قدرت شیشه ای شاه
با مروری بر سال های انتهایی حکومت پهلوی ما با محمدرضایی رو به رو می شویم که دیگر شاه جوان و خام سال های کودتا نیست . شاهی که به خیال خود در اوج قدرت است ، اما ...
فهیمه السادات آقامیری-بخش تاریخ ایران و جهان تبیان
با مروری بر سال های انتهایی حکومت پهلوی ما با محمدرضایی رو به رو می شویم که دیگر شاه جوان و خام سال های کودتا نیست . شاهی که به خیال خود در اوج قدرت است و قدرتی که مهم بود او خوشحال و سرمست بود از درآمدها نفتی و خودش را پیروز می دانست برای سرکوب گروه های مخالف و منتقدش ! اما در همین سال های اوج قدرت اوست که انقلاب رخ می دهد.
شاه ، خلاصه همه چیز است!
تا اواسط دهۀ ۱۹۶۰، به نظر میرسید که شاه به تمام خواستههایش رسیده: آیتالله خمینی، خطرناکترین دشمن داخلیاش دیگر در کشور نبود، اتحاد جماهیر شوروی حمله به او را متوقف کرده و سیاست دوستی یک همسایۀ خوب را در پیش گرفته بود، برنامههای اصلاحیاش کمکم داشتند به بار مینشستند،
بسیاری از تحصیلکردههای مملکت که از همکاری با او سر باز میزدند حالا یا در ساختار حکومت یا در موسسات توسعه بودند، مخالفان لیبرال داشتند ضعیف میشدند و روحانیون آرام میگرفتند.
ولی شخصیت شاه در فاصله سالهای ۱۹۶۵ تا ۱۹۷۵ با تغییری تدریجی روبرو بود. غرور سراسر وجودش را گرفته بود و رفته رفته خود را از همه در خارج و داخل کشور برتر میدید. دیگر به حرفهای مشاورانش گوش نمیداد و رویای فرّهی و جاهطلبیها درک او از واقعیت را نامتعادل کرد. افزایش ناگهانی قیمت نفت در دهۀ ۱۹۷۰ این ویژگیهای منفی را برجستهتر کرد و خودبزرگبینی کل وجود او را فرا گرفت. طولی نکشید که نخوت و تکبر او دیگر مرزی نمیشناخت. ساعتها در دفتر کارش مینشست و کسی را به حضور نمیپذیرفت و دربارۀ آینده رویاپردازی میکرد و از این عزلتگزینیها، برنامههای جدید و عجیب و اسرافکاریهایی بیرون میآمد که کسی شهامت به پرسش کشیدنشان را نداشت. با پدرش همسانپنداری میکرد، کسی که یک بار به یک خبرنگار دربارۀ او گفته بود: «نه تنها مقامات حکومت بلکه خود من هم چنان احترام زائدالوصفی برای او قائلیم که هیچیک از ما هرگز حتی خواب بحث رودررو با او را نمیبیند. تنها میتوانم عقیدهام را بگویم و نظری بدهم، بحث با او اصلاً معنا ندارد.» و درک او از پادشاه بودن را هم اینطور بیان میکند که: «شاه در ایران نماینده مردم است... او معلم، استاد، پدر، خلاصه همه چیز است.»
شاه نام انقلاب سفید را به انقلاب شاه و ملت تغییر داد و از یکی از عزلتگزینیهایش، ایدۀ تمدن بزرگ، کتابی که یک سال پیش از انقلاب اسلامی منتشر کرد، بیرون آمد. او رویای تبدیل ایران به «یکی از پنج قدرت صنعتی جهان» تا پیش از پایان قرن بیستم را در سر میپروراند. دستور داد که کتابش «کتاب مقدس» حزب واحدی شود که در پایان سال ۱۹۷۶ برای جایگزینی تمام گروههای سیاسی مجاز کشور تأسیس کرد. میگفت «سلطنت شالودۀ قدرتمند تمدن بزرگ است و در عین حال نگهبان تمام ارزشها، اصول و دستاوردهای مادی آن.» (١)
ارتباط شاه و مخالف
در ارتباط شاه و رهبر جبهه ی ملی ، به دلیل توهم های ساخته و پرداخته ذهن توطئه محور شاه تا آنجا پیش میرود که مصدق را عوام فریب خوانده، او را عامل خارجی قلمداد کرده، و برخورداری رهبر نهضت ملی ایران از مهر و محبت گسترده تودههای مردم را، برنامه ریزی شده از سوی انگلیسیها دانسته و با مقایسه ملی شدن صنعت نفت و مبارزات ضداستعماری مصدق با باز پس گرفتن آذربایجان، بر محبوبیت خویش نزد مردم دست گذاشته و خود را محبوبتر از مصدق میپنداشته است، که ریشه چنین تفکری را بیش از هر چیز شاید بتوان در ضعف روحی و اخلاقی شاه جستجو کرد.(٢)
شاه در عموم مصاحبه هایش هم به این نکته اشاهره می کند که بیشتر مخالفینش یک مشت مزدور هستند که مخالف پیشرفت ایران هستند.
چندی نگذشت که مخالفتها و اعتراضها علیه شاه به اوج خود رسید. آیتالله خمینی در عراق راحتتر از سابق به فعالیت میپرداخت و با شاگرد قدیمیاش، امام موسی صدر، که در جنوب لبنان روحانی صاحبنام و برجستهای بود ارتباط نزدیکی داشت. از سوی دیگر کنفدراسیون دانشجویان ایرانی هم در جای جای اروپا و امریکا تظاهرات و فعالیتهای اعتراضی گستردهای به راه انداخته بودند و چمران و قطبزاده هم با مخالفان شاه دیدار کرده و رضایت یاسر عرفات را برای تعلیم نیروها جلب کرده بودند.
آزار مدام شاه
تا سال ۱۹۷۷ اعتراض به رژیم ایران به آزاری مدام و آشکار برای شاه تبدیل شده بود. دانشجویان مسلمان در کنفدراسیون قدرت میگرفتند. مجاهدین، که خود را مارکسیستهای مسلمان میخواندند، پس از شکست در جذب نیرو در روستاها به شهرها آمده و گروههای تروریستی و شبهنظامی تشکیل داده بودند و چندین مستشار امریکایی را هم ترور کردند و عرصه روزبهروز بر شاه جاهطلب تنگتر میشد.
میتوان گفت، شاه هم همچون پیشینیانش، صرفنظر از میزان مهارت، تحصیلات و پیشرفت خواستههایش و جاهطلبیها و بلندپروازیها همواره اسیر سنتها و اسطورههای کهن بود. میدانست چه میخواهد، و میتوانست راهی برای رسیدن به اهدافش بیابد، ولی بهنظر میرسید بدون سایهٔ راهنما و هدایتگر پدر قادر به انجام کارها نیست. او هم مثل تمام پادشاهان سابق کشورش نتوانست انتظارات مردم و حامیانش را برآورده سازد و سرانجام همه را به طریقی از خود ناامید نمود.(٣)
عموما در تمام مصاحبه هایش از انقلاب سرخ و سفید حرف می زد و آن قدر پول نفت چشم و گوشش را پر کرده بود که که برای لحظه ای نمی توانست دست از این تکرار مکررات و انقلاب های رنگینش که دائم تکرار می کرد بر دارد . او جشن شیرار را برگزار کرد و می خواست به زور بباوراند که اقتدارش با رضایت خودش است نه مردم و ملت. قدرت شیشه ای شاه که همان غرور و سرکوب هایش بود برای همیشه شکست و او را آواره ای فراری کرد.
پی نوشت :
(١) : کتاب شاه و آیتالله
(٢) : کتاب شاه در آینه شاه
(٣) : کتاب شاه و آیتالله