تبیان، دستیار زندگی
گفت وگوی اختصاصی تبیان با آزاده هنرمند محسن جهانبانی
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

کوتاهی مسئولان در انتقال واقعیات جنگ (مصاحبه)

گفت‌وگوی اختصاصی تبیان با آزاده هنرمند محسن جهانبانی

باور به اینکه برای حفظ صیانت و حراست از آب‌وخاک این سرزمین باید باصلابت و قدرت جنگید، وارد جبهه‌های حق علیه باطل شد. محسن جهانبانی دوم دبیرستان بود که تصمیم گرفت درس و تحصیل را رها کرده و وارد جبهه شود. باوجود مخالفت‌های خانواده اما عزمش جزم بود و بالاخره مادر را راضی کرد و نیتش را عملی. سرانجام در سال ۶۱ به‌عنوان نیروی بسیجی به منطقه کردستان اعزام شد. بعد از مدت ۹ ماه حضور در منطقه کردستان وارد مناطق جنوبی کشور شده و در عملیات محرم سال ۶۱ به اسارت نیروهای بعثی درآمد. با این آزاده هنرمند گفت و گو کرده ایم که می خوانید:

مصاحبه: سامیه امینی- بخش فرهنگ پایداری تبیان
محسن جهانبانی

برای آشنایی بیشتر مخاطبان،خودتان را به‌طور اجمالی معرفی بفرمایید.

بنده متولد سال ۱۳۴۱ در شهر اصفهان هستم. دانش‌آموز دبیرستان مصطفی خمینی اصفهان بودم که با شروع جنگ تحمیلی ترک تحصیل‌کرده و وارد مناطق جنگی شدم. در عملیات محرم به اسارت نیروهای عراقی درآمده و پس از تحمل سال‌های اسارت، سرانجام در سی‌ام مردادماه سال ۶۹ به خاک پاک میهن بازگشتم. بعد از آزادی شروع به تحصیل کردم. ابتدا طی یک سال دیپلم خود را گرفته و سال ۷۰ در رشته تجربی کنکور دادم که متأسفانه قبول نشدم. سپس با تغییر رشته از تجربی به هنر در سال ۷۲ به دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران راه‌یافته و در رشته تئاتر فارغ‌التحصیل شدم. در فیلم‌هایی همچون خلبان ساخته جمال شورجه، بهترین تابستان من، نفوذی، سریال حضرت یوسف (ع)، مردی از جنس بلور و اخراجی‌های ۲ به ایفای نقش پرداختم. همچنین با ساختن مستندی با عنوان قاصدی از کوی عشق موفق به دریافت جایزه در چهارمین جشنواره بین‌المللی فیلم مقاومت شدم.

در چه سالی و چگونه به جبهه اعزام شدید؟

دوم دبیرستان بودم که جنگ آغاز شد. تصمیم گرفتم که درس را رها کرده و هر طوری شده وارد جبهه شوم. علی‌رغم مخالفت‌های مادرم که معتقد بود باید من به درس‌ومشقم برسم اما هر طوری بود او را راضی کردم و به‌عنوان یک نیروی بسیجی به شهر کردستان اعزام شدم. بعد از ۹ ماه حضور در کردستان سرانجام در آبان‌ماه سال ۶۱ بود که به منطقه جنوب عزیمت کردم.

در چه روزی و چگونه به اسارت عراقی‌ها درآمدید؟

عملیات محرم شروع شد. این عملیات جزء محدود عملیات دفاع‌مقدس است که آبان‌ماه سال ۶۱ در منطقه عمومی موسیان بر روی ارتفاعات جبال حمرین آغاز شد. عملیات محرم در چند محور و طی چند مرحله طراحی شد که مرحله اول آن روز دوشنبه ۱۰ آبان‌ماه سال ۶۱ در ساعت ۱۰ شب با رمز یا زینب (س) توسط سه گردان آغاز شد. گردان‌های محمد رسول‌الله (ص)، گردان ۱۷ قم و گردان اصفهان بود که توانستیم در مدت‌زمان کوتاهی تعدادی از نیروهای عراقی را به اسارت خود درآوریم. هرچند ما توانسته بودیم در عملیات محرم به‌پیشرفت‌های قابل‌توجهی دست پیدا کنیم اما به‌واسطه نیامدن نیروهای پشتیبانی ما در مرز عراق ماندیم و اسیر شدیم. یازده نفر بودیم که توی سنگر تانک موضع گرفته بودیم.

فضای جبهه آکنده از عشق، محبت، ایثار و فداکاری بود. وقتی شما دست از تمام تعلقات دنیوی کشیده و وارد دنیایی می‌شوی که فقط اسلحه، خورد وخوراک و عبادت و دعا است. خب این یعنی دل کندن از هر آنچه در این دنیای فانی وجود دارد. فضای جبهه بسیار فضای معنوی بود. همه سعی می‌کردند در تمامی کارها از دیگری سبقت بگیرند

یک سرباز مجروح داشتیم و یک بسیجی که کاملاً موج گرفته بود. در این هنگام عراقی‌ها به سنگرها حمله کرده و شروع به پاک‌سازی کردند. زمانی که نیروهای عراقی به سنگر ما رسیدند دیگر تاب‌وتوان مقاومت نداشتیم و اسیر شدیم. عراقی‌ها ما را به‌صف کردند. رزمنده‌ای که کاملاً موجی شده بود را بلند کرده و زیر بغلش را گرفتم پاهایش به زمین کشیده می‌شد. در این وضعیت یکی از نیروهای عراقی خواست که او را رها کنم اما من سماجت کردم و همچنان او را با خود می‌کشیدم. در این لحظه سرباز عراقی آمد و با اسلحه چنان به‌صورت من زد که خون به بیرون فواره می‌کرد بینی‌ام کاملاً شکسته شده بود و چشم‌هایم پر از خون بود. هیچ جایی را نمی‌دیدم. در این هنگام نیروی عراقی یقه دوستم را از پشت کشید و او را به سمت سنگر پرتاب کرد و به آن تیر خلاص زد و او را شهید کرد. هر طور شده بود خودم را به‌زحمت به دیگر رزمنده‌ها رساندم. ساعت ۸ و ۳۰ دقیقه صبح بود که اسیر شدیم و دو ساعت بعد نیروهای ایرانی آن منطقه را به‌طور کامل به نفوذ خود درآوردند و هنگامی‌که رزمنده‌های اسیرشده توسط ماشین‌های عراقی به بیرون از منطقه در حال حرکت بودند خمپاره‌های ایرانی به پشت ماشین‌ها اصابت می‌کرد. سربازان عراقی رزمنده‌هایی را که مجروح شده بودند را از ماشین پرتاب می‌کردند تا ماشین سبک‌تر شده و به‌سرعت از منطقه دور شود؛ که سرانجام نیروهای عراقی ما را به اردوگاه موصل ۲ تحویل دادند که بعد از حدود ۷ ماه به اردوگاه موصل ۳ منتقل شدیم که زندگی اصلی ما در اسارت از موصل ۳ شروع شد.

محسن جهانبانی

محسن جهانبانی در سریال آرام می گیریم

اگر ممکن است از خاطرات زمان اسارت بگویید.

دوران اسارت به معنای واقعی یک دانشگاه بود. زمانی که اسیر شدیم دوران سخت و طاقت‌فرسایی بود اما وقتی با اسرای بیت‌المقدس روبرو شدیم اوضاع کاملاً عوض شد. اسرای بیت‌المقدس بسیار صبور و خندان بودند و این مسئله بسیار به ما روحیه می‌داد. خوب به‌هرحال چاره‌ای نبود می‌بایست چند سالی را در اسارت زندگی می‌کردیم؛ بنابراین تصمیم گرفتیم تا با یک برنامه‌ریزی جامع امور را به‌پیش ببریم. در اردوگاه همه‌چیز بر اساس برنامه‌ریزی و حساب‌وکتاب خاصی انجام می‌گرفت. از خواب و خوراک و عبادت گرفته تا انجام فعالیت‌های ورزشی و علمی و مطالعاتی همه بر اساس اصول و ضوابط خاصی به‌طور روزانه اجرا می‌شد. خوب این مسئله زندگی در اردوگاه را تا حدودی قابل‌تحمل می‌کرد. برگزاری کلاس‌های تفسیر و حفظ قرآن و نهج‌البلاغه، آموزش زبان انگلیسی و عربی و همین‌طور فعالیت‌های ورزشی و غیره ازجمله اموری بود که در اردوگاه بر اساس برنامه‌ریزی مشخصی انجام می‌شد. هرچند در اردوگاه محدودیت‌های خاصی وجود داشت چراکه اگر نیروهای عراقی پی به فعالیت‌های ما می‌بردند بسیار مورد شکنجه قرار می‌گرفتیم اما بااین‌حال تمام سعی و تلاش خود را می‌کردیم تا با به‌کارگیری ترفندهایی بتوانیم به نحوی گذران زندگی کنیم؛ اما بااین‌وجود در آن شرایط سخت حضور بابرکت مرحوم ابوترابی به‌عنوان پیر و مرشد اسرا واقعاً روحیه‌بخش بود تا رزمنده‌ها بتوانند در جوار ایشان فضای معنوی خوبی را تجربه کنند. ایشان بسیار انسان متواضع، دائم الصیام و همیشه لبخند بر لب داشتند. با آن صورت نحیف و چروک‌خورده به‌قدری انرژی داشتند که واقعاً تعجب‌برانگیز بود.

از حس و حال آزادی و بازگشت به ایران برایمان بگویید.

بعد از پذیرش قطعنامه ۵۹۸ سری به سری بچه‌های اردوگاه‌ها را می‌بردند. خوب ما هم بالطبع لحظه‌شماری می‌کردیم تا نوبت به اردوگاه ما هم برسد. هرچند پذیرش قطعنامه برایمان بسیار سخت و سنگین بود چراکه ما دوست داشتیم جنگ ادامه پیدا می‌کرد چون ما در این جنگ که از طرف دشمن به ما تحمیل‌شده بود ضربه‌های سنگینی خورده بودیم غم بزرگی در گوشه قلبمان سنگینی می‌کرد دوستان زیادی را ازدست‌داده بودیم و دلمان نمی‌خواست که به این راحتی همه‌چیزتمام شود ولی خوب آن‌هم شرایط خاص خودش را داشت. خوب به‌هرحال نوبت به اردوگاه ما رسید وقتی خبر آزادی‌مان را شنیدیم در پوست خود نمی‌گنجیدیم. بنده که به‌طورکلی اشتهایم کور شده بود. چراکه باور نمی‌کردیم بعدازاین همه‌سال دوباره رنگ وطن را ببینیم. بالاخره سی‌ام مردادماه سال ۶۱ بود که سوار اتوبوس شدیم و اردوگاه‌ها را با تمامی خاطرات و روزهای تلخ و شیرین ترک کردیم و وارد خاک وطن شدیم.

در آن روزها چه حس و حالی وجود داشت که برخی رزمنده‌ها می‌گویند دیگر شبیه حال و هوای جبهه در دنیای کنونی یافت نمی‌شود؟

فضای جبهه آکنده از عشق، محبت، ایثار و فداکاری بود. وقتی شما دست از تمام تعلقات دنیوی کشیده و وارد دنیایی می‌شوی که فقط اسلحه، خورد وخوراک و عبادت و دعا است. خب این یعنی دل کندن از هر آنچه در این دنیای فانی وجود دارد. فضای جبهه بسیار فضای معنوی بود. همه سعی می‌کردند در تمامی کارها از دیگری سبقت بگیرند. وقتی جوانی ۱۷ ساله را می‌دیدی که چطور با اشتیاق وارد جبهه شده و به هر دری می‌زنند تا بتوانند از این شرایط به وجود آمده نهایت بهره و استفاده را ببرند. یادم هست رزمنده‌ای که تازه سربازی‌اش تمام‌شده بود بالاجبار وارد جبهه شده بود و بسیار از شرایط به وجود آمده ناراحت بود به او گفتم که اینجا شوخی نیست جنگ است که دشمن بالاجبار به ما تحمل کرده و به دنبال چپاول کشور هستند ما نباید بی‌تفاوت باشیم. یک‌بار ساعت ۲ نیمه‌شب دستش را گرفتم و به خاک‌ریز گردان بچه‌های کاشان بردم. پسری ۱۷ ساله مشغول خواندن نماز شب بود نماز وتر می‌خواند. تسبیح به دست باحالتی گریان می‌گفت «الهی العفو، الهی العفو». وقتی او با این صحنه روبرو شد با تعجب گفت که چرا این‌قدر گریه می‌کند گفتم که فکر می‌کنی که این جوان مملو از گناه است ؟خیر ؛ چون او در اینجا خدا را پیداکرده و تمام سعادت دنیا و آخرت خود را در عشق‌بازی و عبادت باخدا می‌داند. فضای جبهه این‌گونه بود که اصلاً قابل‌مقایسه با دنیای کنونی نیست.

به نظر شما اتفاقات و واقعیات جنگ به‌درستی به نسل جوان منتقل‌شده یا نه؟

صد در صد خیر. متأسفانه باید بپذیریم که تمامی مسئولان و ارگان‌های مربوطه در این زمینه کوتاهی کردند و حق مطلب به نحو شایسته‌ای ادانشده و واقعیات هشت سال جنگ و دفاع‌مقدس به‌درستی به نسل کنونی انتقال داده نشده است. خوب این مسئله بسیار دردناک است چراکه فرهنگ غنی ایرانی در بین نسل امروز کم‌رنگ شده و فرهنگ غربی جایگزین آن شده است چراکه رسانه‌های غربی به‌درستی توانسته‌اند در وجود جوانان رخنه کرده و جایگاه ویژه‌ای را به خود اختصاص دهند. آن‌ها بسیار قوی کارکردند برخلاف رسانه‌های داخلی که متأسفانه نتوانستند اقدامات قابل‌توجهی داشته باشند در این میان باید بپذیریم که همه مقصرند.