کتابفروشی حمید داوود آبادی
نویسنده دفاع مقدس از آرزوی کودکی خود می گوید. معرفی و خواندن کتاب کنج یک کتابفروشی نقلی.
حمید داوود آبادی نویسنده دفاع مقدس در جدیدترین یادداشتی که در صفحه شخصی خود درج کرده است از آرزوهای کودکی خود می گوید. متن یادداشت داوودآبادی در ادامه می آید:
آرزوهای کودکی
اون بچه آروم و معصوم که بالا سرش علامت زدم، خودمم!
یکی دوسال قبل از اینکه به مدرسه برم،پدرم روزنامه کیهان یا اطلاعات را که میخرید،جلوم میگذاشت تا تیترهایش را بخوانم.از تیترهای درشت شروع میکرد.گاهی هم کار را میرساند به حروف ریز متن اخبار که مادرم مخالفت میکرد و میگفت:اینجوری به بچه فشار میاد.
برای میهمانی که به خانه فامیل میرفتیم،پدر بادی به غبغب میانداخت و از شیرین کاریهای من تعریف میکرد.با وجودیکه هنوز مدرسه نمیرفتم،جلوی فامیل اسم کشورهای دنیا را میگفت و من نام رئیس جمهوری،نخست وزیر و پایتخت آنها را میگفتم.پدرم از این کار عشق میکرد و این اولین تعلیماتی بود که من را با سیاست و فرهنگ آشنا کرد.
اولین جایزهای که در مدرسه گرفتم،سال 1352 بود.سرکلاس سوم دبستان،دوجلد کتاب بود.آن روز که سر صف نامم را خواندند تا جایزه بدهند،نمیدانستم این کتابها را مادرم خریده و به معلم داده تا برای تشویق،به من هدیه بدهند.کتابی مخصوص کودکان بود چاپ کانون پرورشفکری کودکان که نامش را بهخاطر ندارم و کتابی هم بهنام"اسرار خوراکیها"نوشته دکتر "غیاثالدین جزایری" که بیشتر به درد خود مادرم میخورد تا من!
از بچگی از کتاب (فقط غیردرسی!) خوشم می اومد.میهمانی هم که میرفتیم،یک کتاب داستان از آثار استاد محمود حکیمی با خودم می بردم.گوشه ای مینشستم به خواندن. البته بعد از این که از شربازی خسته می شدم!
از قدیم دوست داشتم نویسنده بشم.هیچوقت دوست نداشتم و نخواستم و نمیخوام که ناشر بشم. ناشر زیاده، نویسنده کمه!
از بچگی آرزو داشتم یک مغازه کتابفروشی کوچولو داشته باشم.فقط هم کتابهای خوب بفروشم.کتابهایی که خودم اونها رو خونده باشم، بفروشم.
امروز که حدود 30 عنوان کتاب منتشر کردم و چندین عنوان هم آماده چاپ دارم،همه عشق پیریم اینه که یک کتابفروشی نقلی داشته باشم.
فقط وفقط هم کتابهای ارزشی بفروشم.نه مثل کتابفروشی های دولتی و ارگانهای انقلابی و اسلامی که زده اند به فروش لوازم التحریر،عروسک،فیلم و... وارداتی و اونور آبی!
همه عشقم اینه بنشینم گوشه مغازه کتابفروشی(حالا نه مال خودم، اجاره ای هم قبوله)کتاب بخونم،کتاب معرفی کنم وکتاب بفروشم.
آخ که چه حالی میده همنشینی با کتاب واقعی!نه مجازی و دیجیتالی!
مثل دوستی و همنشینی با دوستان واقعی،نه دوستان دیجیتالی ومجازی که تکلیف وجودیشون اصلا معلوم نیست!
دعا کنید آرزو به دل نشم و این دم آخری بتونم یک کتابفروشی جمع وجور ردیف کنم.شماهم تشریف بیارید آثار بنده رو اونجا تهیه کنید!
منبع: صفحه شخصی حمید داوود آبادی