تبیان، دستیار زندگی
نامه ابراهیم نبوی به مسعود فراستی و پاسخ حسین معززی نیا. منتقد برنامه هفت هم پاسخ کوتاهی به حواشی اخیر داده است.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

آدم فروش یا در باب «آدم‌فروشی»؟

نامه‌ ابراهیم نبوی به مسعود فراستی و پاسخ حسین معززی نیا. منتقد برنامه هفت هم پاسخ کوتاهی به حواشی اخیر داده است.

فرآوری: بخش سینما و تلویزیون تبیان
مسعودفراستی

حضور مسعود فراستی در کمیسیون فرهنگی مجلس بازتاب گسترده ای به دنبال داشت که می توانید اینجا بخوانید. در این میان نامه ابراهیم نبوی به فراستی با عنوان «آدم فروش» ماجرا را فراتر از مباحث ژورنالیستی دیده و رنگ اتهام به منتقد برنامه هفت گرفته است. حسین معززی نیا منتقد با سابقه کشورمان هم نامه نبوی را بی پاسخ نگذاشته و پاسخ او را با عنوان در باب «آدم‌فروشی» داده است . این دو نامه و واکنش فراستی را در ادامه می خوانید؛ قضاوت با شما.

نامه نبوی

مسعود عزیز!

می‌نویسم عزیز، بخاطر روزهای رفاقتی که گذراندیم و حدس می‌زنم آنقدر در آن روزها موجود پلیدی نشده بودی که فکر کنم رفاقت‌مان به تمامی دروغ بود. شاید هم امیدوارم این طور بوده باشد، وگرنه می‌دانی که آدمیزاد اگر امیدوار نباشد باید سرش را بگذارد زمین و بمیرد. مضمون این نامه را پیش از این نوشته و منتشر کرده بوده بودم، اما چون دلم برایت می‌سوخت، سعی کردم نام تو را پنهان کنم، فکر می‌کردم آنقدر مصیبت در زندانش کشیده‌ای که بهتر است بی‌خیال شوم، اما حالا می‌بینم موجود خطرناکی شده‌ای که دیگر جای دلسوزی ندارد.

داستان از یک دوستی در هفته نامه سروش آغاز شد. یادت هست؟ زمانی بود که من با دعوت مهدی فیروزان دبیر بخش سینمایی هفته نامه شدم. وقتی به نشریه سروش رفتم، هفته نامه کم کم تبدیل شد به یک هفته نامه سینمایی که بخش ادبی و هنری هم داشت. بخش سیاسی‌اش هم بتدریج کوچک شد. ما کیفیت مجله را دائم بالا بردیم. فکر می کنم سال 1367 بود که فیروزان یک آقایی به نام مسعود فراستی را به من معرفی کرد. یک مرد ریشوی قدکوتاه با چشم‌هایی که تهش به مخچه‌اش می رسید. از بس نافذ بود. در آن واحد به دویست جا نگاه می‌کرد و در آن روزهای اول شدیدا مضطرب بود. آن مرد تو بودی.

مهدی فیروزان تو را به من معرفی کرد: « آقای مسعود فراستی» و گفت که تو نویسنده خوبی هستی. قیافه‌ات شبیه داستایوفسکی بود و دلیلی نداشت که نویسنده خوبی نباشی. وقتی با هم آشنا شدیم، نیم ساعتی بعد مهدی مرا به دفترش صدا کرد و به من گفت که تو تازه از زندان آزاد شدی و حواسم به تو باشد. این جمله را چنان گفت که هم حواسم به تو باشد که زمین نخوری و هم حواسم باشد که خودم را جلوی تو لو ندهم. تو هدیه اوین بودی، از همین بسته‌های روبان پیچی شده که وقتی دریافت می‌کنی نمی‌دانی باید از گرفتنش خوشحال باشی و یا فکر کنی ده دقیقه بعد منفجر خواهد شد.

تقریبا از همان دو سه هفته اول با هم رفیق شدیم. یا شاید دو سه روز اول. دو سه روز بیشتر نگذشته بود که فهمیدم که تازه از وین آمده‌ای، خودت همیشه به اوین می گفتی « وین» و فهمیدم که اعدامی بودی و بعد ابد گرفتی و بعد هم شش سال کشیدی و بیرون آمدی. یک جورهایی حس می‌کردم باید حمایتت کنم. بعدا برایم تعریف کردی که وقتی دستگیر شدی توی خانه تیمی بودی و داشتی فیلم کویدان کوبایاشی را می‌دیدی که آمدند و دستگیرت کردند. تازه چند ماه بود که با مهوش ازدواج کرده بودی. مهوش بعدا دق کرد. یادت هست؟

سال 67 بود که بهزاد رحیمیان به من ویژه نامه سینمای ایران را پیشنهاد کرد. هشت صفحه ویژه نامه در بخش سینمایی که خودش ویژه نامه بود. پذیرفتم که آن کار را بکنیم و این شرط را پذیرفتم که هر کاری دوست دارند بکنند. بهزاد رحیمیان چهار شماره نشریه را درآورد، با مقالاتی از خسرو دهقان، امید روحانی، محمد علی سپانلو، آیدین آغداشلو، شمیم بهار، رحیم قاسمیان و خودش و شاید این چهار شماره عجیب‌ترین نشریه‌ای است که در همه عمرم منتشر کردم.

هفته چهارم که درآمد فیروزان مرا صدا کرد. دیدم حالش بد است. گفت: « وزارت اطلاعات بودم و گفتند شماها دارید توطئه می‌کنید علیه نظام و صفحه‌های ویژه نامه تو را نشان دادند.» فیروزان گفت: « به آنها گفتم ابراهیم نبوی بالای سر آنهاست» اطلاعاتی‌ها گفته بودند « نبوی خودش از بقیه‌شان بدتر است.» بعد به من گفت که آن شماره‌ها را تعطیل کنم. و گفت به آنها چیزی نگو. گفتم: نمی‌توانم نگویم. هر چه گفت گوش نکردم. نمی‌توانستم. به آنها همه چیزهایی را که فیروزان از جلسه با اطلاعاتی‌ها نقل کرده بود، گفتم. در آن جلسه که من همه نقل قول وزارت اطلاعات را برای آنها گفتم، تو مثل موش مرده نشسته بودی و هیچ نمی‌گفتی. از کجا باید می‌دانستم که همه آن حرفها را خودت برای آنها گزارش کرده بودی؟

مسعود!

رحیم قاسمیان و بهزاد رحیمیان را یادت هست؟ که با آنها رفیق بودی و خانه‌شان می‌رفتی و آنها دل‌شان برایت می‌سوخت که تو زندانی بودی و به تو اعتماد کرده بودند و نمی‌دانستند که تو هرچه از آنها می‌شنوی، گزارش می‌کنی. آن روز در پیتزافروشی به من گفتی که هر هفته باید بروی و دفتر امضا کنی. من احمق به این فکر نکردم که وقتی تو دفتر امضا می‌کنی لابد خیلی حرفهای دیگر را هم می‌زنی. که زده بودی. نه فقط در سروش که وقتی پیش آوینی بودی و او هم حواس‌اش به تو بود که آنچه با تو می‌گوید ممکن است دایورت بشود به بازجوهای وزارت.

پس از داستان ویژه نامه سینمای ایران که تو لو دادی و تعطیل شد، آن بچه‌ها از سروش رفتند و ما کارمان را ادامه داده بودیم. مجله همچنان پرفروش بود و فعال. وجود تو خودش یک نقطه مثبت بود. تازه می‌فهمیدم چه موجود پیچیده و عجیبی هستی. یادت هست که حتی سه ماهی اسم مستعار مشترک با هم داشتیم.

وقتی به جشنواره فیلم فجر نزدیک شدیم، من به فارابی پیشنهاد کردم که اولین نشریه روزانه جشنواره فیلم فجر را در سال 1367 منتشر کنم. تو هم بودی و یک تیم حسابی هم داشتیم. در کنار انتشار نشریه روزانه و دو شماره هفته نامه در آن سال، که دقیقا یادم است که طرح روی جلد شماره ویژه جشنواره با عکس فیلم رنگ انار پاراجانوف بود، تصمیم گرفتیم تعدادی کتاب سینمایی هم منتشر کنیم. کتابی درباره یاساجیرو ازو، کتابی درباره سینمای چاپلین، کتابی درباره سینمای کمدی و باسترکیتون و دو سه کار دیگر که ترجمه یکی دوتاشان را مریم موسوی همسر امید روحانی انجام داد.

یک ماهی قبل از جشنواره فیروزان سفری به فرنگ رفته بود و برای من نامه‌ای نوشته بود که « در این مدتی که نیستم آسه بروید آسه بیاید که گربه شاختان نزند.» اینقدر شر به پا کرده بودم که این حرف‌هایش چندان هم بی‌ربط نبود. از قضا من طنزی روی فیلم « رد پایی بر شن» محمدرضا هنرمند نوشتم و حسابی اذیتش کردم. حاجی زم هم شدیدا عصبانی شد و به مهدی نامه نوشت و من واقعا تصمیم گرفتم از آزار دائمی فیروزان دست بردارم.

مسعود!

در همان دوران من دو نقد کوتاه روی فیلم‌های « عروسی خوبان» و « بای سیکل ران» نوشتم. که نقد اولی‌ام شدیدا تند بود و بکلی به جنگ و انقلاب و بالا و پائین سیاست‌های دوره جنگ انتقاد کرده بودم. روز شنبه که رفتم به هفته نامه سروش، فیروزان گفت که بهتر است از سروش بروم. و گفت که مطلب اینقدر تند بوده که بکلی برای سروش دردسر درست کرده. مطمئن بودم که فیروزان هیچ امکانی برای ادامه همکاری با من نداشت، وگرنه حتما این کار را می‌کرد. با او روبوسی کردم. به اتاقم آمدم.

توی اتاق کارمان، در طبقه سوم ساختمان انتشارات سروش تو ساکت نشسته بودی. ساکت مثل ضبط صوتی که فقط صدا را ضبط می‌کند که منتقل کند. از همه چیز خبر داشتی. در تمام مدتی که من مثل احمق‌ها هر چه فکر می‌کردم به تو می‌گفتم خبر می‌دادی. تمام اطلاعات بچه‌های همکار ما از خسرو دهقان و رحیم قاسمیان و بهزاد رحیمیان و مرا که تمام مدت از تو حمایت کرده بودم و بقیه را که همه دوستانت بودند، گذاشته بودی کف دست اطلاعات. شاید هم چاره‌ای نداشتی، حتی نمی‌توانستم در ذهنم هم محکومت کنم. تو یک اعدامی بودی که باید تا آخر عمرت باید اثبات می‌کردی وفاداری. وسایلم را برداشتم و از دفتر برای همیشه بیرون رفتم.

نامه حسین معززی‌نیا

جناب ابراهیم‌خان نبوی

سلام

متن جنابعالی را الان خواندم. همین چیزی كه خطاب به مسعود فراستی نوشته‌ای.

جهت یادآوری عرض می‌كنم كه آدم عاقل وقتی خودش هفتاد بار در زندگی‌اش تغییر مسیر می‌دهد و کارهای متناقض می‌كند و حرف‌های متناقض می‌زند، بهتر است به تناقض و بالا پایین زندگی دیگران گیر ندهد. وقتی خودش بارها بازداشت می‌شود و قول‌هایی می‌دهد و آزاد می‌شود بهتر است به تواب شدن دیگران و تعهدات‌شان بعد از آزادی بند نكند.

وقتی خودش مجبور می‌شود چند سال در یك روزنامه‌ دولتی ستون‌نویسی كند تا آزادی مشروط بگیرد و بتواند از كشور خارج شود، به رفتار مشابه رفیق سابقش بند نمی‌كند. وقتی خودش زندگی خصوصی اش ماشالله بسیار پرماجراست، به زندگی خصوصی دیگری ور نمی‌رود.

الان می‌خواهی مرا متهم کنی مزدورم و جیره‌خوارم و دارم از فراستی دفاع می‌كنم؟ خب می‌توانی هر چه می‌خواهی فكر كنی ولی لابد می‌دانی كه در همان برنامه‌ هفت كه سرمنشا همه‌ی این دعواهاست، بهروز افخمی از من نقل قول غلط و جعلی كرد علیه اصغر فرهادی و وقتی اعتراض كردم، گفت معززی‌نیا لیبرال شده و دوستان قدیمی‌اش را انكار می‌کند تا دل فرهادی را به دست آورد و بعد هم چند هفته پیاپی مرا دست انداخت كه این بچه‌مسلمان چشم و گوش بسته‌ ما هی می‌رود جشنواره كن و می‌گوید چه جشنواره‌ خوبی در حالی‌كه جشنواره‌ اصلی در کشتی‌های آن پشت برپاست كه فواحش را می‌آورند و چه‌ها كه نمی‌كنند. و به رفتارش ادامه داد و در یادداشت‌ها و مصاحبه‌هایش هم دستم انداخت و تا توانست مرا تحریك كرد كه مثل بقیه وارد بازی‌اش شوم. اما من تا امروز دهانم را بسته‌ام. چرا؟

لابد می‌دانی كه من سال‌های سال با افخمی زندگی و كار كرده‌ام، در خانه‌اش بوده‌ام كنار همسر و فرزندانش، سفر رفته‌ایم، بازی كرده‌ایم، فیلم دیده‌ایم، كتاب خوانده‌ایم، زندگی كرده‌ایم... با فراستی هم به همین اندازه زندگی كرده‌ام. بیش از تو معاشرش بوده‌ام و شب‌ها در خانه‌اش زندگی‌اش با مهوش و ایلیا را دیده‌ام. با حضرتعالی نیز. در منزل تو هم بوده‌ام. كنار همسر و فرزندت. دورانی گذرانده‌ایم هر كدام‌مان. بدیهی است كه خیلی چیزها از زندگی همه‌ شماها دیده‌ام و به یاد دارم. امروز اگر رابطه‌مان شكرآب شود قرار است از این دانسته‌ها مایه بگذارم؟ كه چه بشود؟ كه دیگر هر اعتمادی بین دو تا آدم از بین برود برای زندگی و رفاقت؟

بدیهی است كه رفتار فراستی قابل دفاع نیست ولی اگر قرار است از كلمه‌ «آدم‌فروشی» استفاده كنیم، اسم این كارها كه بنشینیم خاطرات‌مان از زندگی شخصی همدیگر را علنی كنیم بیشتر به آدم‌فروشی می‌ماند تا این‌كه یکی برود توی مجلس مملكت و بگوید فلان فیلم، فیلم سخیفی است. حیرت‌زده‌ام از این كه خودت را مجاز می‌دانی بحث همسر مرحوم مسعود را وسط بکشی به بهانه‌ این‌كه او مثلاً حرف‌هایی زده كه شاید زمینه‌ توقیف یك فیلم سینمایی را فراهم كند.

پیشنهاد می‌کنم به چنین روش‌هایی برای تخریب آدم‌ها ادامه نده. متاسفانه یا خوشبختانه من اهل این كارها نیستم ولی شاید یکی زد به سرش و دلش خواست از این قصه‌ها درباره‌ خودت بنویسد. ممكن است خواندنش حالت را خیلی بد كند.

واکنش مسعود فراستی

مسعود فراستی جمعه شب در ابتدای میز نقد هفت در واکنش به حواشی اخیر حضور در کمیسیون فرهنگی گفت: نه در شان برنامه و نه در شان خودم می دانم که جواب توهین افراد شکست خورده را بدهم. آدم فروش در قدم اول خودفروش است. آدم فروشی کلیدش در خودفروشی و وطن فروشی است. آدمی که وطنش را تحت هیچ شرایطی نمی فروشد - از جمله مسعود فراستی چه قبل و چه بعد از انقلاب با تغییراتش - خودش را نمی فروشد و کسی که خودش را نمی فروشد دیگری را هم نمی فروشد. آدم فروش کسی است که نه خودی دارند و نه وطن! و آن کسی که وطنش را فروخته خودش را فروخته، پس می تواند همه را بفروشد. خود داشتن به شدت متعالی است و این متر هرچیزی است. من که عاشق سینما هستم، اگر مجبور  به انتخاب شوم، بین سینما و وطن، وطنم را انتخاب می کنم. آدم فروش کسی است که ایران را فروخته است.به قول یک نفر «طوری زندگی کن که دشمنانت از افتادنت هم بترسند. چون می دانند که بعد از بلند شدنت قدم های محکم تر و استوارتری برمی داری!


منابع: وبلاگ مسعود فراستی به نقل از  صفحه فیس بوک ابراهیم نبوی / صفحه فیس بوک حسین معززی نیا، کانال برنامه هفت