم. به جزیره مجنون رفتم و در آنجا هم مثل قبل به فعالیت امدادگری پرداختم. رزمنده‌های زخمی را با آمبولانس به عقب می‌آوردیم. قرار بود حدود ۱۰ روز دیگر عملیات کربلای ۵ آغاز شود. رزمنده‌ها به دنبال سرگرم کردن نیروهای دشمن بودند تا سایر عزیزان بتوانند تدارک لازم برای شروع عملیات را انجام دهند.

چگونه در سن نوجوانی به‌جای ترس از جنگ و جبهه تصمیم گرفتید وارد این عرصه بشوید؟

بنده در دبیرستان امام خمینی(ره)‌شهر همدان تحصیل می‌کردم. مدیر مدرسه فردی شریف و مؤمنی بود. صحبت‌های ایشان در مورد جنگ بسیار در من تأثیر گذاشت و باعث شد که برای رفتن به جبهه خودم را آماده کنم. همین‌طور در انجمن اسلامی هم فعالیت می‌کردم و از طریق آن بیشتر با فضای جنگ و جبهه آشنا شدم. همین‌طور همیشه دغدغه دفاع از آب‌وخاک این سرزمین را داشتم بنابراین همه این‌ها دست‌به‌دست هم داد تا من بتوانم در جبهه حضور یافته و سهمی از این دریای بیکران معنویت را نصیب خود کنم.

از خاطرات آن روزها و شهادت هم‌رزمانتان برای خوانندگان جوان و نوجوان امروز روایت کنید.

تمایلی به گفتن خاطرات هم‌رزمان و به‌خصوص نحوه به شهادت رسیدنشان ندارم و تنها به یک واقعه بسنده می‌کنم: ما در جزیره مجنون برای سرگرم کردن نیروهای عراقی کمین‌هایی را درست کرده بودیم. مثلاً کمین ۱، کمین ۲ و الی‌آخر. گونی‌های خاک را با قایق به کمین‌ها می‌بردیم و برای رزمنده‌ها سنگر درست می‌کردیم تا جایشان امن باشد. دراین‌بین ممکن بود که عراقی‌ها متوجه حضور ما در آن منطقه باشند که یکسری از گونی‌های خاک را به شکل انسان درست می‌کردیم و مقابل نیروهای دشمن قرارمی دادیم تا فکر آن‌ها را منحرف کنیم. دشمن هم به‌اشتباه به سمت گونی‌ها شلیک می‌کردند. از اینکه دشمن را این‌گونه به تمسخر گرفته بودیم خوشحال می‌شدیم.

در سال ۷۵ در دانشگاه علم و صنعت رشته کامپیوتر قبول شدم. پس از اتمام دوران لیسانس مجدداً در کنکور شرکت کرده و به‌عنوان رتبه اول رشته کامپیوتر در دانشگاه تهران پذیرفته شدم. خوشبختانه با تلاش و سعی فراوان در سال ۸۲ موفق به اخذ مدرک فوق‌لیسانس از دانشگاه تهران شدم.

روزی که مجروح و جانباز شدید را به یاد می‌آورید؟

ساعت یک‌شب بود. نوبت‌کاری من تمام‌شده بود که یکی از رزمنده‌ها به من گفت که امشب را به‌جای او بمانم. می‌خواست به اهواز برود و به خانواده تلفن کند من هم قبول کردم تا در نبود او مسئولیت کارها را به عهده بگیرم. عراقی‌ها به رزمنده‌ها حمله کرده و برخی از آنان مجروح شدند. مجروحان را با آمبولانس به عقب منتقل کردیم. درراه یکی از مجروحان به‌شدت موجی شده بود که دست‌وپایش را بسته بودیم و خیلی اذیت می‌کرد. برای چند لحظه پاهایش را باز کردیم که چنان لگدی به سینه من زد که به در آمبولانس برخورد کردم و دوباره به کمک‌راننده دست‌وپاهایش را بستیم. شب بسیار سختی بود اما به هر طریقی که شد مجروحان را به عقب بردیم. زمانی که رسیدیم ساعت تقریباً ۴ صبح بود. مجروحان را پیاده کرده نماز صبح را خواندیم و کمی هم نان برای رزمنده‌ها برداشتیم و مجدداً عازم جزیره شدیم. به سه‌راه افروز منطقه‌ای در جزیره مجنون که به آن سه‌راه شهادت هم می‌گفتند رسیدیم موردحمله نیروهای عراقی قرارگرفته و به‌شدت آسیب دیدیم.

بعد از جراحت سرنوشت شما چه شد؟

زمانی که مجروح شدم من را به اهواز منتقل کردند یک روزی در اهواز بودم و بعد به بیمارستان نمازی شیراز رفتم. در آنجا به هوش آمدم و طبق تشخیص پزشکان متوجه شدم که دچار عارضه قطع نخاعی هستم. پدرم به شیراز آمد و حدود یک ماهی در بیمارستان بستری بودم که من را به تهران منتقل کردند. شرایط مناسبی نداشتم. به دلیل عدم تحرک لازم دچار زخم بستر شده بودم. خلاصه بعد از حدود ۸ ماه بودن در بیمارستان جم تهران تصمیم بر این شد که به آسایشگاه انتقال داده شوم. یک سالی را در آسایشگاه سپری کردم که به همدان زادگاهم برگشتم. در همدان روزها به‌سختی سپری می‌شد. نگهداری من برای خانواده خیلی سخت و طاقت‌فرسا بود؛ بنابراین تصمیم گرفتم که مجدداً به تهران آمده و در آسایشگاه بمانم. سال ۶۹ بود که وارد تهران شدم و به آسایشگاه رفتم.

حمیدرضا حاجتی کامران

بعد از مجروحیت خانه‌نشین شدید؟

عاشق رشته پزشکی بودم و دوست داشتم که در این رشته تحصیل می‌کردم؛ زمانی که به جبهه می‌رفتم مقطع دیپلم را به‌طور کامل به اتمام نرسانده بودم بنابراین تصمیم گرفتم که ادامه تحصیل داده و مدرک دیپلمم را بگیرم. برای مقابله با شرایط سخت آسایشگاه تصمیم گرفتم که فعالیت‌های جانبی ازجمله خطاطی، و نقاشی و غیره را انجام دهم. بعد از مدت کوتاهی دیدم این فعالیت‌ها هم من را راضی نمی‌کند؛ بنابراین تصمیم گرفتم که ادامه تحصیل دهم.بنابراین کنکور دادم اما در زمان انتخاب رشته به من گفتند که به دلیل محدودیتی که دارم نمی‌توان پزشکی بخوانم. رشته علوم آزمایشگاهی را انتخاب کردم. یک‌ترم هم خواندم اما باز برایم رضایت‌بخش نبود. مجدداً در رشته علوم گیاهی تحصیل کردم که آن‌هم برایم جالب نبود که سرانجام تصمیم گرفتم تغییر رشته داده و ریاضی بخوانم. در سال ۷۵ در دانشگاه علم و صنعت رشته کامپیوتر قبول شدم. پس از اتمام دوران لیسانس مجدداً در کنکور شرکت کرده و به‌عنوان رتبه اول رشته کامپیوتر در دانشگاه تهران پذیرفته شدم. خوشبختانه با تلاش و سعی فراوان در سال ۸۲ موفق به اخذ مدرک فوق‌لیسانس از دانشگاه تهران شدم. هم‌اکنون چند سالی هست که درزمینه علوم کامپیوتر فعالیت می‌کنم.

سخنی هست که مایل به بیانش باشید؟

به‌راستی دوران دفاع‌مقدس هیچ‌گاه تکرار نخواهد شد. دورانی که سراسر عشق و گذشت و فداکاری است. دورانی که به‌حق به‌مانند یک دانشگاه بود؛ و انسان‌های شایسته‌ای که شهادت را آرزو می‌کردند و به حال شهدا غبطه می‌خوردند. انسان‌هایی که گویی تعلق‌خاطری به این دنیا ندارند و در پی آنند که شاید خدا نظری به آن‌ها افکنده و آن‌ها هم به خیل دوستان شهیدشان بپیوندند. متأسفانه امروز دوران دفاع‌مقدس و هشت سال جنگ تحمیلی به دست فراموشی سپرده‌شده است. جوانان و نوجوانان امروز ما بیگانه‌اند با جوانان آن دوران. امیدوارم مسئولین ما قدری بیشتر در این زمینه بیندیشند. مسئولین ما باید بیشتر مراقب وضعیت و حال‌وروز جانبازان عزیز باشند. رسیدگی از سوی بنیاد شهید به‌خوبی صورت نمی‌گیرد و بسیاری از دوستان رزمنده ما با شرایط سختی روزگار را سپری می‌کنند. خیلی از دوستان و رزمندگان می‌توانست در سال‌های جنگ به‌مانند دیگر عزیزان ادامه تحصیل داده و وارد فضای جبهه نشوند و الآن هم دارای پست و مقامی بودند اما آن‌ها این‌گونه فکر نمی‌کردند. آن‌ها دفاع از سرزمینشان را برای خود واجب و لازم می‌دانستند و برای حفظ کیان جامعه از جان خود مایه گذاشتند. برای همین هم انصاف نیست که این‌گونه با آن‌ها برخورد شود.