تبیان، دستیار زندگی
یکی بود یکی نبود. در روزی از روزهای گرم مارمولکی کوچولو در بیایان زندگی می کرد که خیلی گرمش شده بود ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

مارمولکه و ماه پر نور

یکی بود یکی نبود. در روزی از روزهای گرم مارمولکی کوچولو در بیایان زندگی می کرد که خیلی گرمش شده بود

مارمولکه و ماه پر نور


مارمولکه و ماه پر نورمارمولکه رفته بود زیر ماسه ها تا گرمش نشود. بعد همان جا خوابش برد.

مارمولکه از خواب بیدار شد و خوش حال شد، چون شب شده بود و دیگر هوا گرم نبود.
 
مارمولکه و ماه پر نوراما این نور از کجا می آمد؟ 

مارمولکه این ور را نگاه کرد، اون ور را نگاه کرد؛ یک مرتبه چشمش افتاد به بالا.

مارمولکه و ماه پر نور

ماه را دید و گفت: وای.... چه ماه پر نوری.

ماه، صدای او را شنید پایین را نگاه کرد و گفت: چه مارمولک با مزه ای...
مارمولکه و ماه پر نورمارمولکه گفت: چه نور قشنگی داری ماه!
 

مارمولکه و ماه پر نورماه گفت: نورم را دوست داری؟

مارمولکه گفت: آره نور تو هم سفیده هم قشنگه و هم خیلی خنکه.

تازه اصلا هم مثل نور خورشید نیست، نور خورشید هم زرده و هم خیلی گرمه.

مارمولکه و ماه پر نورماه با نورش مارمولکه را ناز کرد، مارمولکه خیلی خوشش اومد و کلی خندید.

ماه از مارمولکه پرسید: خونه تو توی همین بیابونه؟
مارمولکه و ماه پر نورمارمولک هم گفت: آره من تو همین بیابون زندگی می کنم.

مارمولکه و ماه پر نورماه گفت: پس چرا من اولش که من اومدم تو را ندیدم؟ 

مارمولکه به  ماه گفت: آخه من ادم شده بودم.

ماه پرسید: یعنی داشتی قایم موشک بازی می کردی؟
مارمولکه و ماه پر نورمارمولکه هم یه کم فکر کرد و گفت: شاید.

مارمولکه و ماه پر نور


ماه دوباره از مارمولکه پرسید: با کی قایم موشک بازی می کردی؟
مارمولکه و ماه پر نورمارمولکه گفت: با هوای بسیار گرم.رفته بودم زیر ماسه ها، که هوای گرم من و پیدا نکنه.

مارمولکه و ماه پر نورماه پرسید: پیدات نکرد؟


مارمولکه گفت: نه که پیدام نکرد، عوض من هوای خنک را پیدا کردم.

ماه گفت: پس تو برنده شدی؟
مارمولکه و ماه پر نورمارمولکه گفت: فکر کنم.


مارمولکه و ماه پر نورماه گفت: آفرین. و باز با نورش مار مولکه را ناز کرد. 

کانال کودک و نوجوان تبیان

koodak@tebyan.com
شهرزاد فراهانی- مهدی طیار


مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.