تبیان، دستیار زندگی
«دکتر حسن محبتی» دارای برد پزشکی و دکتری در رشته های اقتصاد و علوم سیاسی امروز با پرونده ای پربار از سال های دفاع مقدس، دبیر کل حزب وفاق ملی است.
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

از 12 سالگی جبهه بودم(مصاحبه)

گفتنی های یکی از کوچک ترین رزمندگان دفاع مقدس

در این گفتار پای گفتنی های یکی از کوچکترین رزمندگان دفاع مقدس می نشینیم تا ببینم چه چیز او را در سنین نوجوانی از پای بازی های کودکانه به خاک های جبهه کشاند. «دکتر حسن محبتی» دارای برد پزشکی و دکتری در رشته های اقتصاد و علوم سیاسی امروز با پرونده ای پربار از سال های دفاع مقدس، دبیر کل حزب وفاق ملی است.

مصاحبه : صادق جعفری-بخش فرهنگ پایداری تبیان
حسن محبتی

هنوز به سن قانونی برای اعزام به جبهه های حق علیه باطل نرسیده بود که با جمعی از دوستان و هم کلاسی های خود عزم سفر کرده و راهی نبرد با دشمن شد. گویی روحیه ایثار، فداکاری و از خود گذشتگی تمام وجودش را احاطه کرده بود. بالاخره با هر ترفندی که بود خود را به جبهه رساند. او با وجود سن کمی که داشت اما به این باور رسیده بود که برای حفظ صیانت و حراست از آب و خاک این سرزمین باید با صلابت و قدرت جنگید به همین خاطر از سن 12 سالگی ورود به عرصه فعالیت اجتماعی را با حضور در جبهه های جنگ حق علیه باطل آغاز کرد. دلیل این حضور در آن شرایط سنی، اعتقاد به نظام مقدس جمهوری اسلامی و در رأس آن اصل ولایت مطلقه فقیه و حراست از این جایگاه و كیان اسلامی در مقابل دشمنان داخلی و برون مرزی با پوشیدن لباس مقدس رزم بسیجی در سنین نوجوانی بود. به همین خاطر دعوت امام خویش را لبیک گفته و راه کمال را پیمود.

در پرسش شما دو مقوله مطرح است؛ یک جنگ و دوم دفاع. جنگ به این معناست که طرفین قصد مبارزه دارند حال یا به حق یا به ناحق. اما مقوله دفاع که طبیعتا به حق است. بنابراین ما جنگ تحمیلی نداشتیم بلکه دفاع مقدس داشتیم؛ چرا که به کشور ما حمله شد و ما هم به دفاع پرداختیم

برای آشنایی بیشتر مخاطبان؛ خودتان را به طور اجمالی معرفی بفرمایید.

متولد سال 1350 در شهر کاشان هستم. مقطع ابتدایی خود را در مدرسه بوعلی و مقطع راهنمایی خود را در مدرسه شهید نواب صفوی و دوران دبیرستان را در مدرسه شهید بهشتی شهرستان خمین سپری کردم. سال 70 بود که در رشته پزشکی دانشگاه علوم پزشکی اراک پذیرفته شدم و در سال 78 از این دانشگاه فارغ التحصیل شدم. سال 80 مجددا در رشته اقتصاد مشغول به تحصیل شدم اما به دلیل علاقه زیادی که به رشته اقتصاد سیاسی داشتم تصمیم گرفتم که در رشته علوم سیاسی ادامه تحصیل بدهم. بنابراین سال 90 به عنوان کارشناس ارشد این رشته فارغ التحصیل شده و هم زمان همان سال در مقطع دکترا پذیرفته شدم. و هم اکنون در سه حوزه طب، اقتصاد و علوم سیاسی خدمتگذار نظام مقدس جمهوری اسلامی هستم.

تعریف شما از جنگ تحمیلی و هشت سال دفاع مقدس چیست؟

در پرسش شما دو مقوله مطرح است؛ یک جنگ و دوم دفاع. جنگ به این معناست که طرفین قصد مبارزه دارند حال یا به حق یا به ناحق. اما مقوله دفاع که طبیعتا به حق است. بنابراین ما جنگ تحمیلی نداشتیم بلکه دفاع مقدس داشتیم؛ چرا که به کشور ما حمله شد و ما هم به دفاع پرداختیم. پس ما جنگنده و جنگجو نبودیم و به خاک و حریم اعتقادی و سیاسی کشوری هم تعرض نکردیم. در آن زمان کشور به دنبال تثبیت شرایط موجود بود که ناغافل مورد حمله دشمن قرار گرفتیم. کلمه جنگ تحمیلی را اشتباه به ما تحمیل کردند ؛ما به دفاع مقدس پرداختیم. این دفاع برای ما از آن حیث مقدس است که ما از خاک، ارزش ها و مهمتر از همه ناموسمان دفاع کردیم. کاری به جمهوری اسلامی نداریم. دفاع مقدس یادآور یک  تاریخ با عظمت و باشکوه رشادت های مردان و زنان ایرانی است. مردانی که با دردست گرفتن جانشان در خط مقدم از کشور دفاع کردند و زنان از پشت خط به همراهی مردان شان پرداختند. این است آن یادگار ارزشمند هشت سال دفاع مقدس.

حسن محبتی

شما زمانیکه به جبهه رفتید 12 سال بیشتر نداشتید چطور شد که به جبهه اعزام شدید از حال و هوای آن روزها برایمان بگویید؟

در دوران جنگ جثه بسیار کوچکی داشتم برای همین هم «زبل خان» لقب گرفتم، «زبل خان اینجا زبل خان آنجا زبل خان همه جا»

سال 61 بود و من در مقطع راهنمایی تحصیل می کردم. آن زمان 11 سالم بود و صدای خوبی داشتم. من با چند تن از دوستان دیگر از جمله دکتر شاه محمدی، شهید بزرگوار اسدی، خانی و غیره عضو گروه سرود بسیج دانش آموزی بودیم. از طرف بسیج مستضعفین ما رو به اهواز بردند که در آنجا سرود اجرا کنیم و این اولین حضور من در منطقه جنگی بود. زمانیکه برای اجرا به مناطق جنگی رفتیم احساس خوبی نسبت به رزمنده ها و حال و هوای جبهه داشتم. خوب در آن زمان ما بچه بودیم و اعتقاد راسخ نسبت به مقوله جنگ و جبهه نداشتیم و احساسی برخورد می کردیم. وقتی می دیدیم رزمنده ها در کلاس های آموزشی شرکت می کردند و تفنگ بدستشان بود و تیراندازی می کردند برایمان جذابیت داشت. جبهه برایمان حکم یک محیط فوق برنامه داشت. برای همین از پدر خواهش کردم که من را هم همراه خودش ببرد. تابستان سال 62 بود که تصمیم گرفتم به همراه برادرم به جبهه بروم. خوب با وجود سن کمی که داشتم من را به جبهه راه نمی دادند اما به عنوان یک نیروی تبلیغاتی که قرار است مداحی کند وارد جبهه شدم. خوب عملیات والفجر 4 بودکه به همراه برادرم ابراهیم به مریوان رفتیم اما بعد از بازگشت از مریوان تصمیم گرفتم که در کلاس های آموزشی شرکت کنم که سرانجام در سال 64از طریق گردان تیپ علی بن ابیطالب (ع) شهر اراک وارد جبهه شدم. در عملیات مختلف از جمله عملیات کربلای4، والفجر 4، 5،8،10 و مرصاد که آخرین عملیات من بود به عنوان نیروی شناسایی واحد اطلاعات لشگر حضور داشتم. به واقع کار نیروی شناسایی این بود که قبل از انجام هر عملیاتی ما معابر دشمن را شناسایی و وضعیت را بررسی می کردیم و اطلاعات لازم را در اختیار گردان ها قرار می دادیم. ما تا شب عملیات همراه گردان ها بودیم اما با شروع عملیات به عقب برگشتیم.

در دوران جنگ جثه بسیار کوچکی داشتم  برای همین هم «زبل خان»  لقب گرفتم، «زبل خان اینجا زبل خان آنجا زبل خان همه جا».


از نحوه مجروح شدنتان برایمان توضیح دهید؛ چطور شد شیمیایی شدید؟

اولین بار در عملیات کربلای 4 بود که شیمیایی شدم. بعد از عملیات ناموفق کربلای 4 بچه ها در یک حالت سنگینی قرار گرفتند. ما هم جزء نیروهای شناسایی بودیم که باید به عقب برمی گشتیم و پیکر شهدا را شناسایی می کردیم. خوب من دوره آموزشی غواصی را هم گذرانده بودم که در اینجا برای اولین بار از طریق آب های آلوده شلمچه بیمار شدم ضمن اینکه دشمن بعد از عملیات کربلای 4، دو تا پاتک زد و از گازهای شیمیایی خردل استفاده کرد که دومین بار شیمیایی شدم که مرا به بیمارستان مطهری تبریز انتقال دادند. بعد از بهبود نسبی مجددا به جبهه آمدم و در عملیات والفجر 10 بود که به صورت پوستی دچار عارضه شیمیایی شدم.

حسن محبتی

آیا خاطره ای از هم رزمانتان دارید که برایمان تعریف کنید؟
تسبیح سوم را اگر می خواستی به این راحتی نمی داد. می گفت هر کسی که تسبیح سوم را بخواهد باید ده هزار تا صلوات برای سلامتی امام زمان (عج) بفرستد. بسیاری از رزمنده ها همان تسبیح سوم را می خواستند

خاطره که زیاد دارم البته بسیاری از هم رزمان من شهید شدند و امروز تنها خاطرات آن ها است که با مرور کردنشان کمی آرام می شوم؛ شهید ملاحسین، شهید ساعدی، شهید محمدی، شهید عباس میر هادی، شهید نبی مصطفایی. یادم هست عملیات کربلای 4 بود که من به همراه پدر و برادرانمان «محمد و ابراهیم» در جبهه حضور داشتیم. شهید عباس میرهادی اصرار داشتند که من به عقب برگردم که اگر کسی در حین عملیات مجروح شد کسی باشد که کمک حال او باشد.

من پافشاری زیادی برای ماندن کردم که نهایت یک سیلی محکمی از شهید میرهادی خوردم. به ناچار من را سوار ماشین کردند تا به عقب برگردم اما بین راه از ماشین پریدم و خودم را به گردان رساندم. شهید نبی مصطفایی از رزمندگان با عرفان جنگ بود و بیشترین خاطرات من در دوران جنگ با وی بود. دوست دارم یک خاطره از او را تعریف کنم. این شهید بزرگوار عادت داشت همیشه هزار تا تسبیح می خرید و تسبیح رو به هر کسی می داد می گفت باید هزار تا صلوات برای سلامتی امام خمینی (ره) بفرستد. اگر از او دو تا تسبیح می گرفتی می گفت که باید علاوه بر هزار تا صلوات برای سلامتی امام هزار تا صلوات هم برای شادی روح شهدا هم بفرستد. اما تسبیح سوم را اگر می خواستی به این راحتی نمی داد. می گفت هر کسی که تسبیح سوم را بخواهد باید ده هزار تا صلوات برای سلامتی امام زمان (عج) بفرستد. بسیاری از رزمنده ها همان تسبیح سوم را می خواستند.

یادم هست یه شب آمد توی چادر، گفتم: «آقا نبی پوتین های جبهه برای پاهای من گشاد است و من را اذیت می کند.» خوب به دلیل جثه کوچک من پوتین و شلوار اندازم نبود. یک روز پوتین من را برداشت و به دزفول رفت و به یکی از کفاش ها داد تا پوتین را سایز پای من درآورد. خیلی قشنگ پوتین سایز پای من شده بود به طوریکه تا آخر جنگ با همان پوتین راه می رفتم. عملیات کربلای 5 بود که صبح از خواب بلند شد که به طور مستقیم مورد اصابت گلوله دشمن قرار گرفت. خیلی راحت سرش را روی خاک گذاشت و شهید شد بدون اینکه حتی حرفی بزند.

از نظر شما چه تفاوتی میان جوانان آن دوره با نسل امروز وجود دارد؟

ابتدا باید دید که در اوایل انقلاب جوانان در چه محیط هایی رشد کردند و بعد مقایسه کنیم با جوانان امروز که در چه محیطی رشد می کنند. جوانان اول انقلاب بچه های زمان شاه بودند، متولدین نظام پادشاهی که امام(ره) همواره از آنان به عنوان جوانان انقلابی یاد می کردند. خوب آن ها بدو تولد را در نظام پادشاهی و دوران جوانی را در نظام انقلاب اسلامی می گذراندند و جوانان آن زمان را باید به عنوان جوانان ترکیبی دید که بینش جامع تری نسبت به جوانان امروز داشتند و آن ها توانستند با پایداری و مقاومت دست به تغییر نظام بزنند. اما نسل امروز که متولدین جمهوری اسلامی هستند تغییر ندارند و ثابت هستند و تغییری که درجوانان انقلابی اتفاق افتاد تغییر ارزشی بود. یعنی نظام پادشاهی که تنها قدرت دست یک نفر بود تبدیل به جمهوری اسلامی، یک  نظام مردمی شد. برای این تغییر نظام از جان و مال خود گذشتند و تلاش زیادی کردند. اما در نسل امروز بچه ها تغییری نکردند و این جمهوری است که تغییر شکل داده است. جوانان انقلابی سال 55 تا 58 نظام را تغییر دادند و جمهوری ایجاد کردند اما امروز جمهوری است که جوانان را رشد داده و در آنها تغییر ایجاد می کند. نکته قابل تامل این است؛ بچه های دوران انقلاب صاحب انقلاب بودند و آن را حق خود می دانستند اما نسل امروز وارثان انقلاب هستند. تفاوتی که وجود دارد این است که وارثان به دلیل اینکه خیلی سختی نکشیدند و بهایی نیز پرداخت نکردند به راحتی می بخشن اما صاحبان انقلاب چنین روحیه ای ندارند. اما اینکه چرا نسل امروز تغییر پیدا کرده؛ چون دنیا در حال تغییر و تحولات سریعی است. رشد تکنولوژی به حدی است که نه تنها زندگی تغییری یافته بلکه ارزش ها هم به نوعی تغییر شکل داده اند. اما نباید از این مسئله غافل بود؛ پیام دفاع مقدس به درستی به نسل امروز انتقال داده نشد. ما با انقلاب موضعی و احساسی برخورد کردیم. شما ببینید درباره نظام پادشاهی بیش از 20 هزار جلد کتاب در کتابخانه ها دیده می شود حال آنکه آثار انقلاب اسلامی و دفاع مقدس چندان قابل توجه نیست. مشکل اینجاست که ما انقلاب اسلامی را از دفاع مقدس جدا کردیم.

قطعنامه 598 از نظر شما چطور اتفاق افتاد؟

یکی از تلخ ترین و اسفناک ترین خاطرات دوران زندگی من همین پذیرش قطعنامه 598 است. واقعا حرف زدن در مورد آن سخت است. مگر می شود شما در جنگ بوده باشید، دفاع کرده باشید هم رزمانتان و حتی پدر و برادرهایتان در بدترین و فجیع ترین شرایط ممکن شهید، اسیر و جانباز شده باشند بعد بگویید که باشه قبول صلح می کنیم؟

دفاع مقدس تا آخرین روز مقدس بود و مقدس می ماند. ما در دانشگاه بسیج امام تعلیم دیده بودیم و فرمانده ما امام بود و هر چه او گفت قبول کردیم

ما در آن زمان علی رغم میل باطنی اما دستورات حضرت امام(ره) را تمکین کردیم. هرجا امام گفت ما هم پذیرفتیم. اما پذیرش قطعنامه برای بچه های جنگ راحت نبود. البته هم از نیروهای بسیجی و هم ارتشی ها بودند افرادی که از پذیرش قطعنامه خوشحال شدند اما درصد قابل توجهی از رزمندگان از صلح با دشمن ناراحت بودند. خوب به هر حال پذیرش گفتمان امام بود و هر کسی به غیر از امام بود ما نمی پذیرفتیم. البته هنوز زوایای قطعنامه مشخص نیست. اینکه چه گزارشی به امام دادند که امام تصمیم به پذیرش قطعنامه گرفتند سوالی است که بزرگان نظام باید پاسخگو باشند اما با مستند نه بر اساس خاطره ها.

دفاع مقدس تا آخرین روز مقدس بود و مقدس می ماند. ما در دانشگاه بسیج امام تعلیم دیده بودیم و فرمانده ما امام بود و هر چه او گفت قبول کردیم. ولی الان که به بلوغ سیاسی رسیده ایم می گوییم که این قطعنامه ایراد دارد و باید بررسی شود. من معتقدم 598 متزلزل تر از قطعنامه برجام است. اعتقاد دارم کسانیکه امروز قطعنامه برجام را سر سفره ایرانیها گذاشتند همین کسانی هستند که 598 را سست تر، متزلزل تر و ضعیف تر از برجام امروزی جلوی امام گذاشتند. ما در آستانه پیروزی کامل بودیم. امام گفته بودند راه قدس از کربلا می گذرد. امام شعار قدس را داده بودند  و اعتقاد داشتند انقلاب به قدس هم صادر می شود. متاسفانه باید بگویم همین گروهی که برجام را به ما تحمیل کردند همین گروه سال 67، 598 را به ما تحمیل کردند.