علاّمه محمّدتقی جعفری تبریزی الگوی عالمان
كانون شكوفایی اندیشهها
شهر تبریز در آغوش خود عالمان، فقیهان، عارفان و مبلّغان بیشماری را تربیت كرده و به جامعه اسلامی تحویل داده است.
فرهنگ غنی و افتخارات هزار سالة تبریز، عمدتاً به واسطة روحانیان عارف و مبلّغان ایثارگرش بوده كه زوایای تاریك تاریخش را روشن كرده و اندیشههای ناب اسلامی را به شكوفایی رسانده است. میرزا عباسقلی چرندابی، میرزا محمّد مجاهدی، سیّد حسن الهی (برادر علاّمه طباطبایی)، سیّد جواد خطیبی، آقا سیّد ابوالحسن مولانا، آیت الله محمّد فاضل شربیانی، شیخ عبد الله ممقانی (صاحب تنقیح المقال)، سیّد حسین ترك كوه كمری، میرزا جواد سلطان القرّآ، میرزا محمّد علی مجتهد قره داغی، حاج ملاّ علی واعظ خیابانی، سیّد احمد خسرو شاهی و صدها عالم عامل و شاگرد اهل بیت كه امروزه مشتاقان علم و معرفت، شیعیان جهان و به ویژه مردم تبریز در كنار سفرة علمی، اخلاقی و تربیتی آنان نشستهاند و به وجود این افتخارآفرینان عرصة علم، اجتهاد، عرفان و شهادت بر خود میبالند.
علی در مورد امثال آنان فرمود: «الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِیَ الدَّهْرُ أَعْیَانُهُمْ مَفْقُودَةٌ وَ أَمْثَالُهُمْ فِی الْقُلُوبِ مَوْجُودَةٌ؛ دانشمندان (متعهّد) تا پایان روزگار پایندهاند. خودشان از میان مردم بیرون میروند؛ ولی نام، یاد و آثارشان در دلهای مردم همچنان زنده و پایدار است.»
در این فرصت صفحاتی از تاریخ زرّین یكی از این ستارگان پرفروغ را ورق زده، روح و جانمان را از آموزههای اخلاقی و تربیتیاش جلا میبخشیم. آیت الله شیخ محمّدتقی جعفری تبریزی همان ستارة درخشانی است كه دانش سرشار، تقوا و معنویّتش موجب شده است طبق این كلام نورانی، نامش همواره جاودان بماند و زندگی وی برای مشتاقان حقیقت و مبلّغان معارف اهل بیت الگویی شایسته قرار گیرد. این شاگرد مكتب اهل بیت در اثر پشتكار، تهذیب نفس و عنایات خاصّ ائمّه سرمایة خیر كثیر را دریافت كرد كه: وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً كَثیراً؛ «و به هر كس حكمت داده شود، به او خیر كثیر داده شده است.»
تولّد در فضای صدق و صفا
استاد محمّدتقی جعفری در 1304 ش در محلة فقیرنشین «عمو زین الدین» تبریز ـ كه امروزه به نام ایشان موسوم گردیده و مجسمة ایشان را نیز آنجا نصب كردهاند ـ و در فضایی معنوی و باصدق و صفا دیده به جهان گشود و در دامان والدینی متدیّن و اهل معرفت رشد و تربیت یافت.
كریم آقا، (پدر استاد جعفری) درس نخوانده بود؛ امّا نانوایی كریم النفس و باصدق و صفا بود. او هیچ وقت بدون وضو دست به خمیر نان نمیزد. حافظة این نانوایی مكتب نرفته چنان قوی بود كه اغلب سخنان واعظان شهر را با دقّت و تفصیل برای دیگران بیان میكرد. در روزگاری كه تبریز دچار قحطی شده بود، شبی كریم آقا با هزار زحمت برای خانوادهاش آذوقهای تهیه كرده بود كه در سر راهش، دو نفر بیچاره را دید كه از فرط گرسنگی مردار میخورند. او آنچه در توان داشت به آنان كمك نمود. آنان نیز دست به دعا بلند كردند و از تهِ دل گفتند: ای مرد مهربان! خدای بزرگ و بخشنده به تو فرزندی صالح و نیك عنایت فرماید. همچنان كه ما را خوشحال كردی، خدای رحیم چشم تو را روشن كند. همسر كریم آقا باسواد بود و قرآن را به خوبی میخواند. او قرائت قرآن را به زیباترین شكل به فرزندش ـ محمّدتقی ـ تعلیم داد. استاد جعفری در مورد مادرش گفته است: «مادرم، برخلاف پدرم، باسواد بود و جوان هم از دنیا رفت. نخستین بار او قرآن را به من یاد داد.» و همین عوامل معنوی در شكلگیری شخصیت این دانشمند برجسته تأثیر گذاشت.
آغاز تحصیل و سؤالی مهم
علاّمه محمّدتقی جعفری در اوایل جنگ جهانی دوم، با این پرسش وارد مدرسة طالبیة تبریز شد كه: ما در این عالم چه كارهایم و دنیا چیست؟ جرّقة نور دانش از همان آغاز تحصیلات در حوزة علمیه و در دوران ابتدایی زندگی در وجود او روشن شد. او همواره برای رسیدن به پاسخ این سؤال تلاش میكرد كه:
از كجا آمدهام آمدنم بهر چه بود
به كجا میروم آخر ننمایی وطنم
محمّدتقی در نخستین روزهای تحصیل با بهكارگیری حافظة درخشانش همگان را به شگفتی واداشت و علاوه بر قرآن و احادیث اهل بیت متن ادبی «كلیله و دمنه» را نیز از حفظ خوانده، معنای عبارات مشكل آن را هم شرح میداد. وی كه در ایّام تحصیلات ابتدایی دانشآموز برجستهای بود، به سبب مشكلات مالی خانواده ناگزیر شد مدرسه را رها كند و به كار بپردازد؛ امّا با تمام مشكلات، مقدّمات و ادبیّات عرب و دروس متداول حوزه را به نحو احسن در مدرسة طالبیه آموخت. اساتید وی در تبریز عبارت بودند از: 1. سیّد حسن شربیانی؛ 2. میرزا علی اكبر اهری؛3. میرزا ابوالفضل سرابی؛ 4. میرزا جعفر بخشایشی؛ 5. میرزا حجّت ایروانی.
سپس ایشان در مدرسه فیلسوف تهران، در محضر آیت الله حاج شیخ محمّدرضا تنكابنی (1283 ـ 1385 ق)، پدر واعظ معروف حجّت الاسلام محمّدتقی فلسفی فقه و اصول را آموخت. آیت الله میرزا مهدی آشتیانی (1306 ـ 1372 ق) حكیمی بود كه حكمت «منظومة» حكیم ملاّ هادی سبزواری و بخشی از امور عامه «اسفار» را به وی یاد داد.
تلبّس در مدرسة دار الشّفاء
در حدود 1323 ش، محمّدتقی برای ادامة تحصیل به قم رفت و در مدرسة دار الشفاء اقامت گزید، سپس در محضر آیت الله سیّد محمّد حجّت كوه كمرهای (1310 ـ 1372 ق) و آیت الله شهید محمّد صدوقی، لباس روحانیّت را ـ كه نشانة نوكری مكتب اسلام و سربازی امام زمان(عج) است ـ به تن كرد. او در قم به حلقة درس استادان برجستهای همچون امام خمینی نیز پیوست. استاد جعفری در قم علوم معقول را از آیت الله شیخ مهدی مازندرانی و عرفان را از آیت الله شیخ محمّدتقی زرگر فرا گرفت. درس اخلاق امام خمینی در مدرسة فیضیّه، به روح و روانش صفا میبخشید. او در این مورد میگوید: «درسهای ایشان از نظر عرفانی خیلی اوج داشت. سیمای امام خمینی نشان میداد كه از مواهبی برخوردارند كه دیگران از آنها بیبهرهاند.» اقامت وی در قم بیش از یك سال طول نكشید و او به سبب بیماری و فوت مادرش به تبریز بازگشت.
مورد عنایت آیت الله شهیدی
وی بعد از مراسم ختم مادرش در تبریز، به محضر علاّمة زبردست، وزین و باتقوا آیت الله شهیدی ـ كه از اوتاد بود ـ رسید و هنگامی كه استاد به ظرفیّت و تواناییهای وی پی برد، او را مورد عنایت ویژه قرار داد. علاّمه محمّدتقی جعفری در این مورد میگوید: «در اینجا باید یادی از مرحوم آیت الله میرزا فتّاح شهیدی ـ صاحب «حاشیه بر مكاسب» ـ داشته باشم؛ چرا كه یكی از كسانی كه واقعاً از او استفاده كردم، ایشان بود.»
علاّمه با حقشناسی تمام از استاد خویش تجلیل نموده و آیت الله شهیدی را یكی از عوامل تشویقش به سوی حوزة علمیة نجف و در نتیجه، شكوفایی استعداد سرشار خود میداند و در این مورد میگوید: «حدود یكسال از آمدن من به قم میگذشت. نامهای از تبریز آمد كه مادرتان مریض است. من برگشتم تبریز، البته ایشان فوت كرده بود. در تبریز مرحوم آیت الله میرزا فتّاح شهیدی (صاحب هدایة الطالب، حاشیه بر مكاسب) به من زیاد اصرار كرد كه نجف بروم. وی فرمود: نه تهران بمان و نه قم، بروید نجف. مقدار زیادی از مقدّمات سفر را هم ایشان تهیه كردند و رهسپار نجف شدیم.»
استاد جعفری در سال 1325 ش، برای ادامة تحصیل به نجف رفت و حدود یازده سال در آنجا ماند و مدت كوتاهی در مدرسه بادكوبهایها و سپس در مدرسة صدر اقامت داشت.
او در نجف فقه و اصول را از محضر آیات عظام: شیخ محمّدكاظم شیرازی، سیّد ابو القاسم خویی، سیّد محمود شاهرودی، سیّد محسن طباطبایی حكیم، سیّد عبد الهادی شیرازی، سیّد محمد هادی میلانی، و سیّد جمال الدین گلپایگانی استفاده كرد و دروس فلسفی و عرفانی را نزد شیخ صدرای قفقازی و شیخ مرتضی طالقانی فرا گرفت و همزمان به مطالعة كتب علوم انسانی پرداخت و با اندیشهها و معارف شرق و غرب آشنا شد؛ امّا شیخ مرتضی طالقانی فقیه، عارف و حكیم متألّه در روح و روانش بیش از همه تأثیر گذاشت. ایشان گفته است: سختترین روزها را با نشاط روحی تحمّل میكردیم؛ چون اساتید شایسته و همدرسهای عاشق درس داشتیم و لذت معنوی میبردیم. «رنج راحت شد، چو شد مطلب بزرگ.»
تشنة علم و معرفت
هر كجا دردی دوا آنجا رود
هر كجا فقری نوا آنجا رود
آب كم جو تشنگی آور بدست
تا بجوشد آب از بالا و پست
ایشان از دوران كودكی و نوجوانی عاشق دانستن و یافتن پاسخهای علمی بود و با ورود به حوزة علمیه این علاقه بیشتر هم شد. از همان دورة كودكی عشق به تحصیل علم به صورت كمنظیری در وجود استاد شكوفا شده بود، بهگونهای كه اوّلاً، برای تحصیل علم متحمّل هر نوع محرومیّت و سختی میشد و ثانیاً، در مواقع خاصی وقتی در راه ادامة تحصیل او موانعی ایجاد میشد، از این پیشامد بیش از اندازه متأثّر و غمگین میگردید. خود ایشان در قالب خاطراتی در این باره میگویند: «به من در مسیری كه آمدم، خوش گذشت و خداوند محبّت كار را در درون من به وجود آورده بود. من به اندازهای به علم علاقه پیدا كرده بودم كه فكر میكردم اگر معلومات لازم را به دست نیاورم، حیات من ناقص است. برای همین، مسیر زندگی را اینگونه طی كردم و اگر هم چنین امكانی فراهم شود، باز هم همین مسیر را انتخاب میكنم. البته سعی خواهم كرد اشتباهات گذشته تكرار نشود ... واقعاً عاشق علم و یادگیری بودهام.»
ایشان در مورد عشقش به دانش میگوید: «گرمای نجف در تابستانها به حدّی بود كه پرداختن به هیچ كاری ممكن نبود و ما آنقدر به درس علاقه داشتیم كه شبها تا نصف بدن و بعضی وقتها تا زیر گردن در آب فرو میرفتیم و در نور چراغ نفتی كتاب به دست تا صبح مطالعه میكردیم.»
كاش بیشتر مرا تنبیه میكردی
آقای «جواد اقتصادخواه» مدیر مدرسه ابتدایی، در دوران كودكی به خاطر بدخطی، با تركة قرمز رنگ درخت آلبالو بر كف دست محمّدتقی زد و گفت: باید از همین امروز یاد بگیری كه خوشخطتر بنویسی! فهمیدی؟! محمّدتقی كه دستش از شدّت درد میسوخت، اندكی رنجید؛ ولی از آن به بعد تصمیم گرفت خواناتر و بهتر بنویسد. دهها سال بعد روزی دانشگاه مشهد، استاد محمّدتقی جعفری را دعوت كرد تا در آنجا سخنرانی كند. جمعیّت بسیاری جمع شده و منتظر آمدن ایشان بودند. تمام صندلیها پر شده و عدة فراوانی نیز ایستاده بودند. محمّدتقی كه دیگر «علاّمه جعفری» نامیده میشد و اسلامشناس و صاحبنظری مشهور شده بود، پشت بلندگو قرار گرفت. در بین نگاههای مشتاق، چشمش به یك پیر دانا خیره شد و حدود یك دقیقه به سكوت گذشت.
بعد از اتمام سخنرانی، آن استاد كهنسال كه كسی جز آقای جواد اقتصادخواه، مدیر مدرسة اعتماد تبریز نبود، جلو آمد و در حلقة كسانی در آمد كه بعد از سخنرانی به دور علاّمه جعفری جمع شده بودند. علاّمه جعفری بعد از سلام و احترام، پرسید: یادتان هست با آن تركة آلبالوی قرمز رنگ مرا زدید؟ آقای اقتصادخواه سر به زیر انداخت؛ امّا علاّمه جعفری با احترام و مهربانی گفت: كاش خیلی از آن چوبها به من میزدید. این مركب بدن، تازیانه میخواهد تا روح را حركت بدهد و جلو ببرد. علاّمه جعفری به گرمی دست استاد پیرش را گرفته و فشرد.
بر سر لوح او نبشته به زر
جور استاد به ز مهر پدر
اجازه اجتهاد
علامه محمّدتقی جعفری در سال سوم اقامت در نجف اشرف با خوشهچینی از خرمن استادان بلندمرتبة نجف، به مدد هوش و استعداد و سختكوشیاش به مقام اجتهاد نایل آمد. اعطای گواهی اجتهاد در 23 سالگی از سوی آیت الله محمّدكاظم شیرازی مهر تأیید بر ختم این دوره و آغاز فصلی نو در حیات علمی ـ پژوهشی این فیلسوف شرقی است.
وی همچنین پس از یازده سال اقامت در نجف اشرف، با پایان بردن تحصیلات عالیه و تكمیل معلومات فقهی و اصولی و فلسفی در سال 1336 ش به ایران مراجعت میكند و به زیارت امام علی بن موسی الرضا میشتابد و در درس آیت الله میلانی و نیز جلسة استفتائات ایشان حضور مییابد.
تدریس و تألیف
علامه پس از طیّ مراحل فوق، به تدریس خارج فقه و اصول، و كتابهای «مكاسب» و «كفایه» پرداخت و قسمتهایی از تقریرات درسی آیت الله خویی و سیّد عبد الهادی شیرازی را نیز به رشتة تحریر در آورد. همچنین جلد اوّل از مجموعة سه جلدی «ارتباط انسان و جهان» را در همین ایّام، و دو جلد بعدی را در مشهد تألیف كرد. او در ایّام اقامتش در نجف به تدریس فلسفه نیز پرداخت.
رجعت به وطن
او پس از 11 سال اقامت در نجف، در 1337 ش عازم ایران شد و به خدمت آیت الله بروجردی رسید. آیت الله بروجردی از وی خواست در قم بماند و به تدریس ادامه دهد؛ امّا آب شور قم به مزاج علاّمه سازگار نبود و وی ناچار شد به مشهد هجرت كند. او یك سال در مشهد ماند و از آیت الله میلانی گواهی اجتهاد گرفت، سپس تهران را برای اقامت دائم برگزید. وی عمر خود را صرف تحقیق، سخنرانی و تألیف كرد و در «مدرسه مروی» به تدریس پرداخت. وی درخواست آیات عظام: شیخ محمّدتقی آملی و سیّد احمد خوانساری را برای عهدهداری مسئولیّت امام جماعت مسجد نپذیرفت و به كار تدریس، تحقیق و تألیف پرداخت. بعدها با استادانی چون شهید مرتضی مطهّری، بدیع الزمان فروزانفر و دكتر محمّدابراهیم آیتی آشنا شد و مورد توجّه و عنایت آنان قرار گرفت.
در عرصه تبلیغ معارف
ایشان برای تبلیغ معارف قرآن و اهل بیت از هیچ كوششی فروگذاری نكرد؛ چرا كه خود را به عنوان یك روحانی مبلّغ میدانست كه باید رسالتش را به انجام برساند؛ از تبلیغ در روستاها تا سخنرانی در دانشگاهها و مساجد و مناظره با اندیشمندان معروف جهان و مجامع بین المللی.
مناظره با دانشمندان معروف دنیا
ایشان میگوید: من از همان اوایل طلبگی، وقتی ایرانیهای غربرفته را میدیدم كه چگونه خودباخته شده و همة سرمایههای علمی و معنوی و تمدّن عظیم اسلامی را نادیده میگیرند، به فكر افتادم تا دانشمندان غربی را بشناسم و افكارشان را بدانم و برتری معارف اسلام و اهل بیت را به آنان ثابت كنم كه الحمد للّه این كار انجام شد. در طول 25 سال كه در تهران هستم ـ با حدود صد نفر از دانشمدان بزرگ دنیا مذاكره و مصاحبه داشتهام. از جمله بحث و گفتگو با شخصیتهای بین المللی دانشگاهی، همانند: برتراند راسل، روژه گارودی، پروفسور عبد السلام و پروفسور روزنتال.
نوآوری و هنر
او برای اوّلین بار حقوق حیوانات در اسلام را در قالب 132 مادّه تنظیم كرده، نزد آیت الله خویی برد. ایشان ضمن ابراز تعجب اظهار میكند كه مانند این مطالب را قبلاً ندیده است. علاقه و تخصّص وی در عرصة هنر و ادبیات، موجب شد كه بیش از صد هزار شعر، قصیده، نظم فارسی و عربی و همچنین بخشهایی از ادبیات غرب را حفظ شود و آثار هنری ایشان همچنان یكی از منابع اصیل هنر از دیدگاه فلسفه و حكمت اسلامی است كه نظر فرهیختگان عرصة دانش را به خود معطوف داشته است.
جذب دلهای مشتاق معارف
ایشان میگوید: «ما سالها قبل از انقلاب در منزل خود «رسالة قشیریّه» را تدریس میكردیم. در میان حضّار خانمی از یك كشور خارجی نیز شركت داشت. در جلسة دوم به ایشان گفتم: اگر شما بخواهید در درس ما شركت كنید، باید حجاب خود را رعایت كنید. او گفت: یعنی چه كنم؟ گفتم: افزون بر این لباسهایی كه میپوشی؟ روسری یا مقنعهای با این خصوصیات نیز بپوش. او گفت: اگر عرفان اسلامی این است كه شما میگویید، اگر به من بگویی یك لحاف بر سرت بینداز و یك بار به اطراف تهران بگرد، سپس به كلاس من بیا، من قبول میكنم.»
پروفسور روزنتال آلمانی
اوّلین شخصی كه از خارج آمد و با استاد صحبت كرد، پروفسور روزنتال آلمانی بود. او دربارة پنج مسئله با استاد صحبت كرد كه از آن جمله مسئلة: ربا، مالكیت و جزیه بود. او پس از شنیدن این مباحث، اشتیاق بسیار زیادی برای مراسله پیدا كرد. پس از بیان مجازات سرقت، گفت: حقوقدانهای سایر كشورها مایلند اینها را بدانند.
پروفسور روزنتال دربارة جزیه، میگفت: اسلام از اهل كتاب باج سبیل میگیرد. علاّمه جعفری گفتند: این باج سبیل نیست و به تاریخ «فتوح البلدان» استشهاد كردند. خود استاد میفرمود: «گفتم كه جزیه مالیاتی بود از طرف اهل كتابی كه همزیستی با مسلمانها داشتند، داده میشد و برای اینكه با هم در یك جامعه زندگی كنند، مالیات میپرداختند.» در صفحة 187 فتوح البلدان داستان عجیبی نقل شده است كه وقتی استاد آن را برای روزنتال نقل كرد، او بسیار بهتزده شد. داستان این است كه: وقتی سپاهیان اسلام، سوریه را فتح میكنند و جزیه میگیرند و بزرگان اهل كتاب (یهودیان و مسیحیان) صندوقهای پر از جواهرات را میآورند و به فرماندهان اسلام جزیه میدهند، در همان موقع از طرف امپراطوری روم به مسلمانان اعلام جنگ میشود. ابو عبیده دستور میدهد بروید صندوقهای جواهرات را به خودشان باز پس دهید. اینها مبهوت و متحیّر میمانند و میگویند: ما با طیب نفس و رضایت دادیم. ایشان میگوید: ما این جزیه را كه از شما گرفتیم، برای این بود كه با شما زندگی كنیم و زندگی اجتماعی و اقتصادی شما اداره بشود. حال، به ما اعلان جنگ شده و تكلیف ما روشن نیست. شاید ما نتوانیم شما را اداره كنیم. سپس صندوقها را برمیگردانند. حتی اینها (اهل كتاب) میگویند: ولایت و زمامداری شما بر ما بهتر است از همة آنچه تا به حال گذشته است. وقتی روزنتال این داستان را شنید، خیلی علاقه پیدا كرد كه این مباحث ادامه داشته باشد.
ارتباط با چهرههای دانشگاهی
ایشان علاوه بر علوم حوزوی، همواره میكوشید از علوم غربی و جدید نیز مطّلع باشد و بر همین اساس، مناسباتش با اهل علم محدود به علمای دین نبود؛ بلكه با دانشمندانی مانند: پرفسور محمود حسابی و دكتر فضل الله رضا نیز جلسات منظّم داشت. ایشان در تهران در منزل دكتر محمود حسابی ـ فیزیكدان ـ در جلسات هفتگی شركت میكرد. این جلسات 24 سال ـ تا پایان عمر دكتر حسابی ـ ادامه یافت. دكتر محمود حسابی نظریّة جدیدی دربارة «ذرّات بنیادی» داشت.
متأثّر شدن دكتر حسابی
در یكی از این جلسهها دكتر حسابی توضیحاتی دربارة نظریّة خود و ملاقاتش با انیشتین داد و گفت: هر ذرّهای كه در نظر گرفته شود، مثل الكترونها یا پروتونها، دامنة موجودیّتش تا كهكشانها نیز كشانده شده است و برای شناسایی دقیق آن باید اجزای دیگر عالم را نیز در نظر گرفت. استاد جعفری گفت: «شیخ محمود شبستری» مطلبی گفته است كه شبیه به نظریّة شماست:
جهان چون خطّ و خال و چشم و ابروست
كه هر جزیی به جای خویش نیكوست
اگر یك ذرّه را برگیری از جای
خلل یابد همه عالم سراپای
استاد حسابی كه بیشتر اهل سكوت بود و بسیار كم حرف میزد، با وجد و هیجان بلند شد و فریاد زد: شبستر كجاست؟ شبستری كیست؟! استاد جعفری با احترام پاسخ داد: شبستر یكی از شهرهای نزدیك تبریز و شیخ محمود شبستری از عرفای بزرگ قرن هشتم است. دكتر حسابی كه شور و نشاط بیشتری یافته بود، خودكاری آورد و از استاد جعفری خواست كه دوباره اشعار شبستری را بگوید تا یادداشت كند و در اوّلین فرصت آن را در كتاب «گلشن راز» بیابد.
البته این نظریّه شاخهای از «برهان نظم» است كه دلیل مهمی برای توحید ربوبی است، و در آیات متعدّدی به آن اشاره شده است.
حلقة وصل حوزه و دانشگاه
از ویژگیهای علاّمه، تلاش مداوم ایشان برای اتّصال حوزه و دانشگاه و علوم قدیم و جدید بود. او به دلیل آشنایی با زبان حوزویان و دانشگاهیان، آثاری به یادگار گذاشت كه مورد توجّه هر دو قشر قرار گرفت، به ویژه 27 جلد كتاب «تفسیر نهج البلاغه» و 15 جلد كتاب در زمینة «نقد و تحلیل مثنوی معنوی مولوی» نگاشت، كه مورد توجه و نیاز هر دو قشر است.
عنایات اهل بیت
ایشان میگوید: «عدّهای از جامعهشناسان برتر دنیا در دانمارك جمع شده بودند تا پیرامون موضوع مهمّی به بحث و تبادل نظر بپردازند. موضوع این بود: «ارزش واقعی انسان به چیست؟» برای سنجش ارزش خیلی از موجودات، معیار خاصی داریم. مثلاً معیار ارزش طلا به وزن و عیار آن است. معیار ارزش بنزین به مقدار و كیفیّت آن است. معیار ارزش پول، پشتوانة آن است؛ امّا معیار ارزش انسانها در چیست؟ هر كدام از جامعهشناسان صحبتهایی داشتند و معیارهای خاصی را ارایه دادند.
بعد وقتی نوبت به بنده رسید، گفتم: اگر میخواهید بدانید یك انسان چقدر ارزش دارد، ببینید به چه چیزی علاقه دارد و به چه چیزی عشق میورزد. كسی كه عشقش یك ساختمان دو طبقه است، در واقع ارزشش به مقدار همان ساختمان است. كسی كه عشقش ماشین است، ارزشش به همان میزان است؛ امّا كسی كه عشقش خدای متعال است، ارزشش به اندازة معیارهای الهی است.
من این مطلب را گفتم و پایین آمدم. وقتی جامعهشناسان صحبتهای مرا شنیدند، برای چند دقیقه روی پای خود ایستادند و كف زدند. وقتی تشویق آنها تمام شد، من دوباره بلند شدم و گفتم: عزیزان! این كلام از من نبود؛ بلكه از شخصی به نام علی است. آن حضرت در «نهج البلاغه» میفرماید: «قِیمَةُ كُلِّ امْرِئٍ مَا یُحْسِنُهُ؛ ارزش هر انسانی به اندازة چیزی است كه آن را دوست میدارد.» وقتی این كلام را گفتم، دوباره به نشانة احترام به وجود مقدّس امیر المؤمنین، علی از جا بلند شدند و چند بار نام آن حضرت را بر زبان جاری كردند ... .»
از رهگذر خاك سر كوی شما بود
هر نافه كه در دست نسیم سحر افتاد
منبع: مجله مبلغان