تبیان، دستیار زندگی
شش ماهی بود دنبال کار بودم.کارم شده بود این، که صبح خیلی زود برم یه روزنامه بگیرم و جاهای مختلف سر بزنم.
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

و خدایی که مرا می بیند

شش ماهی بود دنبال کار بودم.کارم شده بود این، که صبح خیلی زود برم یه روزنامه بگیرم و جاهای مختلف سر بزنم.

محمد هادی فرج الهی-بخش زیبایی تبیان
و خدایی که مرا می بیند

برای یه دانشجوی ارشد مثل من و سابقه کاری که داشتم پشتمو قرص می کرد که حتما می تونم یه کار خیلی خوب با یه حقوق درست وحسابی گیر بیارم.
خیلی سخت شغل ها رو انتخاب می کردم و می رفتم مصاحبه. علی الظاهر مصاحبه ها با موفقیت پیش می رفت اما هیچ وقت تماسی مبنی بر اینکه بله شما استخدامی برقرار نمی شد!
یادمه هر شب که خسته از بیرون میومدم برادرم که توی یه شرکت خصوصی کار می کرد بهم می گفت نگران نباش خدا بزرگه یه کم به اطرافت نگاه کن ببین خدا چقدر خوب و مهربونه و چقدر زیبایی آفریده و ... و من بدون اینکه به حرفش حتی لحظه ای فکر کنم، باد تو گلوم می انداختم و می گفتم آره، من با سابقه کار و تحصیلاتی که دارم حتما کار گیر میارم. و اصلا به نکته ریزی که لابه لای جمله "خدا بزرگه" بود توجه نمی کردم.
آنقدر دنبال کار بودم که حتی برای مصاحبه به شرکتی که برادرم کار می کرد هم رفته بودم اما درست مثل جاهای دیگه هیچ خبری ازشون نشد.
این داستان ادامه داشت تا همین یک هفته پیش. شب که خسته از بیرون اومده بودم رفتم توی اتاقم و از خستگی فقط تونستم خودمو به رخت خواب برسونم. احساس می کردم زندگی هیچ چیز زیبایی نداره که من بخوام بهش دل خوش کنم.
برادرم طبق معمول شبای قبل اومد که حال و احوال روزی که گذشت رو ازم بگیره.
اون شب با شبای دیگه خیلی فرق داشت. دیگه نا امید شده بودم. به برادرم گفتم دیگه فردا دنبال کار نمی رم.
اون که پشتکار منو دیده بود با تعجب پرسید چرا؟ منم گفتم خب این مدت این همه تلاش کردم و این همه دنبال کار گشتم اونم با سابقه کار و تحصیلات من. اما هیچ کاری گیر نیاوردم. اصلا این زندگی هیچ قشنگی نداره. دیدم از جاش بلند شد و گفت تو این مدت یک بار با خودت گفتی خدایا من تلاشمو می کنم تو راهو نشونم بده؟

احساس می کردم زندگی زیبایی که همه میگن همینه. واقعا همین توکل به خداست همین امید داشتن به لطف و کرم خداست. طعم و مزه آرامش و خیال آسوده در گرو امید به خداست. به این نتیجه رسیدم که با امید به خدا و توکل می تونم زیبایی زندگی رو بچشم.

بعد خیلی آروم زمزمه کرد: الهی و ربی من لی غیرک. گفتم این جمله آخر رو نشنیدم، میشه دوباره تکرار کنی و این بار بلند تر گفت الهی و ربی من لی غیرک. اون شب تا صبح به این شش ماهی فکر کردم که دنبال کار می گشتم. به خستگی هام به امیدواری هام و... . دیدم با اینکه نمازمو می خوندم اما هیچوقت از خدا نخواستم کمکم کنه. دم دمای صبح بعد از اینکه نماز صبحم رو خوندم و با خدا درد و دل کردم، خوابم برد.
با خودم قرار گذاشتم فردا رو به امید خدا دنبال کار باشم. نزدیکای ظهر بود که با صدای تلفن بیدار شدم. برادرم بود. گفت رئیس شرکت گفته به برادرت بگو از فردا بیاد و مشغول شه.
شاید باورتون نشه ولی از شدت خوشحالی دوست داشتم تا آسمون برم که خدا رو محکم بغل کنم. احساس می کردم زندگی زیبایی که همه میگن همینه. واقعا همین توکل به خداست همین امید داشتن به لطف و کرم خداست. طعم و مزه آرامش و خیال آسوده در گرو امید به خداست. به این نتیجه رسیدم که با امید به خدا و توکل می تونم زیبایی زندگی رو بچشم. 
خستگی این مدت از تنم در رفت. الان می فهمم وقتی برادرم هر شب می گفت خدا بزرگه و من خیلی راحت از کنارش رد می شدم یعنی چی. برای انجام هر کاری اگه تلاشمون آغشته به یاد و نام خدا باشه و امیدمون فقط و فقط به خودش باشه حتما کارمون راه میفته. چشیدن طعم شیرین آرامش و دیدن زیبایی های روز افزون زندگی منو به زندگی امیدوارتر میکنه.
الان وقتی یکی می گه خدا بزرگه از ته دلم  مهربونی و لطف و عظمت خدا رو به چشم می بینم.
دلتونو بسپارین دست خودش. بهترین ناخدای عالم خداست.
زندگی جاریست، خدا را بخوانید.


مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.