تبیان، دستیار زندگی
حجت الاسلام والمسلمین شیخ علی اصغر مروارید ازمبارزان دیرپا وپرسابقه انقلاب اسلامی است که در بسیاری از عرصه های خطیر آن حاضر بوده است.بی تردید تدوین خاطرات او،می تواند تاریخ پژوهان انقلاب را بسیار به کارآید و بر غنای تحقیقات آنان بیفزاید. درگفت وشنودی که پ
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

درانقلاب،کسی را به کارآمدی او نمی شناسم

حجت الاسلام والمسلمین شیخ علی اصغر مروارید ازمبارزان دیرپا وپرسابقه انقلاب اسلامی است که در بسیاری از عرصه های خطیر آن حاضر بوده است.بی تردید تدوین خاطرات او،می تواند تاریخ پژوهان انقلاب را بسیار به کارآید و بر غنای تحقیقات آنان بیفزاید.
درگفت وشنودی که پیش روی دارید،خاطرات ایشان از مبارزات شهید حاج مهدی عراقی آمده است.

بخش تاریخ ایران و جهان تبیان
درانقلاب،کسی را به کارآمدی او نمی شناسم

« منش مبارزاتی شهید مهدی عراقی درآیینه خاطره ها»درگفت وشنود یا حجت الاسلام والمسلمین شیخ علی اصغر مروارید

جنابعالی از چه دوره ای وچگونه با شهید مهدی عراقی آشنا شدید وایشان را با چه خصال و ویژگیهایی شناختید؟

بسم الله الرحمن الرحیم.فداییان اسلام را خوب می شناختم، ولی این را که از طریق آنها با شهید عراقی آشنا شده باشم، درست یادم نمی آید، اما در هر حال آشناییم با ایشان به دهه 40 و آغاز نهضت امام برمی گردد. خانه ما در قم جایی بود که موتلفه ای ها ازجمله مرحوم مهدی عراقی،احمدشهاب وابوالفضل توکلی بینا، هر وقت برنامه ای داشتند به آنجا می آمدند. گاهی تعدادشان به 20، 30 تا هم می رسید و در خانه ما جا نمی شدند! به نظرم کسی گمنام تر از شهید عراقی و در عین حال نزدیک تر از او به امام نبود. ایشان هیچ وقت در صحنه نبود و مثل دیگران جلوه نمی کرد، اما پشت صحنه، انصافاً بدون اینکه توقعی داشته باشد، از خودش مایه می گذاشت و هزینه پرداخت و خدمات شایان توجهی به انقلاب کرد.

به برخی از فعالیتها و خدمات ایشان اشاره بفرمایید.

غیر از حفاظت از جان امام- که در راه آن نهایت فداکاری را می کرد- هر کاری را که در منزل امام می شد انجام داد به عهده می گرفت. همچنین در سخنرانیها، از جمله سخنرانی 13 خرداد در روز عاشورای که روی سکوی مدرسه فیضیه انجام شد، کسی که ماشین گرفت و مردم را جمع کرد و آورد و آن کسی که بلندگو را نصب کرد و خلاصه برای آن تجمع برنامه ریزی کرد، حاج مهدی عراقی بود. او اطلاعات بسیار ارزشمندی را به امام می داد که حتی یکی از آنها به اندازه کل اطلاعاتی که دیگران با سر و صدا به امام می دادند، می ارزید و امام از طریق او، حتی از داخل ارتش هم خبر داشتند. در انقلاب خیلیها بودند و هستند که خدماتشان ناشناخته باقی مانده است که حاج مهدی، قطعاً یکی از آنهاست که خالصاً و مخلصاً دار و ندار خود را در طبق اخلاص گذاشت و ابداً هم ادعای مبارزه نداشت و هرگز خودنمایی نکرد.

امام از قضیه لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی هم از طریق شهید عراقی مطلع شدند؟

هم از این لایحه و هم بسیاری از مسائل دیگر که همه متحیر می ماندند که امام چگونه ازآن خبردار می شوند. در پستهای مهم ارتش، کسانی بودند که با حاج مهدی رابطه داشتند و کسی حتی تصورش را هم نمی کرد که با حاج مهدی ارتباط داشته باشند، اما اطلاعات لازم را به حاج مهدی می دادند و او هم به امام می رساند.

شما را هم در جریان این اطلاعات قرار می داد؟

با اینکه بسیار رفیق بودیم، حتی مرا هم در جریان قرار نمی داد! بعضی از کسانی را که به او اطلاعات می دادند می شناختم، ولی خودم مستقیماً در جریان نبودم. کسی در آن زمان دل و جرئت انجام این جور کارها را نداشت. در قضیه عاشورای سال 42 و آوردن جمعیت به فیضیه، بی تردید نقش حاج مهدی  انکارشدنی نیست. آن روزها در تهران منبر می رفتم. حاج مهدی می آمد و می گفت: مثلاً فردا شما باید در مدرسه فیضیه سخنرانی کنید. یادم نمی آید سخنرانی مهمی بوده باشد و من قبل از او سخنرانی نکرده باشم! در روز عاشورا، قبل از امام روی آن سکو سخنرانی کردم. یادم هست حاج مهدی عراقی، آقای توکلی و دوستانشان کارهای مهمی را انجام می دادند و در دانشگاهها و مساجد آتش انقلاب را روشن نگه می داشتند.

چگونه؟

یک موردش این بود که صبح عاشورای قبل از 15 خرداد، حاج مهدی و دوستانش جمعیتی را به طرف دانشگاه تهران راه انداختند که واقعاً حیرت آور بود! این جور کارها فقط از حاج مهدی برمی آمد که جمعیتی را راه بیندازد و جلوی کاخ شاه و بعد هم به طرف دانشگاه بروند. آن روزها این جور کارها را خیلی راحت نمی شد انجام داد. کسی را نمی شناسم که خالصانه تر از حاج مهدی به انقلاب خدمت کرده باشد. خانواده ما هنوز هم، با خانواده ایشان ارتباط دارد و با هم رفت و آمد داریم. به نظر من به حاج مهدی و خانواده اش بسیار جفا شده است و آن طور که باید و شاید به آنها بها داده نمی شود. البته این مسئله در مورد بسیاری از کسانی که آن روزها در صحنه بودند، عمومیت دارد و ظاهراً جای گلایه ای هم نیست! نقش بسیار تعیین کننده حاج مهدی نادیده گرفته می شود و به جای امثال او، کسانی مطرح می شوند که یک صدم او نقش و تأثیر نداشته اند!

یکی هم خود شما؟

صحبت از خود که خودستایی است و اگر هم خدمتی بوده است، دیگران باید نقل کنند و جا ندارد حرفی بزنم، اما تمام کسانی که آن روزها در صحنه ها حضور داشتند می دانند در تمام این جریانات بودم، همه منبرهای مهم تهران را می رفتم، در 15 خرداد عبایم را پهن کردم که امام بنشیند و قبل از ایشان سخنرانی پرشوری را ایراد کردم، اما وقتی می خواهند ژس سخنرانی امام را در 15 خرداد چاپ کنند، صورتم را که پشت سر امام ایستاده ام، به اصطلاح امروزیها شطرنجی می کنند! امام غالباً از طریق حاج مهدی پیام می دادند که: فلانی باید در فلان مراسم سخنرانی کند!

غرض اینکه حاج مهدی خیلی با عقل و فهم کار می کرد و جلوی بسیاری از درگیریها را می گرفت. انصافاً نیتش خالص بود و کمترین تظاهری در کارش نداشت. خیلیها بودند که یک کار جزئی می کردند و ده ها برابر جلوه می دادند، اما او کارهای بزرگی می کرد بی آنکه نام و نشانی از او باشد.

پس از 15 خرداد، فشار رژیم برای جلوگیری از روند مبارزات بسیار زیاد شد. از نقش شهید عراقی در آن مقطع بگویید.

بعد از 15 خرداد که امام را زندانی کردند، تقریباً همه به شدت ترسیده بودند. حاج مهدی عراقی و دوستانش در هیئت موتلفه تصمیم گرفتند مجلسی را راه بیندازند که سر و صداها نخوابد، از جمله در مسجد جامع تهران که پیشنماز بسیار محترمی هم داشت، مجلسی را برگزار کردند و قرار شد من -که ساواک در به در دنبالم بود-درآن منبر بروم...


آیا شما هم در دستگیریهای گسترده پس از 15 خرداد، دستگیر شدید؟

خیر، چون در تهران بودم و نتوانستند مرا پیدا کنند! هر وقت با خانواده از قم به تهران می آمدم، به منزل حاج اشرف می رفتم. آن روز به جای اینکه به آنجا بروم، به درکه رفتم که در هفت حوض شنا کنم! آن روز کسانی را که نقش زیادی در قضیه نداشتند دستگیر کردند، ولی مرا که هر جا شلوغ کاری می شد یک پای قضیه بودم، نتوانستند بگیرند.

در هر حال با اینکه ساواک دنبالم بود، قرار شد در مسجد جامع سخنرانی کنم. قبل از آن هم به مسجد امین الدوله می رفتم. با درایت و مدیریت حاج مهدی سیزده چهارده روز از ماه رمضان را منبر رفتم، ولی بالاخره خود سرهنگ طاهری، رئیس شهربانی آن زمان و کماندوهایش مسجد امین الدوله را محاصره و مرا دستگیر کردند! یادم هست افسری آمد و گفت: «آقای مروارید! خیلی مهم  شدی! این همه مأمور و تشکیلات برای دستگیری شما بسیج شده است!» مرا پیش سرهنگ ثقفی بردند که قوم و خویش همسر امام بود. او گفت: «آقای مروارید! حاج آقا روح الله قادر است از خودش دفاع کند! شما چرا این قدر جان فشانی می کنی؟»

غرض اینکه حاج مهدی آن مجلس را راه انداخت و چند شبی هم توانست مرا فراری بدهد و ساواک نتوانست ردم را بگیرد. بعد از من هم چند سخنران آوردند که آنها هم دستگیر شدند، ولی تا جایی که امکان داشت نگذاشتند مجالس این دو مسجد تعطیل شوند.

پس از دستگیری، شما را به کدام زندان بردند؟

زندان؟ مرا به خانه ای که مال سرتیپ هدایت بود بردند که باغ با صفا و ساختمان عجیب و غریبی داشت! تا آن روز وانِ حمام و صابون عطری و این چیزها را ندیده بودم. غذا هم که می خواستند برایم بیاورند، منوی غذا می آوردند که چه میل دارید؟ هر شب هم سرهنگ مولوی می آمد که مثلاً از من حرف بکشد!

پس از آزادی ارتباط شما با شهید عراقی به چه شکل ادامه پیدا کرد؟

باز هم سخنرانی بود و طرح مسائل روز، از جمله تبعید امام و مسائلی از این دست. تمام مدت هم حاج مهدی با نوچه هایش مثل شیر دم در مسجد یا مجلس می ایستاد که مرا فراری بدهد! یک شب آمد و گفت: اگر شما با لباس روحانیت بیرون بروید، بی برو و برگرد شما را دستگیر می کنند. بهتر است لباستان را عوض کنید. بسیار تقید داشتم که لباسم را عوض نکنم و گفتم: «اگر دستگیر شدم اشکال ندارد، ولی لباسم را عوض نمی کنم!» بعد سرهنگ سیاحتگر دستگیرم کرد و مرا به ساواک بردند و در اتاقی انداختند. من هم عمامه ام را زیر سرم گذاشتم و به خواب بسیار عمیقی فرو رفتم. نیمه شب بود که سرهنگ طاهری آمد و مرا صدا زد و گفت: «آقای مروارید! در چنین وضعیتی گرفتی تخت خوابیدی؟ باز که به اینجا آمدی!» گفتم: «من نیامدم. شما مرا آوردید!»

حضرتعالی در جریان برنامه ریزی برای اعدام انقلابی حسنعلی منصور بودید؟

یک شب منزل شهید صادق امانی بودم. حاج مهدی، مرحوم شفیق و آقای توکلی بینا هم بودند. زیارت عاشورای عالی ای خوانده شد و همان شب تصمیم گرفتند این کار را بکنند. بعد هم همراه حاج مهدی و مرحوم شفیق به مشهد پیش آقای میلانی رفتیم که اجازه این کار را بگیرند. بعد باز مرا دستگیر کردند و در جریان بقیه قضایا نبودم. گمانم نمی کنم از بین منبریها کسی را به اندازه من دستگیر کرده باشند. حسابش از دستم در رفته است!

ظاهراً هنگامی که شهید عراقی و چند تن دیگر در زندان برازجان زندانی بودند، حضرتعالی به ملاقاتشان رفتید.اینطور نیست؟

بله، با خانواده آقای هاشمی رفسنجانی و آقای مهدیان رفتیم. سفر بسیار خوشی بود. در آنجا در حیاط زندان ناهار خوردیم.

چه ویژگیهایی در شهید عراقی از نظر شما بارزتر و برجسته تر بود؟

مهدی عراقی واقعاً مرد بود. در جریان منصور اگر زیر شکنجه های طاقت فرسا تاب نمی آورد، خیلیها گرفتار می شدند. الحق و الانصاف که مرد بود. بعد از انقلاب هم به نظرم مخصوصاً در پاریس و بعد هم در قم صحنه گردان اصلی اغلب کارها بود.

شما کی به پاریس رفتید؟

بعد از اینکه شاه رفت، به پاریس رفتم و یکی دو ماهی آنجا بودم. یک شب امام مرا صدا زدند و گفتند:« تصمیم دارم به ایران بروم و هر خطری را هم می پذیرم. اگر کسی می خواهد، همراهم بیاید. نمی خواهد آزاد است».درآن پرواز در کنار امام هم برایم جا معین کرده بودند، ولی یکی دو نفر از دانشجوها بودند که با برگشتن امام از پاریس در آنجا بدون جا می ماندند، به همین دلیل نرفتم و ماندم که به وضع آنها برسم. یک هفته بعد برگشتم و به مدرسه علوی رفتم و ارتباطمان با شهید عراقی برقرار شد و در مجامع مختلف ایشان را زیاد می دیدم، اما دیگر باید مسجد حضرت مهدی(عج) و برنامه های منطقه 2 را اداره می کردم و خیلی نمی رسیدم به بیت امام و جاهای دیگر بروم، ولی هر بار که به بیت امام می رفتم، حاج مهدی را در آنجا می دیدم و رابطه ما تا آخر عمر پربرکت این مرد بزرگ قطع نشد. الان هم که با خانواده ایشان ارتباط داریم.

سخنران مجلس ختم شهید عراقی هم که بودید.

بله، در مجلس ختم ایشان، در مدرسه شهید مطهری سخنرانی کردم. در آن جلسه مرحوم بازرگان و وزرایش هم بودند. بالای منبر خطاب به مهندس بازرگان گفتم: «شما در یکی از سخنرانیهایتان گفته اید اگرجاده اسفالت باشد و ماشین هم پیکان صحیح و سالم، رانندگی بلدم، ولی اگر ماشین شد تریلی و جاده هم خاکی و پر از دست انداز رانندگی بلد نیستم. آقای مهندس! آقای قرنی و آقای مطهری را شهید کردند. الان هم که دارم در باره مرحوم عراقی حرف می زنم. اگر وضع به همین منوال پیش برود، معلوم نیست آخر و عاقبت همه مان به کجا بکشد. وقتش نیست فرمان را به دست راننده ای بدهید که بلد است تریلی را در جاده خاکی و پر از دست انداز براند و وحشت نکند؟»

بعضی از اعضای هیئت دولت وسط سخنرانیم بلند شدند و رفتند و عده ای هم ریختند و به من حمله کردند که: چرا با دولت منتخب امام این طوری صحبت کردی؟ هرگز ترس و ملاحظه ای از کسی نداشته ام. از دست رفتن امثال حاج مهدی عراقی و شهید مطهری خسارت بزرگی برای انقلاب بود و لازم می دانستم تذکری را که به نظرم درست بود بدهم و مثل همیشه کاری به خوشامد یا بدآمد کسی هم نداشتم.


منبع: موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران