تبیان، دستیار زندگی
گورخواب ها برگشته اند. هر کدام به داخل یک قبر سر می خورند. در تاریکی یا مشغول مواد می شوند یا به چه فکر می کنند، نمی دانیم. سکوت گورستان سنگین و هوا سرد است. یکی یکی، بنرهای پاره، تکه پتو های مندرس و تخته چوب های نیمه سوخته روی گورها کشیده می شود. آنها مر
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

کارتون خواب هایی که نشسته می خوابند!!!

گورخواب ها برگشته اند. هر کدام به داخل یک قبر سر می خورند. در تاریکی یا مشغول مواد می شوند یا به چه فکر می کنند، نمی دانیم. سکوت گورستان سنگین و هوا سرد است. یکی یکی، بنرهای پاره، تکه پتو های مندرس و تخته چوب های نیمه سوخته روی گورها کشیده می شود. آنها مرگ را زندگی می کنند.

بخش اجتماعی تبیان

کارتون خواب هایی که نشسته می خوابند!!!

ساکنان گورستان نصیرآباد شهریار

به گزارش تبیان به نقل از الف، یک ماهی می شود که سرما، کارتن خواب ها را راهی کرده تا اطراف و درون گورستان بزرگ نصیرآباد باغستان، در حومه شهریار ساکن شوند. عده ای درون گورستان و در قبرهای از پیش آماده شده و چندین خانواده در اطراف گورستان، در منطقه بلوک زنی و زیر کانال، در چادر زندگی می کنند. در درون گورستان، 300 گور از پیش آماده وجود دارد که 50 کارتن خواب، دست کم 20 گور را اشغال کرده اند. در هر گور یک نفر و گاهی هم سه تا چهار نفر زندگی می کنند.
این گورها عموما برای خواب مورد استفاده قرار می گیرند و در طول روز و زمانی که افراد برای تهیه پول مواد و غذا، ضایعات جمع می کنند یا گدایی می کنند، خالی هستند؛ اما باید حواسشان به گورشان باشد چرا که از طرف دیگر کارتن خواب ها مورد سرقت قرار می گیرند.
گورهای از پیش آماده شده در سمت چپ گورستان، روبه روی قبرهایی که در آن تدفین انجام شده و با فاصله کمی از مسیر رفت و آمد مردم قرار دارند.
یک نفر از سر کنجکاوی، گوشه ای از پتوی کشیده شده روی یکی از گورها را کنار می زند تا ببیند درون آن چه خبر است؛ ناگهان با هجوم کارتن خواب هایی که در گور خوابند مواجه می شود. حسن ناراحت از این که چرا خواب بعدازظهرش را بر هم زده اند، سرش را از قبر بیرون می آورد و با اشاره دست، سعی می کند فرد کنجکاو را دور کند.


آرمان ، کارتن خواب دیگری است که همان نزدیکی در حال قدم زدن است و با دیدن این صحنه به سرعت به سمت گورها برمی گردد. جنگ لفظی که بینشان پیش می آید، توجه تعداد بیشتری از مردمی که برای خواندن فاتحه به گورستان آمده اند را به این سمت جلب می کند. دعوای شان بالا می گیرد، چند نفر گوشی به دست مشغول عکس گرفتن می شوند. آرمان: «عکس نگیر آقا، عکس نگیر. مگه بدبختی هم عکس گرفتن داره؟»
بنر سفیدی که روی یکی دیگر از گور ها کشیده شده، کنار زده می شود و مردی به سرعت خودش را بالا می کشد. سن و سالش به سختی به 30 سال می رسد. سرما، پوست روی بینی اش را برده و تبدیل به زخم بزرگی کرده است. به اطرافش نگاه می کند می گوید: «امنه، خبری نیست». خم می شود تا به زن لاغر اندام کمک کند که پشت سرش برای بیرون آمدن از گور تلاش می کند.
همان زنی که چند دقیقه قبل، تا شانه داخل گور بود و حالا خودش را بالا کشیده، دست های پینه بسته اش را با پشت لباس بلند قهوه ایش پاک می کند.
تمایلی برای حرف زدن ندارند. نگاه شان هم که می کنی رو برمی گردانند.
بعد از مدتی، همان زن، از چگونگی معتاد شدنش می گوید:
پنج سال پیش من بهترین آشپز بودم؛ برای یک شرکت ارمنی با 100 تا پرسنل غذا درست می کردم، شوهرم سرکار نمی رفت، خونه بود و همیشه در حال مصرف مواد بود، من نمی دانستم که بخوره (نوعی اعتیاد که از طریق در معرض بوی مواد قرار گرفتن ایجاد می شود) معتاد شدم. صبح ها سخت از خواب بیدار می شدم و سر کار چرت می زدم. یه بسته نسکافه خریدم که خوابم بپره، شوهرم دید گفت خاک بر سرت، این چیه خریدی؟ بیا، دوای تو پیش منه، یه چیزی می دم که کلا خواب از کله ات بپره، بهم شیشه داد کشیدم. بعدش من تا یک هفته نمی تانستم بخوابم. وسواس کار کردن گرفته بودم. برای آرام شدن، مجبور شدم دوباره بکشم و کارم را از دست دادم.
دانه های درشت اشک روی گونه های فرو رفته اش می چکد، نفس عمیقی می کشد و انگار به پنج سال گذشته برگشته است. حالا تمایل بیشتری دارد که درباره خودش حرف بزند.

چند وقته کارتن خوابی؟
«الان سه ساله که کارتن خواب شدیم.»

فرزندانت کجا هستند؟
پسرام رفتن خونه عموشان، درس می خوانن، زنگ می زنم بهشان، اونا فقط گریه می کنن، پسر بزرگم میره سرکار؛ اما تا حالا سه بار می خواسته خودکشی کنه، می گه عمو و زن عمو خیلی خوبن اما من دیگه نمی توانم بشینم سر سفره شان.
«می خوام ترک کنم، تو را به خدا، تو را به دین تان کمکم کنید که ترک کنم، خسته شدم، خسته شدم از هر روز گدایی کردن تو عوارضی. من قبلا می آمدم قبرستان، حالم بد می شد، بار اولی که منو کشیدن پایین تو قبر تا سه روز مریض بودم و نتونستم بخوابم، اما خب چاره ای ندارم، جایی را ندارم که برم.»

چرا نمیری کمپ؟
«چندبار رفتم، اما آن جا منو میزنن، موهامو می کشن. موهامو می تراشن، شلنگ رو گره میزنن و با گره شلنگ ما رو میزنن، هنوزم جای کتک هایی که خوردم روی بدنم هست، من دیگه جانی ندارم که کتک بخورم.»
حالا جمعیت بیشتری جمع شده، مردها آمده اند روی لبه های گورها، اما زن ها با کمی فاصله روی تپه های اطراف این گورهای آماده ایستاده اند. یکی از میان جمعیت می گوید باید ترک کنید و بروید سرکار!
آرمان می گوید: «مشکل ما بی مکانیه. ترک هم کنیم دوباره باید بیاییم همین جا. کنار بقیه که معتادند. دوباره معتاد می شیم.»
«من یکی از اینها را می شناسم.» مردی که صاحب یک کارگاه صنعتی است می گوید:
«یکی از این کارتن خواب ها که اسمش فرشیده، 2 سال پیش در کارگاه من کار می کرد. اون موقع ها نامزد هم داشت. درگیر مواد مخدر شد و دیگه نتونست کار کنه، زندگی اش هم از هم پاشید. الانم اینجاست.»
با دست به خرابه های پشت گورستان اشاره می کند. «الان اونجا داره ضایعات جمع می کنه. چطور میشه کمکش کرد؟ به حرف که نمیشه. همه باید قدم بردارند.»
با تاریک شدن هوا، کم کم سر و کله بقیه کارتن خواب ها پیدا می شود. خسته از پرسه زنی روزانه، با قامت های خمیده و سرهای کج شده، توبره ای را با خود می کشند و به میان جمعیت می روند تا این جا هم پولی، چیزی عایدشان شود. انتخابشان بیشتر زنان است. به خصوص زنانی که دست یک بچه در دستشان است. دست دراز می کنند. جان بچه را قسم می دهند و می گویند: «پول یه نون به من بدید.» اکثریت بی جواب رد می شوند. یکی از مردها می گوید: «پول ندارم اما نانوایی نزدیک است. بیا برویم برات نان بگیرم.»

کارتون خواب هایی که نشسته می خوابند!!!

نگهبان دم در گورستان از روزها و شب هایی که با این گورخواب ها می گذراند، حرف هایی دارد:
«یک ماهی هست کارتن خواب ها، به خصوص شب ها، در بعضی از این قبرها شب را به صبح می رسانند. آن اوایل که آمدند اینجا، بیرون شان کردیم اما هم تعدادشان زیاد است هم جای دیگری ندارند که بروند. دیوار گورستان کوتاه است، بیرون شان هم کنیم از دیوار می آیند. نیروی انتظامی هم که می آید، متفرق می شوند. تعدادی شان را هم گرفته اند و برده اند کمپ. خیلی هاشان از کمپ فرار می کنند و دوباره برمی گردند.»

همه شان معتادند؟
«تقریبا همه معتادند. دو زن و یک بچه 8 ساله هم هست که آنها هم معتادند. روبه روی گورستان، چند صد متر آن طرف تر در «بلوک زنی» هم یک پیرزن همراه 2 پسر و یک عروس و نوه اش در چادر زندگی می کنند. خود پیرزن و یکی از پسرهایش معتادند.»

برخورد مردم باهاشون چطوره؟
«اینجا منطقه فقیرنشینیه. مردم انقد از این کارتن خواب ها دیدن که انگار واکسینه شدند و بی تفاوت. ولی بعضی ها هم برای کمک می آیند مثل گروه یاشار تبریزی که شب یلدا برای ساکنان گورها و چادرنشین های اطراف گورستان غذا و میوه آورده بودن، اما کارتن خواب ها نیومدن.»
زنی با روسری یشمی، یکی از کارتن خواب هایی که تازه از بیرون برگشته به گورستان، حرف های نگهبان را شنید و گفت: «آره، چند شب پیش غذا آوردن. اینا می خوان گولمون بزنن و ببرنمون کمپ.»

کمپینی برای کمک به کارتون خواب ها
یاشار تبریزی، مدیر گروهی که کمپین شب یلدا را شکل داده، می گوید: « قصد داریم کار خود را ادامه دهیم.»
شروع کمپین از کجا بود؟
کار ما از صفحات مجازی شروع شد. من 20 روز پیش از حضور کارتن خواب ها در گورستان مطلع شدم و با کمک دوستانی که نمی شناختیم همدیگر را، اما به بنده اعتماد کردند مبلغی را جمع آوری و برای شب یلدا مقداری غذا و میوه فراهم کردیم. متاسفانه خیلی از کارتن خواب ها از ترس، نیامدند، یا آمدند غذا را گرفتند و رفتند.
با چه هدفی این کار را ادامه می دهید؟
هدفمان ایجاد همکاری و همیاری بین خیریه هاست برای کمک به این مردم بی خانمان. در بین این کارتن خواب ها زن هست، بچه هست. خیلی هاشان معتاد نیستند و از فقر به گورستان پناه آورده اند.
بچه در بین کارتن خواب ها؟
بله، علی هشت ساله و معتاد است. بعضی شب ها را در گورستان سپری می کند. خودش تمایل دارد که ترک کند. می خواهیم ازش حمایت کنیم که این اتفاق بیفتد.
برنامه های تان چیست؟
ما با چند موسسه خیریه مذاکراتی را انجام دادیم و موسساتی مثل جمعیت امام علی(ع)، موسسه مهرانه زنجان، خانه کودکان کوشا و همچنین وزارت آموزش و پرورش قبول کردند که از ما حمایت کنند.
دوباره جمعیت گورستان را ترک کرده و تاریکی همه جا را فرا گرفته، مثل هر شب. بنرهای پاره، تکه پتو های مندرس و تخته چوب های نیمه سوخته را برمی دارند. سقف اتاق های دوطبقه ای که یک متر و نیم ارتفاع دارند. فرششان کارتن پاره است و تختشان زمین سفت و سرد. نه چراغی، نه وسیله ای. فقط پتو و لباس کهنه. همین.


منبع : خبرگزاری الف