تبیان، دستیار زندگی
بوالفضل پناه،جانباز 70 درصد قطع نخاع جنگ تحمیلی است. او که متولد سال 1341 است بعد از گرفتن مدرک دیپلم، وارد سپاه پاسداران میشود.
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

فتح المبین به روایت جانباز برگشته از عملیات

«ابوالفضل پناه» جانباز ۷۰ درصد قطع نخاع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران است. اگرچه وی در دوران دفاع‌مقدس در عملیات‌های مختلفی شرکت داشته، اما اولین مأموریت و حضور او در جبهه، فروردین سال ۱۳۶۱ و «عملیات فتح‌المبین» بوده است.

مصاحبه: صادق جعفری-بخش فرهنگ پایداری تبیان

ابوالفضل پناه

پناه که متولد سال ۱۳۴۱ است بعد از گرفتن مدرک دیپلم در سال ۱۳۵۹، وارد سپاه پاسداران شد. پناه اگرچه در دوران دفاع‌مقدس در عملیات‌های مختلفی شرکت داشته، اما اولین مأموریت و حضور او در جبهه، فروردین سال ۱۳۶۱ و عملیات فتح‌المبین بوده است.

جانباز پناه در ادامه از نحوه ورود خود به جبهه حق علیه باطل و شرایط خاص عملیات فتح‌المبین می‌گوید.

شروع تجربه حضور

عملیات فتح‌المبین اولین جبهه رفتنم بود و من قبل از اینکه وارد سپاه بشوم از طریق بسیج و یا نیروهای دیگر جبهه نرفته بودم. اگرچه زمان شروع عملیات دوم فروردین سال ۱۳۶۱ بود اما ما را ۱۲ اسفندماه ۱۳۶۰ به منطقه بردند

زمانی که وارد سپاه شدم، حدود ۸ ماه تهران بودم، مأموریت‌های مختلفی داشتم که از آن جمله نگاهداری و حفاظت از منزل امام خمینی (ره) بود. مدتی نیز در پادگان ولیعصر (عج) بودیم و از پادگان حفاظت می‌کردیم.

قبل از اعزام جبهه یک دوره آموزشی تکمیلی را در نظر گرفتند که پس از گذراندن آن، در اسفندماه سال ۱۳۶۰ برای شرکت در عملیات فتح‌المبین به اهواز اعزام شدیم.

عملیات فتح‌المبین اولین جبهه رفتنم بود و من قبل از اینکه وارد سپاه بشوم از طریق بسیج و یا نیروهای دیگر جبهه نرفته بودم. اگرچه زمان شروع عملیات دوم فروردین سال ۱۳۶۱ بود اما ما را ۱۲ اسفندماه ۱۳۶۰ به منطقه بردند. معمول بود که هر نیرویی از هر شهری اعزام شد، وارد لشگر استان خودش شود ولی آن زمان طبق صلاحدید شهید حاج «داوود کریمی» که فرمانده سپاه تهران بود، گردان ما را بجای اینکه به لشگر ۲۷ حضرت رسول (ص) تهران ببرند، به لشگر کربلا که مربوط به استان تهران نبود و برای استان مازندران بود، منتقل کردند. همراه همین گردان بود که من به‌عنوان یک نیروی رزمنده عادی وارد اهواز شدم.

در آنجا مدرسه‌ای بود که آن را به پایگاه رزمندگان اسلام تبدیل کرده بودند و تعدادی از نیروهای لشگر کربلا در آن مکان بودند و ما هم به‌عنوان یکی از گردان‌های آن لشگر در آنجا مستقر شدیم. همان‌جا قبل از شروع عملیات، برای مدتی آموزش‌های مقدماتی و مانورهای روزانه و شبانه را گذراندیم. اواخر اسفندماه ۱۳۶۰ بود و دیگر چیزی به شروع عملیات نمانده بود که به منطقه شوش اعزام شدیم. در آنجا روستایی بود به نام روستای شیخ شجاع. روستای کوچکی که به خاطر فاصله نزدیک و ۱۵ کیلومتری با منطقه عملیاتی و خط مقدم، امنیت نداشت و خالی از سکنه بود. در آن روستا چند اتاق خالی بود که تعدادی از نیروهای رزمنده در آن مستقر بودند و باقی رزمندگان که در آن اتاق‌ها جا نمی‌شدند، در همان محدوده و محوطه چادر زدند. در آن منطقه رودخانه‌ای که احتمالاً ادامه رودخانه کرخه نور بود، وجود داشت که ما در کنار آن مستقر شدیم. چند روزی را آنجا بودیم و هرروز و شب دوره‌های آموزشی و مانوری داشتیم تا اینکه عملیات آغاز شود. در همان زمان بود که دشمن متوجه حضور ما در آن منطقه و محدوده کوه‌های رقابیه و میشداغ شده بود و پی برده بود که ایران می‌خواهد عملیات سنگین و بزرگی را انجام دهد. بر همین اساس پدر زمانی که ما هنوز پشت جبهه بودیم و برای عملیات آماده می‌شدیم، دشمن پیش‌دستی کرد و باهدف برهم زدن طرح و منطقه عملیات و ناموفق کردن برنامه‌ریزی ما، قبل از شروع عملیات، به خط مقدمی که ما در محدوده آن بودیم آمد.

ابوالفضل پناه

یک‌شب که ما مشغول تمرین و مانور شبانه بودیم، از دور سروصدای گلوله می‌آمد و از فاصله دور منورهای دشمن که به سمت آسمان شلیک می‌کرد، دیده می‌شد و متوجه بودیم که اتفاقی افتاده است. ما رزم شبانه و مانور را انجام دادیم اما آن شب تا صبح خبری به ما نرسید. نماز صبح را خواندیم و هنگام صبحانه به ما آماده‌باش دادند و اعلام کردند که شب گذشته دشمن به خط مقدم آمده و حمله کرده است. تعدادی اسیر داده و چند نفر از رزمنده‌های ما را به شهادت رسانده است. به خاطر همین حالت آماده‌باش اعلام کردند و گفتند که هرلحظه ممکن است به خط مقدم اعزام شویم.

در آن زمان یک سری ارتفاعات وجود داشت که در تصرف دشمن بود و قرار بود که این ارتفاعات از دست دشمن بازگرفته و دشمن تا منطقه فکه، به عقب رانده شود؛ اما دشمن پیش‌دستی کرد و از ارتفاعات پایین‌تر آمد و وارد دشت شد، به‌طوری‌که منطقه‌ای که قبلاً در دیدش بود را هم تصرف کرد و به خط مقدم ما رسید و تاکتیک اصلی عملیات را به هم‌ریخت. در آن لحظه، فرماندهان ما به این نتیجه رسیدند که لازم است یک عملیات مقدماتی انجام شود تا طی آن دشمن را به‌جای قبلی خود برگردانده و بعد عملیات اصلی که همان فتح‌المبین بود، شروع شود.

ما آماده شدیم و شب به خط مقدم رفتیم. آن زمان تانک‌های دشمن وارد منطقه ما شده بود و عراقی‌ها منطقه که قبلاً دست خودشان نبود را هم تصرف کرده بودند. آن شب یک گروه پنجاه‌نفره از نیروهای آرپی‌جی‌زن و کمک آرپی‌جی‌زن به فرماندهی شهید علی‌اصغر رنجبران که بعدها در عملیات والفجر ۴ به شهادت رسید، تشکیل شد که من هم به‌عنوان کمک آرپی‌جی‌زن، یکی از اعضای این گروه بودم. وارد منطقه که شدیم باید تانک‌های دشمن را می‌زدیم و از بین می‌بردیم تا دشمن عقب‌نشینی کند. آن شب عملیات انجام شد. تانک‌های دشمن را زدیم و دشمن مجبور شد دوباره به همان خط مقدم قبلی خودش برگردد و منطقه‌ای که جدید تصرف کرده بود را از دست داد. شکر خدا آن عملیات با موفقیت انجام شد، اما هنگام بازگشت دو نفر از رزمنده‌های گروه نبودند به‌طوری‌که از گروه ۵۰ نفره، ۴۸ نفر برگشتیم. هرچه تحقیق و جستجو کردند آن دو نفر را پیدا نکردند و نمی‌دانستیم چه اتفاقی برای آن‌ها افتاده است. تا اینکه فردا شب زمانی که هوا تاریک شد دیدیم خودشان بازگشتند و گفتند زمانی که درگیری به پایان رسید، موقع برگشتن راه را گم‌کرده‌اند و به خاطر تاریکی هوا و احتمال اشتباه رفتن مسیر، از تانک سوخته دشمن به‌عنوان جان‌پناه استفاده کرده‌اند و شب را آنجا مانده‌اند تا اینکه بعد از روشن شدن هوا و شناسایی منطقه، در شب که هوا تاریک شده و امکان دیده شدن آن‌ها توسط دشمن نبوده، برگشته‌اند تا به ما ملحق شوند. این در حالی بود که این دو رزمنده، ۲۴ ساعت را با یک قمقمه آب و مقدار کمی جیره خشکبار سرکرده بودند؛ که این نمونه کوچکی از شرایط خاص جبهه و عملیات بود. به‌طوری‌که رزمندگان در هر عملیات بی‌خوابی، استهلاک و فشار شدید جسمی، گرسنگی، تشنگی، خستگی و مسائلی چون دیر انجام شدن امدادرسانی به دلیل شرایط خاص حاکم در منطقه را تحمل و تجربه می‌کردند.

خط اتوی لباس شهادت

اگرچه در دوران دفاع‌مقدس در عملیات‌های مختلفی شرکت داشتم اما چون عملیات فتح‌المبین اولین تجربه جبهه رفتنم بود، برایم شور دیگری داشت. قبل از اعزام به منطقه برای عملیات من غیر از یک لباس خاکی سربازی بسیجی که تنم بود، یکدست لباس سپاه، اتوکشیده و تمیز همراه خودم به منطقه بردم تا وقتی خواستم وارد عملیات شوم از آن برای عملیات استفاده کنم. روز عملیات وقتی گفتند دیشب دشمن به خط مقدم حمله کرده و بعضی از نیروهای عراقی مجروح و در درمانگاه هستند. آماده‌باشید چراکه ممکن است بعد از صبحانه به منطقه خط مقدم اعزام شوید. آن روزها من همراه دوست رزمنده‌ام، شهید محمد عیدی بود. او قبلاً در عملیات شرکت داشت و این دومین جبهه رفتنش بود اما من چون تا حالا هیچ نیروی دشمن را از نزدیک ندیده بودم برایم جالب بود که صبح عملیات بتوانم یک نیروی عراقی را ببینم و یک زمینه ذهنی قبلی از عملیات داشته باشم.

عملیات فتح‌المبین هم به خاطر اهمیتی که داشت برنامه‌ریزی آن از اواسط آبان‌ماه سال ۱۳۶۰ شروع و بعد از گذشت چند ماه با حضور نیروهای ارتش و سپاه، دوم فروردین سال ۱۳۶۱ عملیات آغاز شد و تا دهم همان ماه به طول انجامید. دوازدهم فروردین نیز بعدازاینکه منطقه تثبیت و پاتک‌های دشمن تمام شد، ما به مرخصی آمدیم

از دوستم خواستم به درمانگاه برویم و سری به مجروحین جنگی دشمن بزنیم که او موافقت کرد. قبل از رفتن من آن لباس اتوکرده را که نزدیک ۲۰ روز بود همراهم بود را از ساک درآوردم و پوشیدم. شهید عیدی تا لباس من را دید از اینکه من این لباس اتوکشیده و مرتب را از کجا آورده‌ام تعجب کرده بود. در فاصله کوتاه چادر و درمانگاه بودیم که هواپیمای دشمن آمد و منطقه‌ای که ما در آن مستقر بودیم را بمباران کرد. هواپیما آن‌قدر نزدیک بود که ما مجبور شدیم خیز برویم تا ترکش به ما اصابت نکند. خیز رفتن هم به‌صورتی بود که بدن باید کاملاً به‌صورت افقی روی زمین قرار می‌گرفت اما من طوری خیز رفتم که لباسم با یک‌فاصله ۵ سانتی‌متری از زمین قرار بگیرد و طوری باشد که هم خیز را رفته باشم که ترکش نخورم و هم اینکه اتوی لباسم خراب نشود و تمیز بماند تا اگر در خط مقدم شهید شدم با یک لباس مرتب به شهادت برسم.

چون با شهید عیدی شوخی داشتیم، وقتی از روی زمین بلند شدیم، قبل از اینکه به لباس من نگاه کند گفت «پناه دلم خنک شد، لباسی که توی ۲۰ روز تمیز نگه داشتی، بالاخره خاکی شد»؛ اما وقتی چشمش به لباسم که ذره‌ای خاک رویش نمانده بود افتاد، متعجب گفت «مگر تو خیز نرفتی؟ چرا من این‌همه سرووضعم خاکی شده اما لباس‌های تو ذره‌ای خاک نگرفته؟» و من نحوه خیز رفتنم را گفتم.

البته در آن عملیات برای من اتفاقی نیفتاد و جانبازی من به اسفندماه سال ۱۳۶۵ برمی‌گردد.

ابوالفضل پناه

۱۱ بهمن ۱۳۶۵ به منطقه شلمچه اعزام شدم. آن موقع در لشگر حضرت رسول (ص) تهران بودم که به‌عنوان معاون گروهان شهید باهنر وارد گردان عمار شدم. حدود یک ماه بعد از ورودم به گردان در منطقه عملیات تکمیلی کربلای ۵ در شلمچه مورد اصابت ترکش خمپاره قرارگرفته و قطع نخاع شدم.

فتحی‌مبین برای دفاعی‌مقدس

جدا از همه تازگی‌های این عملیات برای من، عملیات فتح‌المبین از اهمیت ویژه‌ای برخوردار بود به‌طوری‌که در زمان خودش اولین عملیات بزرگ در دوران دفاع‌مقدس بود. هرچند قبل از آن دو عملیات مهم دیگر شکست حصر آبادان و عملیات بستان با عنوان طریق‌القدس انجام‌شده بود.

در آن زمان هرچقدر عملیات بزرگ‌تر می‌شد، منطقه بیشتری را در برمی‌گرفت و لازم بود که علاوه بر حضور نیروهای گسترده‌تر، مدت‌زمان بیشتری برای شناسایی منطقه صرف شود. عملیات فتح‌المبین هم به خاطر اهمیتی که داشت برنامه‌ریزی آن از اواسط آبان‌ماه سال ۱۳۶۰ شروع و بعد از گذشت چند ماه با حضور نیروهای ارتش و سپاه، دوم فروردین سال ۱۳۶۱ عملیات آغاز شد و تا دهم همان ماه به طول انجامید. دوازدهم فروردین نیز بعدازاینکه منطقه تثبیت و پاتک‌های دشمن تمام شد، ما به مرخصی آمدیم.

عملیات فتح‌المبین ازجمله عملیات‌های مهم دوران دفاع‌مقدس بود که باهدف بازپس‌گیری محوطه اطراف دزفول- شوش، در ساعت سی دقیقه بامداد روز دوشنبه ۲ فروردین سال ۱۳۶۱ با رمز «یا زهرا علیها السلام» آغاز شد و بعد از گذشت یک هفته با پیروزی ایران به پایان رسید.

در این عملیات که در جبهه جنوبی در منطقه غرب شوش و دزفول با وسعت حدود ۲۵۰۰ کیلومترمربع انجام شد، نیروهای رزمنده ارتش و سپاه توانستند نیروهای عراق را از خاک خوزستان بیرون برانند.

گفتنی است در این عملیات ۳۰ هزار نفر از نیروهای ایران در این مجروح و شهید شدند و ۲۵ هزار نیروی عراقی نیز به هلاکت رسیده و ۱۵ هزار نفر اسیر شدند.