تبیان، دستیار زندگی
صورتش تكیده شده بود و موقع راه رفتن عصای چوبی را روی زمین می كشید. دیگر آنقدرها هم بلند قد به نظر نمی رسید و صدایش خشدار شده بود.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

سنگ‌به‌سنگ

سنگ

صورتش تكیده شده بود و موقع راه رفتن عصای چوبی را روی زمین می‌كشید. دیگر آنقدرها هم بلند قد به‌نظر نمی‌رسید و صدایش خشدار شده بود. اگر می‌خواستی صدایت را خوب بشنود باید كنارش می‌نشستی. دست‌هایت را روی پوست خشك و نازك دست‌هایش می‌كشیدی و منتظر می‌ماندی تا به تو نگاه كند. رگ‌های برجسته آبی رنگ از روی انگشت‌هایش آغاز می‌شد و در تمام تنش می‌دوید. سرش را به آرامی می‌چرخاند و نگاه خاكستری و چشم‌های پیر را به تو می‌دوخت و می‌فهمیدی كه وقتش شده كه بروی یا هنوز می‌توانی بمانی. رد تمام سال‌های رفته روی چهره‌اش بود. رد خنده‌هایی كه با قهقهه‌های بلند آغاز می‌شد.

رد خشمی كه چین‌هایی عمیق روی پیشانی‌اش جا می‌گذاشت. رد نگرانی‌هایی كه لایه‌ای از اشك و اندوهشان در چشم‌هایش مانده بود. به پدربزرگ كه نگاه می‌كردی می‌فهمیدی كه سال‌ها روی زمین زندگی كرده است و دیگر هیچ‌چیز نه آنقدرها غمگینش می‌كند و نه خوشحال. پدربزرگ كه بود، می‌فهمیدی گذر زمان آنقدرها هم ترسناك نیست تا وقتی زنده بود و می‌ایستاد و فروتن بود و آرام. سال‌هایی كه از سرش گذشته بود، تجربه‌ها، اتفاق‌ها و فقدان‌ها سنگ به سنگ او را ساخته بود. سنگ به سنگ زیبا... .



همشهری انلاین

این مطلب صرفا جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه‌ای بازنشر شده و محتوای آن لزوما مورد تایید تبیان نیست .
مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.