تبیان، دستیار زندگی
روایت زندگی دو خواهر و بحران ارتباط که سایه ای به بلندای تمام فیلم دارد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

تو می‌توانی مادر خوبی باشی «آوا»!

روایت زندگی دو خواهر و بحران ارتباط که سایه ای به بلندای تمام فیلم دارد.

بخش سینما وتلویزیون تبیان
title

«مادری» روایت دو خواهر به اسم «آوا و گلنار» (با بازی نازنین بیاتی و هانیه توسلی) است که در منزل خاله (با بازی مریم بوبانی) در شهر یزد زندگی‌ می‌کنند؛ آوا به پسری دل بسته به نام «کاوه»؛ و گلنار هم همسری دارد به نام «سعید» (با بازی هومن سیدی) و دختری هشت یا نه ساله. قصه از این‌جا آغاز می‌شود که کاوه نسبت به آوا بی مهر است و گلنار نسبت به سعید.

ساختار روایی فیلم دو داستان را در کنار هم پیش می‌برد؛ از طرفی روزگار سعید و گلنار و دخترشان را نشان می‌دهد و از طرف دیگر به ارتباط کاوه و آوا می‌پردازد. موضوع اساسی فیلم همین «بحران ارتباط» است. ارتباطی که روی سراسر فیلم سایه انداخته است.

گلنار که انگار در شرایط جدیدی قرار گرفته، دوست دارد زندگی‌اش را تغییر دهد؛ برای خودش زندگی کند؛ این برای خودش زندگی‌کردن هم، یعنی نقاشی بکشد؛ نمایشگاه بگذارد، سفرهای خارجی داشته باشد و ... اما سعید که روزگاری قرار بوده فیلمساز بشود و احتمالاً این دو با آرمان‌های مشترک برای زندگی کنار هم قرار گرفته‌اند، اجبار زندگی باعث شده از هدف متعالی‌شان فاصله بگیرند؛ سعید فیلمبردار عروسی شده و گلنار بعد از سال‌ها تازه توانسته به علائقش – که نقاشی‌ست - برسد؛ این فاصله گرفتن‌ها از خودِ خویشتن، برای گلنار ایجاد بحران کرده است. او در ارتباط با خودش مشکل دارد. حتی جایی دختر خودش را به دوستِ گالری‌دارش (احتمالاً نامزد آینده) خواهر کوچک معرفی می‌کند؛ گلنار در مورد این دروغش عنوان می‌کند که «نمی‌خواهم از اوضاع خانوادگی‌ام کسی با خبر بشود» گلنار درون خود دچار بحران ارتباط  و نوعی «دیگربودگی» است.

راهی که برگزیده با راهی که زندگی خانوادگی او در آن قرار دارد نزدیک نیست؛ نفر سومی هم در این ارتباط وجود دارد و او صاحب گالری یا استادش است؛ او باید بین سعید شوهر شرعی - قانونی‌اش و  صاحب گالری یکی را برگزیند، بنابراین او دچار بحرانی ارتباطی است؛ همۀ تلاشش را می‌کند که از زندگی با سعید فاصله بگیرد؛ اما سرانجام معلوم نیست بیماری باعث می‌شود در او تردیدهایی برای بازگشت به شرایط قبل ایجاد شود یا کاری که سعید در مورد سندهای مالی و برگه‌های مربوط به طلاق انجام می‌دهد؛ اما آنچه از این موارد یا شاهد هر دو مورد با هم حاصل می‌شود؛ سرانجام بر این بحران درونی و ارتباطی بین خود و خویشتن راهی می‌جوید که رستگاری است.

آوا خواهر کوچک گلنار است؛ حضور پر رنگ‌تری در زندگی اجتماعیِ کل خانواده دارد؛ اما او هم دچار بحرانی بیرونی در رابطه است. کاوه که قرار بوده روزگاری همسر او بشود حالا دیگر ارتباط با او را نمی‌خواهد؛ و در پایان فیلم متوجه می‌شویم که با دوست نزدیک آوا وارد رابطه شده است. تنش‌های درونی آدم‌ها با هم و با خودشان به نظر می‌رسد اصلی‌ترین «پی‌رنگ» طرح موضوع رابطه بین این دو خواهر با آدم‌های اطراف‌شان است. اما پی‌رنگ‌های فرعی هم به صورت تام، در خدمت کل داستان هستند، حتی دختر و پسر کوچکی که در فیلم حضور دارند هم در نظر تیم ساخت اثر به ویژه کارگردان دیده شده‌اند. اگرچه فیلم یکنواخت و بدون فراز و فرود جذاب برای شکستن افق انتظارهای مخاطب و با نوعی محافظه‌کاری همراه است، اما در همان سطح، توانسته به عنوان فیلم اولی یک کارگردان خودش را در نگاه منتقدان برجسته کند.

آوا و سعید

گلنار به جهان ابدی می‌رود؛  آوا می‌ماند و دختر گلنار و سعید. گلنار پیش از مرگ به آوا می‌گوید: «خیالم راحت است که تو مادربودن رو خوب بلدی!» آیا مادر بودن؛ به معنای همسر بودن برای سعید هم خواهد بود؟ جایی از فیلم و پس از فوت گلنار، کاوه دوباره به سراغ آوا می‌آید، اما او در را روی کاوه می‌بندد؛ این می‌تواند پاسخی به این سوال باشد که آیا او هم همسری سعید و مادری دخترخواهرش را برگزیده است؛ فیلم به سمتی می‌رود که تأویل مخاطب به این نظر نزدیک است.

لوکیشن یزد؛ آرامش و رستگاری

یکی از مهمترین مسأله‌ای که در این فیلم اتفاق افتاده این است که لوکیشن فیلم تهران نیست. تأکید اصلی در این نوشتار، بحرانی بود که بر روابط آدم‌های فیلم سایه انداخته، اگر این تنش بیش از اندازه به مخاطب انتقال نمی‌یافت و اتفاقاً آرامش را در کل فیلم حفظ کرده بود، یکی از دلایلش لوکیشن‌های خانه‌ها و بافت تاریخی یزد بود.

وقتی آوا برای گریستن از درد و رنج‌هایش پس از شنیدن بیماری سخت گلنار به پشت بام یکی از این بناهای بافت تاریخی می‌رود، بادگیرها و بناهای سنتی - خشتی و مساجد ... بسیار آرامش دهنده است و او را دعوت به رستگاری و آرامش می‌کند.

در واقع نه تنها رفتن به یزد و دوری از تهران برای ساخت فیلم، استان‌های دیگر را هم درگیر ساخت اثر سینمایی می‌کند و سینمای ایران را محدود به تهران و لوکیشن‌های تکراری‌اش نمی‌کند، اتفاقاً تنش‌های شخصیت‌ها را هم کم می‌کند. بافت تاریخی یزد، وقتی آوا قرار است تولد بگیرد نوعی رستگاری را انتقال می‌دهد که در آستانۀ مرگ گلنار نشان از آرامش ابدی پس از مرگ است. اساساً شاید یزد در این فیلم نمادی از زندگی پس از مرگ هم باشد. یا در واقع بافت تاریخی که در افق تصویر مسجد امیر چخماق هم می‌آید به نوعی نشان دهندۀ همان آرامشی است که گلنار و آیدا به آن می‌رسند.

بنابراین انتخاب یزد؛ فارغ از اینکه کارگردان و احتمالاً سرمایه‌گذار علائق موطنی به آن داشته‌اند توانسته در خدمت مضمون اصلی فیلم باشد.
در واقع؛ شاید بهتر باشد بگوییم اینگونه نیست که بشود گفت قصه هر جای دیگری غیر از یزد می‌شد که فیلم‌برداری شود؛ این مدل سوال را ماهیتاً می‌شود در مورد خیلی عناصر دیگر هم مطرح کرد؛ مثل اینکه به جای نازنین بیاتی، هانیه توسلی و هومن سیدی هم می‌شد بازیگران دیگری تقش آفرینی کنند، یا سوالات دیگری از این دست؛ اعتقاد این نوشتار بر این است که روابط انسانی در این فیلم در پایان به یک آرامشی می‌رسد که به مثابه بافت تاریخی یزد پر از رستگاری و ابدیت و سکون به معنای مثبت است.


منبع: تسنیم

این مطلب صرفا جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه‌ای بازنشر شده و محتوای آن لزوما مورد تایید تبیان نیست .