تبیان، دستیار زندگی
سید شکرالله معروف به سید امیر اجتهد فرزند سید رضا، بیستم اسفندماه ۱۳۳۶ به دنیا آمد. اوعلاقه بسیار به مطالعه داشت و کوهنوردی و سفر به مسجد جمکران از برنامه های زندگی وی بود. سید در دوران انقلاب و در جریان تظاهرات علیه رژیم شاهنشاهی نیز حضور فعال داشت. زما
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

تجلی اخلاص

سید شکرالله معروف به سید امیر اجتهد فرزند سید رضا، بیستم اسفندماه ۱۳۳۶ به دنیا آمد. اوعلاقه  بسیار به مطالعه داشت و کوهنوردی و سفر به مسجد جمکران از برنامه های زندگی وی بود. سید در دوران انقلاب و در جریان تظاهرات علیه رژیم شاهنشاهی نیز حضور فعال داشت. زمانی که فرزندش هشت روزه بود برای آخرین بار او را دید و به جبهه رفت و ۱۹ آذر ۱۳۵۹ به شهادت رسید.

بخش فرهنگ پایداری تبیان
شهید سید شکرالله معروف به سید امیر اجتهد

در زمان مجردی، برای خرید منزل، پولی از پدرش گرفته بود. بعد از خرید با پدر تسویه کرد و مابقی وجه را پدر به او بخشید، ولی سید امیر گفت: »صبرکن الان حساب تسویه شــود، بعد هراقدامی میخواهی انجام بده.« او علاقه زیادی به مطالعه داشت و مرتب کتابهای مذهبی مطالعه میکرد. علاقه  خاصی هم به کوهنوردی و جمکران داشــت و جالب اینکه بیشــتر این فعالیتها را قبل از انقلاب انجام میداد. در دوران جوانی علاقه شــدیدی به موتور داشــت و به همین دلیل یک موتور سیکلت تریل ســوزوکی 125 خریده بود و با آن در تظاهرات علیه رژیم شاهنشاهی شــرکت میکرد. یک بار توسط ماموران رژیم ستمشاهی دســتگیر میشــود. مامور میخواهد با باتوم موتورش را متوقف کند، ولی سید میگوید: نزن؛ باتوم را به کمرم بزن ولی به موتور نزن و مامور از زدن منصرف میشود. او در نامه ای از عمو و زن عمویش بابت اینکه همســایه بودند و فرزند خردسالش شبها گریه میکرده و موجب اذیت آنها میشده، عذرخواهی میکند و می نویسد: شما به اندازه کافی برای فرزندتان بیخوابی کشیده اید و الان موقع استراحت شماست که گریه فرزند من مزاحم است. ببخشید و مرا حلال کنید.

خاطره یکی از همکاران شهید

از خودگذشتگی

با هم در یک شعبه کار میکردیم. او تســهیلاتی گرفت و قرار بود با آن ماشین بخرد. در همان زمان یکی از مشــتریان بانک با خودروی یک مسافر تصادف و مشــتری بانک فوت کرد و مسافر که پولی برای پرداخت دیه نداشت، بازداشت شد. شهید اجتهد با همان معرفت خاص خودش به خانواده آن مسافر کمک کرد و با پولی که میخواست ماشین بخرد، دیه را پرداخت کرد. مسافر آزاد شد و به شهر خود بازگشت.

نامه شهید

ایران بدون اسلا م؟ هرگز!!!

ولئن متم او قتلتم لالی الله تحشرون اگر در راه خدا کشته شوید و یا بمیرید، غم نخورید که به رحمت ایزدی پیوسته و به سوی خدا محشور خواهید شد«.

خدمت پدر و مادر گرامی و برادران و خواهران بهتر از جانم، سلام. ، سلامی همراه با شــکوه و جلال  فراوان و سلامی که از قعر دلم برمی خیزد. ... حال من به خدا ســوگند بی نهایت خوب اســت و واقعا افتخارمیکنم که  قسمتم شده که می توانم در این جبهۀ حق بر باطل شرکت کنم. نمی دانم شما چه حالی دارید؟ آیا مادر برایم زیاد گریه می کند؟ نه! می دانم که مادر هیچوقت گریه نمی کند، زیرا او خود میگفت که هرکاری از دستم برآید برای برقراری جمهوری اسلامی میکنم.

در ضمن مادر! من مسئله اش را پرسیدم که می گفتی، اگر امام خمینی حکم جهاد دهد منچه باید بکنم که نمیتوانم حتی از چند پله بالا بروم  ؟ گفتند جهاد تنها جنگ کردن نیست، همین که به پسرت روحیه میدهی که بشتابد به ســوی نبرد با کفر، خود نوعی جهاد است.

همان دوری ای که نسبت به فرزندانت که در جبهه هستند ّ و تحمل میکنی، جهاد است. همان عقیدهای که نسبت به این امر امام داری و باز به خود میگویی که چرا نمیتوانم شرکت کنم، نوعی جهاد است و از همه گذشته، موقعیکه چنین حکمی داده شد می توانی دو روز در خانه روزه بگیری و از غذایی که باید خودت بخوری به اشخاصی که در جبهه ها میجنگند و یا کسانی که آواره شده اند بدهی.

پس جهاد بر دو نوع اســت: جهاد با نفس و جهاد با عمل. مادر جان! همینکه دخترم را بغل می کنی و می بوسی و می دانی که من هم دلم می خواهد او را ببوسم، ولی دسترسی به او ندارم که روی ماهش را ببینم و ناراحت می شوی، این یک جهاد است که خود را نگه می داری و گریه نمی کنی. مادر جان! به خدا ســوگند دوســتت دارم و موقعی که می گویم دوستت دارم، جلوی چشمانم مجسم می شوی. همانطور که من تورا دوست دارم، هر کس مادر و پدرش را دوست دارد حتی آن جوانانی که ماه هاست پدر و مادرشان را ندیده اند. پس ناراحت نمی شوم و هنوز دلم برایتان تنگ نشده.

موقعیکه در عراق پرچم جمهوری اسلامی ایران برافراشته شود و رادیو عراق سرود »خمینی ای امام « و » ما همه سرباز توایم خمینی « را بگذارد، آن وقت است که دلم برایتان تنگ می شود و آن وقت است که دلم می خواهد یکایک شماها را در آغوش بگیرم و ببوسم. ولی اگر قرار باشد جنگ تمام نشده باشد و من بخواهم جبهه را خالی کنم و به سوی خانه و کاشانۀ خود بشتابم و زندگی فردی خود را شروع کنم، در حالیکه این همه افراد آواره و از خانه و کاشانۀ خود دور هستند، نه! هرگز وجدانم قبول نمی کند که در خانۀ خود باشم و ببینم که خانۀ هموطنانم را بیگانگان تصرف کرده اند و به خواهران و مادران و برادران و پدران ما رحم نمی کنند

پس هیچ ناراحت من مباشید و پیش از اینکه بخواهید دربارۀ من فکر کنید، دربارۀ بقیه برادرانم فکر کنید و پیش از اینکه  بخواهید مرا دعا کنید برای همه برادرانم دعا کنید که در این راه پیروز شوند و اسلام عزیز را یاری کنند

. ... هم اکنون که این نامه را به حضورتان تقدیم می دارم بعد از ظهر یکشــنبه4/9/1359 اســت و من در سنگرم نشسته ام...ّ اینجا برنامۀ خوبی داریم، روز صدای غرش خمپاره ها و توپخانه و شب زیر نورگلوله های رسام و منور،. منظرۀ زیبایی دارد! خداوند انشاءالله این نامردها را هدایت فرماید و اگر قابل هدایت نیستند نابودشان کند که اینگونه بر ضدّ جمهوری اسلامی به پا خاسته اند و تا آنجا که من می دانم آمریکا و سایر کشورها حاضرند تمام ضررهایی را که به ایران در این جنگ و د وران انقلاب متحمل شده و حتی تمام منافعی را که تا کنون از ایران برده اند بپردازند و در عوض ایران برای آنان یک کا رکند، می دانید آن کار چیست ؟! کلمۀ اسلام را از ایران بگیرند و این مکتب اسالمی را ازملت غیور بگیرند و تمام این جنگها از ترس اسلام است. وگرنه کاری دیگر با ایران ندارند


منبع: دیدار در بهشت ،روایتی از شهدای بانک تجارت