یه روز یه دونه مورچه
دید و رفت تو کوچه...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : چهارشنبه 1395/08/12
مورچه ناراضی
یه روز یه دونه مورچه
دید و رفت تو کوچه
مورچه ناراضی بود
همه ش فکر بازی بود
می گفت: کاشکی بتونم
قور و قور آواز بخونم
زبونم و در آرم
پشه ها رو گیر بیارم
برم زیر لحافم
شال و کلاه ببافم
مورچه تو کتاب بود
اینا همه ش یه خواب بود!
کانال کودک و نوجوان تبیان
koodak@tebyan.com
شهرزاد فراهانی- شاعر: انسیه موسویان