تبیان، دستیار زندگی
یکی بود یکی نبود یک سیب زمینی بود گنده و خاکی.با رنده خاله جون می خواست بش چاک چاکی...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

سیب زمینی ترسو

یکی بود یکی نبود یک سیب زمینی بود گنده و خاکی. با رنده خاله جون می خواست بشه ریز ریز.

سیب زمینی تسو


توی سینی نشسته بود تا که نوبتش بشه. پیاز هم جلوتر از اون تو صف نشسته بود.
 
نوبت پیاز که شد با چشمان اشک آلود گفت: خاله پیرزن من که پیازم برات قصه می سازم. چاک چاکی بشم برم؟

بعدهم چاک چاکی شد و رفت تو قابلمه. نوبت سیب زمینی شد رنگ و روی سیب زمینی پرید. زد تو سرش. خاک های کله اش ریخت تو سیب زمینی.

ترسان و لرزان گفت: خاله پیرزن قربون چار قد گل گلیت برم. من که وقتی خواب بودی جیغ و داد نکردم. چاک چاکی بشم برم؟

خاله خندید و گفت: حالا صبر کن.

خاله سیب زمینی را هم شست و رنده کرد و از تو سینی هلش داد تو دیگ.یک ساعت گذشت. یک دفعه خاله دید صدای جیغ و داد و خنده میاد. این ور را نگا کرد خبری نبود، آن ور را نگاه کرد خبری نبود.

در دیگ را باز کرد دید وای تو دیگ چه خبره. سیب زمینی ها و پیاز ها توی سوپ بالا و پایین می پریدند و شیرجه می زدند توی آب سوپ.

سیب زمینی ها پخته شده بودند و جک خنده دار قلقلکی می گفتند و می خندیدند.
رشته ها روی حباب ها نشسته بودند و این ور و آن ور می رفتندو قل قل می خندیدند.

بعضی ها هم حباب روی آب را با کله هایشان می ترکاندند.

وقتی خاله را دیدند همگی دست تکان دادند و خندیدند.

koodak@ tebyan.com
شهرزاد فراهانی- نویسنده: عباس عرفانی مهر

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.