مارمولکه و ماه پر نور
یکی بود یکی نبود. در روزی از روزهای گرم مارمولکی کوچولو در بیایان زندگی می کرد که خیلی گرمش شده بود
مارمولکه رفته بود زیر ماسه ها تا گرمش نشود. بعد همان جا خوابش برد.
مارمولکه از خواب بیدار شد و خوش حال شد، چون شب شده بود و دیگر هوا گرم نبود.
اما این نور از کجا می آمد؟
مارمولکه این ور را نگاه کرد، اون ور را نگاه کرد؛ یک مرتبه چشمش افتاد به بالا.
ماه را دید و گفت: وای.... چه ماه پر نوری. کانال کودک و نوجوان تبیان
ماه، صدای او را شنید پایین را نگاه کرد و گفت: چه مارمولک با مزه ای...
مارمولکه گفت: چه نور قشنگی داری ماه!
ماه گفت: نورم را دوست داری؟
مارمولکه گفت: آره نور تو هم سفیده هم قشنگه و هم خیلی خنکه.
تازه اصلا هم مثل نور خورشید نیست، نور خورشید هم زرده و هم خیلی گرمه.
ماه با نورش مارمولکه را ناز کرد، مارمولکه خیلی خوشش اومد و کلی خندید.
ماه از مارمولکه پرسید: خونه تو توی همین بیابونه؟
مارمولک هم گفت: آره من تو همین بیابون زندگی می کنم.
ماه گفت: پس چرا من اولش که من اومدم تو را ندیدم؟
مارمولکه به ماه گفت: آخه من ادم شده بودم.
ماه پرسید: یعنی داشتی قایم موشک بازی می کردی؟
مارمولکه هم یه کم فکر کرد و گفت: شاید.
ماه دوباره از مارمولکه پرسید: با کی قایم موشک بازی می کردی؟
مارمولکه گفت: با هوای بسیار گرم.رفته بودم زیر ماسه ها، که هوای گرم من و پیدا نکنه.
ماه پرسید: پیدات نکرد؟
مارمولکه گفت: نه که پیدام نکرد، عوض من هوای خنک را پیدا کردم.
ماه گفت: پس تو برنده شدی؟
مارمولکه گفت: فکر کنم.
ماه گفت: آفرین. و باز با نورش مار مولکه را ناز کرد.
koodak@tebyan.com
شهرزاد فراهانی- مهدی طیار