تبیان، دستیار زندگی
«کبری جمال زاده» همسر سردار «حمزه فلاح» یکی از فرماندهان بنام و پیشکسوت دفاع مقدس از سپاه قدس گیلان از زندگی مشترکش سخن گفت.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

زندگی با یک سردار

«کبری جمال زاده» همسر سردار «حمزه فلاح» یکی از فرماندهان بنام و پیشکسوت دفاع مقدس از سپاه قدس گیلان از زندگی مشترکش سخن گفت.

بخش فرهنگ پایداری تبیان
زندگی با یک سردار

لطفاً جهت آشنایی خوانندگان با شما خودتان را به طور کامل معرفی فرمایید؟

کبری جمال زاده هستم. متولد 1344 در شهرستان بندر انزلی. دارای مدرک تحصیلی کارشناسی در رشته امور تربیتی، پژوهشگر و نویسنده دو کتاب تحت عنوان «محرم و نامحرم از دیدگاه قرآن و روایات» و در مقام فهم کبریا بودم که آخرین سمتم در طی سی سال خدمت در آموزش و پرورش به عنوان مدیر دبیرستان های دخترانه شاهد رشت بود که بازنشسته شدم.

من هیچ اطلاعی از حضورشان در جبهه نداشتم. حتی اسم کوچکشان را نمی دانستم. چون در آن سال ها مثل امروز نبود که تلفن همراه و یا امکانات ارتباطی باشد. وقتی سوال کردم کی به جبهه می روید، تعجب کردند. برایشان خیلی جالب بود که من دوست دارم همسرم به جبهه برود. کمی مکث کردند. عمداً نگفته بودند که به جبهه می روند تا ببینند نظر من چیست؟ که بعد پی به این موضوع بردند بادلی آرام و مطمئن وارد مناطق جنگی شدند

دارای چهار فرزند دختر به نام های مرضیه، فائزه، فاطمه و مریم هستم که مرضیه خانم کارشناس ارشد روان شناسی و متأهل، فائزه خانم مهندسی معماری، فاطمه خانم دانشجو و مریم خانم هم امسال کنکور شرکت کردند و منتظر جواب هستند. سه دختر من هم مجرد هستند و در کنار ما زندگی می کنند.

نحوه آشنایی شما با سردار فلاح به چه صورتی بود؟

حدوداً دو ماه قبل از ازدواج توسط دوستان همسرم به نام های آقایان حسن حسین خواه و مقدم که همسرانشان خانم ها محمدی و بهرام صفت که دوست و همکلاسی من بودند به همدیگر معرفی شدیم. آن زمان من 21 ساله بودم و همسرم 27 ساله بودند که ایشان پاسدار و ساکن بندر انزلی و من معلم بودم. همسرم در آن ایام جزء قاریان برتر بندر انزلی بودند که در مسابقات قرآنی رتبه هایی کسب می کردند که من برای اولین بار در مسجد جامع شهرستان فقط صدایشان را شنیده بودم و به هیچ وجه ایشان را نمی شناختم.

ملاک انتخاب شما برای ازدواج با ایشان چه بود؟

هر دختری برای انتخاب همسر و تشکیل زندگی مشترک ملاک هایی را در نظر دارد و مهم ترین چیز در مرحله اول برای من ایمان و انس با قرآن داشتن ایشان بود. در مرحله بعد چون کشور ما در هجوم دشمنان انقلاب بود، حضورشان را در عرصه میدان جهاد با دشمنان دین و انقلاب الزامی می دانستم. به واقع می توانم بگویم اگر اهل جهاد نبودند به هیچ وجه حاضر نمی شدم با ایشان ازدواج کنم. چون حضور همسرم را در جبهه های حق علیه باطل جز اعتقادات خود می دانستم. من یک زن بودم و بسیار سخت بود که وارد جبهه بشوم اما می توانستم در پشت جبهه پشتیبان فردی باشم که او را برای رفتن به میدان جهاد آماده می کند.

در شب خواستگاری چه اصول و مبنایی را مطرح نمودید؟ آیا می دانستید که همسرتان مرد جهاد است؟

مبنا را در صداقت و تقوا می دانستیم. من هیچ اطلاعی از حضورشان در جبهه نداشتم. حتی اسم کوچکشان را نمی دانستم. چون در آن سال ها مثل امروز نبود که تلفن همراه و یا امکانات ارتباطی باشد. وقتی سوال کردم کی به جبهه می روید، تعجب کردند. برایشان خیلی جالب بود که من دوست دارم همسرم به جبهه برود. کمی مکث کردند. عمداً نگفته بودند که به جبهه می روند تا ببینند نظر من چیست؟ که بعد پی به این موضوع بردند بادلی آرام و مطمئن وارد مناطق جنگی شدند.

از مراسم عروسی تان بفرمائید؟

به نیت 14 معصوم، مهریه ام 14 سکه بهار آزادی شد و کل هزینه عروسی هفده هزار تومان شد و این در حالی بود که در همان ایام کسانی بودند که تا 250 هزار تومان خرج عروسی می کردند. در منزل ما خانم ها و در منزل همسایه از آقایان پذیرایی کردیم. 20/10/1364 درنهایت سادگی و رعایت تمام اصول دینی مراسم عروسی برگزار شد.

پس از مراسم عروسی در کجا مستقر شدید؟

در هلال احمر غازیان بندر انزلی دو اتاق بدون، هیچ گونه امکانات به ما دادند. از آب چاه استفاده می کردیم. همسرم بسیار رئوف و مهربان اند. بااینکه من از خانواده متوسطی بودم و از امکانات معقولانه ای برخوردار بودم، اما نپذیرفتند که با خود جهازی ببرم. کم کم گاز خوراک پزی، یخچال و فرش خریدیم. در طول 31 سال زندگی مشترک بیش از 18 خانه عوض کردیم. در سال 65 در محله «نویر» انزلی در منزل شهیدان کریم بخش مستأجر بودیم که فرزندانش از دوستان حاج آقا بودند. در طی ایام جنگ و پس ازآن چندین بار پیش آمد به تنهایی وسایل را جابه جا کردم. نمی خواستم به خاطر این کارها همسرم را از جنوب یا غرب کشور بکشانم به گیلان تا کمکم کند. چون حفظ نظام مهم ترین اصل برای من و همسرم بوده و هست.

پس از مراسم عروسی چه مدت طول کشید وارد مناطق جنگی شدند؟

یک هفته پس از مراسم بود که ایشان رفتند و بعد ازآن سه ماه به سه ماه یا بیشتر به منزل نمی آمدند. به طوری که قیافه اش را فراموش می کردم. در آن سال ها در روستاهای شفت و بندر انزلی مشغول به تدریس بودم. در سال 65 براثر حادثه ای فرزندم را از دست دادم تا اینکه در سال 68 صاحب اولین فرزند شدم. در این سال مادرم را نیز از دست دادم و با تمام سختی ها دست وپنجه نرم می کردم و هدفم فقط رضایت خداوند متعال بود. انسان مستقلی بار آمدم و در کارها به جز از خدای خودم از کسی کمک نگرفته و نمی گیرم. خودم را مدیون خون شهدا می دانم. در دوران نوجوانی و جوانی ام در ذهنم همیشه این گونه ترسیم می کردم که قیامت برپاشده و شهدا در صفی ایستاده اند و من می خواهم از جلوی شان حرکت کنم. در احساس خودم سرم را پایین می انداختم و به آن ها می گفتم واقعاً برایتان چه کاری انجام دادم؟

آیا شما هم جهت کمک به مجروحین به مناطق جنگی اعزام شدید؟

بله. تنها یک بار در سال 1361 در عملیات والفجر مقدماتی به اتفاق خواهران نوری، راست کردار، عبدی و با پیگیرهای فراوان از سپاه بندر انزلی وارد شهرهای اندیمشک و دزفول شدیم. دانش آموز سال چهارم دبیرستان و امدادگر بخش مجروحین موج گرفته بودم. در بیمارستان و باشگاه ورزشی مستقر بودیم. امدادگری را در سال دوم دبیرستان در هلال احمر به عنوان یک مربی تدریس می کردم. یک ماه در منطقه ماندیم که بعد دیگر نتوانستیم برای دفعات بعد اعزام شویم چون فرستادن نیرو زن بسیار سخت بود.

شما برای پشتیبانی از جبهه و کمک به رزمندگان چه کارهایی را انجام می دادید؟

آن روزها بیشترین حضور ما در بسیج، هلال احمر و مسجد محل بود. به اتفاق خواهران بهرام صفت و محمدی مسئولیت 13 پایگاه از امور مهاجران جنگی را که در بندر انزلی ساکن بودند را بر عهده داشتیم. با پای پیاده مسیر پایگاه ها را در طی روز می رفتیم و برای آن ها، خوراک، پوشاک و کتاب ... می بردیم. چون از خط مقدم دور بودیم اما شبانه روز در پشتیبانی از رزمندگان تلاش می کردیم و فقط رضای خدا را می دیدیم.

در طول 8 سال دفاع مقدس و پس ازآن قطعاً همسرتان مجروح شد در مداوای ایشان چگونه امدادگری بودید؟

بله مجروحیتشان که زیاد است. در طول سی سال زندگی مشترک اگر برایتان بگویم که ما 3 سال کامل باهم زندگی نکردیم به گزافه نگفتم. چون ایشان پس از پایان جنگ در کردستان، آذربایجان غربی خصوصاً بوکان بودند. یک بار از ناحیه جناق سینه مجروح شدند که پنج روزی که به بندر انزلی آمده بودند پانسمان زخم ایشان را در خانه انجام می دادم. به طوری که خانواده اش حتی ا ز مجروحیت ایشان اطلاعی نداشتند.


شیرین ترین خاطره ای که از هشت سال دفاع مقدس به یاد دارید کدام است؟

قطعاً خبر پیروزی رزمندگان در عملیات ها برای ما بسیار خوشحال کننده بود. چون می دانستیم چه تلاش ها می کنند. خبر آزاد سازی خرمشهر که به گوش ما رسید، مردمِ شهر به خیابان ها ریختند و با شوق خاصی به پخش شیرینی و شربت پرداختند. آن روزها هرگز از یادمان نخواهد رفت.


منبع: دفاع پرس (با تلخیص)