اولین دیدار وزیر مختار آمریكا با رضاشاه
روز 22 بهمن 1308 «چارلز سی هارت» وزیرمختار آمریكا در تهران در گزارشی كه متعاقب اولین ملاقات خود با رضاشاه به آمریكا مخابره كرد، نوشت «مردی را ملاقات كردم كه چند قدم بیشتر با توحش فاصله نداشت».
بخش تاریخ ایران و جهان تبیان
در اواخر سال 1929، وزارت امورخارجه آمریكا اعلام كرد كه «چارلز كامرهارت» وزیرمختار سابق آمریكا در آلبانی، به سمت وزیرمختار جدید آمریكا در ایران منصوب شده است.
هارت و خانوادهاش در اوایل ژانویه 1930 وارد تهران شدند. او طی چهار سالی كه در ایران اقامت داشت، گزارشهای بسیار مفیدی درباره اوضاع سیاسی و مالی مملكت به وزارت امورخارجه ارسال كرد.
هارت اولین ملاقات خود را با رضاشاه به هنگام تقدیم استوارنامهاش در مقام وزیرمختار و فرستاده فوقالعاده ایالات متحده اینگونه توصیف میكند:
برغم همه این مشغولیتها، در روز 6 فوریه اطلاع دادند كه شاه سه روز بعد، یعنی شنبه نهم [فوریه]، مرا در كاخ گلستان به حضور خواهند پذیرفت. تنها چیزی كه با آن حال و هوا جور در نمیآمد دو اتومبیل سلطنتی ساخت آمریكا بود كه برای بردن من و كارمندانم به كاخ به دنبالمان فرستاده بودند. جدای از آنها، هیچ چیز دیگری نبود كه بتواند آن فضای آكنده از حال و هوای منبعث از یك ذهنیت قرون وسطایی سرخورده و كج خُلق را برایمان قابل تحملتر كند. تشریفات با دقت تمام انجام شد، ولی احساس كردم كه شاه قدری مضطرب است. او با لكنت چند جملهای را از روی كاغذ خواند، و سپس با لبخندی تصنعی به من دست داد و خوشامد گفت. شاید هم میترسید كه از موقع استفاده كنم و مسئله راهآهن را پیش بكشم. از سوی دیگر، قبلاً به من توصیه كرده بودند كه خودم را آماده كنم تا اگر در اولین ملاقاتمان حرفی از راهآهن به میان آمد، بتوانم جواب بدهم. ولی هیچ حرفی نشد. معلوم بود كه شاه حرفی برای گفتن ندارد، و در طول گپ و گفت كوتاهی كه داشتیم بیشتر به سر و زبانداری وزیر دربارش [تیمورتاش] متكی بود، كه البته در حضور اربابش اصلاً آن هارت و پورتی را كه در سایر مواقع جلوی دیگران نشان میداد، نداشت. برای سبكتر كردن فضای ملاقات، اجازه خواستم تا كارمندانم را به شاه معرفی كنم؛ از جمله آقای میلارد را كه از نظر من انتصابش در این پست یكی از بهترین انتصابهای ممكن بود. شاه هم بنا به تشریفات چند كلمهای صحبت كرد، و بعد از خداحافظی به طرف درب خروجی تالار بزرگی رفت كه ما را در آنجا به حضور پذیرفته بود؛ خودش آن را گشود، و با عجله خارج شد. در دلم به روح آن كسی كه این تشریفات را گذاشته بود دعا كردم. چقدر سخت بود اگر میخواستم با تعظیم و عقب عقب از آن تالار بزرگ خارج شوم. وقتی شاه به طرف در رفت، تیمورتاش، وزیر دربار، هم به دنبالش روانه شد تا در تالار را برایش باز كند و اربابش را به اتاق مجاور همراهی نماید؛ ولی شاه با تكان دست او را عقب راند. چیزی كه اتفاق افتاد بیشتر مثل یك بیمحلی وقیحانه بود، ولی بعدها سفیر تركیه به من توضیح داد كه رفتار آن روز شاه در واقع جزو همان بیادبیهای مرسوم او نسبت به اطرافیانش بوده است. میدانم رسم این است كه پس از ملاقات با یك پادشاه، و یا یك مقام مملكتی، معمولاً شرح خوشایندی از ماجرا بدهند. البته شاید نظرم عوض شود، ولی از نزد رضاشاه كه برگشتم، ایمان داشتم مردی كه ملاقات كرده بودم چند قدم بیشتر با توحش فاصله ندارد؛ و اینكه با نوعی تیزهوشی حیوانی و نبوغ بدوی بر ارتش تسلط یافته و از همین طریق به مقام سلطنت رسیده است. او همه اینها را برای اهداف شخصیاش به كار گرفته است، كه باید بگویم چندان هم به نفع ایران و یا مردمش نیست؛ بلكه فقط برای تقدس و عظمت بخشیدن به شخص خودش بوده است. دبدبه و كبكبه شاهنشاهی، و املاك تقریباً نامحدودی كه خریداری یا مصادره كرده، تأییدی بر این ادعاست. این املاك در مناطقی واقع است كه شاه انتظار دارد براثر كشیدن خط آهن به سرعت ترقی كند. ذهنیت بدوی این مرد را میشود از مطالبی فهمید كه همتای آلمانیام چند روز پیش در سفارت به من گفت. وزیر مختار آلمان هفت سالی است كه در اینجا به سر میبرد. او درباره خلق و خوی عجیب و غریب شاه میگفت كه اگر شاه با اتومبیل به جایی برود و در راه اتومبیلش پنچر شود، بعید نیست كه برای شوفر هفت تیر بكشد. ای. دبلیو. دوبوا، مدیر شركت اولن و شركا، میگوید كه همین اواخر شاه در سركشی فاجعهآمیزش به پروژه خط آهن جنوب، ناگهان به نظرش رسید كه بعضی كارگرها خوب كار نمیكنند؛ آنها را نشان كرد و به سربازانش دستور داد كه با شلاق به جانشان بیفتد. وقتی تعداد زیادی از كارگران حسابی شلاق خوردند، خاطر مبارك آسوده شد. تا این ساعت كه برداشت خوبی از ایران نداشتهام. زیرا قبلاً در آلبانی بودم، كه میگفتند «ذرهای از آسیاست كه در اروپا تهنشین شده»، و حتی برخیها آن را شرقیتر از تركیه میدانستند، و انتظارم این بود كه ایران خیلی بهتر باشد.
باید اعتراف كنم كه زوگ پادشاه آلبانی بیشتر از یك قرن از شاه ایران جلوتر است، و روستاییان آلبانی را در مقایسه با روستاییان بدبخت ایران باید اشرافزاده به حساب آورد. در آلبانی، روستاییها لااقل در خانههای واقعی زندگی میكنند؛ در حالی كه روستاییان ایران عملاً ژندهپوش هستند و در یك آلونكهای كاهگلی خالی از اسباب و اثاثیه زندگی میكنند. با وجود این، به اطرافم كه نگاه میكنم میبینم كه به همان اندازه كه انتظارش را داشتم، جالب است، و از اینكه این پُست را به من دادهاند بسیار قدردان هستم.
منبع: موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی