تبیان، دستیار زندگی
شهید حامد هوایی یكی از آتش نشانان حاضر در حادثه پلاسكو بود كه برای نجات جان هموطنانش، به دل آتش زد و آسمانی شد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

مزد پرستاری از پدر جانبازش را با شهادت گرفت

شهید حامد هوایی یكی از آتش‌نشانان حاضر در حادثه پلاسكو بود كه برای نجات جان هموطنانش، به دل آتش زد و آسمانی شد.

بخش فرهنگ پایداری تبیان
title

شهید حامد هوایی یكی از آتش‌نشانان حاضر در حادثه پلاسكو بود كه برای نجات جان هموطنانش، به دل آتش زد و آسمانی شد. این جوان غیرتمند جنوب شهری پدری جانباز داشت كه سال 94 بر اثر عوارض شیمیایی به درجه رفیع شهادت نائل آمده بود. هرچند به دلیل آنكه حاج‌حسن مسائل جانبازی‌اش را پیگیری نكرده بود، هرگز شهادتش به شكل رسمی محرز نشد. اما حامد كه راه و رسم شهادت را به خوبی از پدر جانبازش آموخته بود، در مسیر ایثارگری قدم برداشت و نهایتاً در روز 30 دی ماه 1395 نامش را در لیست شهدای حادثه پلاسكو به ثبت رساند. در حالی كه خانواده خود شهید در غم از دست دادن فرزندشان به سر می‌بردند، توانستیم گفت و گوی كوتاهی را با مرضیه هوایی عمه شهید انجام دهیم كه ماحصلش را پیش رو دارید.

شهید متولد چه سالی بود؟ كمی از اولین‌های زندگی ایشان بگویید.

حامد متولد 17 خرداد 1365 بود. او و برادر دوقلویش حسام هر دو آتش‌نشان بودند. پدرشان مرحوم حسن هوایی(قوشچی) از رزمنده‌های دفاع مقدس بود. پرده هر دو گوشش در جنگ پاره شده و تمام دندان‌هایش در همان سنین جوانی ریخته بود. حسن به دلیل عوارض جانبازی تا آخر عمر سردرد داشت و خون‌ریزی می‌كرد. این اواخر هم كه از پا افتاده بود. حامد خیلی از پدرش مراقبت می‌كرد. تا لحظه شهادت كنارش بود.

پس آقا حامد با مقوله ایثار و شهادت آشنایی داشت؟

بله، او غمخوار و یار و یاور پدر جانبازش بود. دو سال تمام از او مراقبت و پرستاری می‌كرد. شب‌ها بالای سرش بیدار می‌ماند تا مبادا زخم بستر بگیرد. غذا دهان پدرش می‌گذاشت و شب‌ها كه مجبور بود به پدرش رسیدگی كند، نماز شب و دعای توسل می‌خواند. نماز شب خواندن را هم از پدرش آموخته بود. برادرم در آغوش حامد به شهادت رسید. به نظر من سعادت شهادت به این دلیل نصیب حامد شد چراكه زحمت پدر جانبازش را خیلی كشیده بود. حامد حتی نمازهای قضای پدرش را كه به دلیل جانبازی قادر به خواندن نبود، ادا می‌كرد. پدرش 13 دی ماه سال 94 به شهادت رسید. حامد می‌گفت كاش من هم بروم پیش پدر. یك سال بعد هم كه خودش دی ماه 95 شهید شد.

چطور شد كه شغل پرخطر آتش‌نشانی را انتخاب كردند؟

حامد فوق لیسانس تربیت بدنی داشت. ورزشكار بود و مدتی هم در ایران خودرو كار می‌كرد اما چون به آتش‌نشانی علاقه داشت، از كارش بیرون آمد و تلاش كرد آتش‌نشان شود. با برادرش حسام هر دو اقدام كرده بودند. اول حسام انتخاب شد و گفتند نمی‌شود دو برادر با هم ناجی شوند، بنابراین حامد تا مدت‌ها دنبال عضویت در آتش‌نشانی بود تا اینكه دو ماه پس از شهادت پدرش با او تماس گرفتند و گفتند پذیرفته شده‌ای. بنده خدا حامد مدت زیادی از حضورش در این شغل نمی‌گذشت كه به شهادت رسید. خودش هم خواب شهادتش را دیده بود.

این خواب را برای شما هم تعریف كرد؟

بله، مدتی قبل از حادثه پلاسكو بود كه یك روز پیشم آمد و گفت عمه جان خواب دیدم دارم راه می‌روم اما نه با پاهای خودم. بلكه دارم روی زمین كشیده می‌شوم. بعد دیدم تمام شهدا از درون مزارشان بیرون آمدند و با لباس رزم به من سلام نظامی دادند. شهیدی به من گفت: نمی‌خواهی بروی پیش پدرت؟ نگاه كردم دیدم به جای مزار پدرم یك خانه سرسبز و بزرگ است. من گفتم این مزار چطور تبدیل به یك باغ شده است. همان شهید گفت: از اول هم باغ بود. برو پیش پدرت. وقتی حامد این خواب را تعریف كرد، پیش خودم گفتم شاید تو هم شهید شوی.

حامد در كسوت یك آتش‌نشان چه فعالیت‌هایی می‌كرد؟

دوستانش می‌گفتند در خیلی از مأموریت‌ها او به همكارانش كه زن و بچه‌دار بودند اجازه نمی‌داد جلو بروند و خودش به دل خطر می‌رفت. درست یك هفته قبل از شهادتش در یك حادثه دیگر توانسته بود تعداد 11 نفر را در جریان آتش‌سوزی یك واحد كفاشی نجات بدهد. حامد نترس بود و ایثارگر. مزدش شجاعت و خیرخواهی‌اش را هم با شهادت گرفت.

از روز حادثه و شهادتش چه شنیده‌اید؟

از قرار روز حادثه حامد و برادرش حسام هر دو امتحان تربیت بدنی داشتند. حامد به حسام می‌گوید تو بمان و امتحان بده. من می‌روم و زود برمی‌گردم. چیزی نیست یك آتش‌سوزی ساده است. آن روز همان طور كه همه می‌دانیم حامد و همكارانش جان صدها نفر را نجات می‌دهند و آنها را از ساختمان به بیرون هدایت می‌كنند. نهایتاً چون تعدادی از كاسب‌ها دنبال مدارك‌شان به ساختمان برمی‌گردند، آتش‌نشان‌ها می‌روند مردم را خارج كنند كه بعد از هدایت همه به بیرون از ساختمان، فاجعه رخ می‌دهد. كمی قبل از ریزش پلاسكو شهید سلطانی كه همكار حامد بود به دیگر همكاران‌شان می‌گوید من می‌روم حامد را بیاورم. او جان خیلی‌ها را نجات داده است. سلطانی می‌رود و حامد را در آغوش می‌گیرد. اما در همین حین ساختمان می‌ریزد و بعد از چند روز كه پیكرها یافت می‌شود، سلطانی و حامد درست كنار هم بودند. حسام برادر دو قلوی حامد كه خودش هم آتش‌نشان است، از اینكه نتوانسته همراه او و سایر همكاران‌شان باشد، خیلی ناراحت است. خودخوری می‌كند و حسرت می‌خورد.

حامد هوایی در تعریف شما چطور جوانی بود؟

من این برادرزاده‌ام را خیلی دوست داشتم. بسیار بچه مؤدب و چشم پاكی بود. اهل نماز و روزه و قرآن. حتی اهل نماز شب بود. مهربانی‌ها و فداكاری‌هایش هیچ وقت از یادمان نمی‌رود.


منبع: جوان انلاین

این مطلب صرفا جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه‌ای بازنشر شده و محتوای آن لزوما مورد تایید تبیان نیست .