تبیان، دستیار زندگی
حجت الاسلام والمسلمین سید احمد دعایی از آن طیف از روحانیون شهر یزد به شمار می رود،که از دیرباز شاهد فعالیت های اجتماعی شهید آیت الله صدوقی بوده وروایت وی در این موضوع،دارای وثاقتی فراوان است.گفت وشنودی که درپی می آید،دربردارنده شمه ای از خاطرات ایشان است
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

نخستین کسی بودند که ریشه منافقین را از یزد برکندند

حجت الاسلام سیداحمد دعایی

□جنابعالی از چه دوره ای وچگونه با شهید آیت الله صدوقی آشنا شدید؟ارتیاط شما با ایشان،چه قدمتی دارد؟

بسم الله الرحمن الرحیم.بنده خاطرم هست که پانزده سال بیشتر نداشتم و همراه پدر، از کربلا به ایران بازگشته بودیم و در مسیر سفرمان به جنوب، باید از قم عبور می‌کردیم. در قم در مسافرخانه‌ای در نزدیکی مدرسه دارالشفا، جنب مدرسه فیضیه، اقامت کردیم. یک روز بعد از ظهر،شهید بزرگوار آیت‌الله صدوقی به دیدن پدرم آمدند و برای اولین بار ایشان را زیارت کردم. یک بار هم در ایام عاشورا همراه با پدرم، از مشهد به قم رفتم. شب‌ها آیت‌الله صدر در صحن موزه روضه داشتند و آیت‌الله صدوقی هم-که از نزدیکان ایشان بودند- حضور داشتند و با پدرم صحبت می‌کردند. پدرم از منبری‌ها و ذاکرین معروف شهر یزد بودند و مجالس روضه ایشان مورد اقبال همگان بود، به همین دلیل آیت‌الله صدوقی از پدرم خواستند در مجلسِ آیت‌الله صدر، ذکر مصیبت کنند. مجلس فوق‌العاده‌ای بود.

آن روزها آیت‌الله بروجردی، صبح‌ها مجلس روضه داشتند. روز دوم محرم بود و ایشان در منزلشان روضه برگزار کردند. پدرم و آیت‌الله صدوقی هم در آن مجلس شرکت داشتند و من هم در معیت پدر بودم. آن زمان بنده در مشهد طلبه بودم. پدرم در آن مجلس روضه ورود سیدالشهدا(علیه السلام) به کربلا را خواندند و مجلس به طرز عجیبی منقلب شد. پس از روضه، آیت‌الله بروجردی فردی را نزد پدر فرستادند و تفقد کردند. این بار دومی بود که شهید آیت‌الله صدوقی را از نزدیک زیارت کردم. البته پس از آن مکرر خدمت ایشان رسیدم.

رابطه پدر و آیت‌الله صدوقی بسیار صمیمی بود. از سوی دیگری آیت‌الله صدوقی از مدرسین بزرگ قم و مقربین به آیت‌الله بروجردی بودند و پدر هر وقت از آیات قم سئوالی داشتند، توسط شهید صدوقی سئوال خود را می‌پرسیدند و پاسخ را دریافت می‌کردند.

□از مقوله بازگشت آیت‌الله صدوقی به یزد چه خاطره‌ای دارید؟چه شد که نهایتا ایشان به زادگاه خود مهاجرت کردند؟

موضوع انتخابات دوره هفدهم مجلس شورای ملی که پیش آمد، آیات عظام، به‌خصوص آیت‌الله سید محمدتقی خوانساری به همه سفارش کردند تا انسان‌های عالم، متشرع و آگاه را به مجلس بفرستند و قرار شد مردم یزد به آقازاده مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری رأی بدهند، منتهی مردم یزد ایشان را نمی‌شناختند، به همین دلیل مرحوم آیت‌الله فرساد، استاد بنده پیشنهاد کردند آیت‌الله صدوقی به یزد بیایند و به عنوان نماینده آقای دکتر مهدی حائری یزدی فعالیت کنند. قرار شد متن تلگراف را آیت‌الله فرساد بنویسند و من برای پدر خانم آیت‌الله صدوقی،مرحوم آیت الله آقا میرزا محمد کرمانشاهی ببرم. رفتم و اتفاقاً ایشان کسالت داشتند. متن تلگراف را امضا و آیت‌الله صدوقی را به یزد دعوت کردند.

استقبال مردم یزد از آیت‌الله صدوقی بی‌نظیر بود. ایشان در نصرت‌آباد در دو فرسخی یزد از اتوبوس پیاده و سوار ماشین شدند و مردم همراه ایشان حرکت کردند. یادم هست مرحوم آقای وزیری هر صد متر کرسی می‌گذاشت و بالای آن می‌رفت و آیت‌الله صدوقی را به مردم معرفی می‌کرد. استقبال وصف‌ناشدنی و باشکوهی بود. سرانجام شهید صدوقی به محلی در نزدیکی مسجد روضه محمدیه وارد شدند و در آنجا سکونت کردند و از آن به بعد ما همیشه خدمتشان می‌رفتیم. آیت‌الله صدوقی قصد داشتند مجدداً به قم برگردند، اما پدر خانم ایشان که امام جماعت مسجد حظیره بودند، به رحمت خدا رفتند. از طرف دیگر علمای یزد مایل بودند ایشان در یزد بمانند، لذا نامه‌ای به آیت‌الله بروجردی نوشتند و از ایشان خواستند موافقت خود را با اقامت دائمی آیت‌الله صدوقی در یزد اعلام کنند. آیت‌الله بروجردی هم این درخواست را پذیرفتند و در نتیجه شهید صدوقی در یزد ماندند و خانواده ایشان هم از قم به یزدآمدند.

□آیت‌الله صدوقی در حوزه علمیه یزد، چه دروسی را تدریس می‌کردند؟

عمدتاً فقه و اصول البته سایر دروس، از جمله تفسیر را هم برای عامه مردم تدریس می‌کردند. شاگردان ایشان بالغ بر هزار نفر می‌شدند و بسیاری از افرادی که بعدها در نظام جمهوری اسلامی مناصب اجرایی را به عهده گرفتند، از شاگردان ایشان بودند.

□منبرهای جذابی هم داشتند.ایشان در اداره این منابر،چه شیوه ای داشتند؟

همین‌طور است. در ماه رمضان، گاهی منبرهایشان تا سه ساعت هم طول می‌کشید و با آن لهجه شیرین و داستان‌ها و امثال و حکم دلنشین، مردم را مسحور صحبت‌هایشان می‌کردند. مرحوم آقا سید ابوتراب مدرس اروندآبادی- که خود واعظ توانایی بود- بارها در بین صحبت‌هایش تکرار می‌کرد: در 100 سال گذشته، تاریخ روحانیت عالمی چون آیت‌الله صدوقی را به خود ندیده است!

□ظاهراً شما پیام‌ها و نامه‌های شهید صدوقی را به حضرت امام در نجف می‌رساندید. از این موضوع چه خاطراتی دارید؟

قبل از انقلاب نمی‌شد خیلی راحت از ایران به نجف سفر کرد. در آن زمان مرتباً به کویت می‌رفتم و از آنجا می‌توانستم راحت به عراق بروم و طی این سفرها نامه‌هایی را از آیت‌الله صدوقی به امام می‌رساندم و نامه‌های امام را برای شهید صدوقی می‌آوردم.

□از جمله نامه‌ای که آیت‌الله صدوقی به آیت‌الله حکیم نوشتند و خواستند از امام پشتیبانی کنند؟

خیر، بنده حامل آن نامه نبودم، اما از محتوای آن خبر داشتم. وقتی به کویت می‌رفتم، مردم یزد به من مبالغ قابل توجهی می‌دادند که به امام برسانم. بنده هم پول‌ها را بین همسر و همسفرهایم تقسیم می‌کردم تا دچار زحمت نشوم، با این همه غالباً در گمرک شیراز از من می‌پرسیدند که: چرا این‌قدر پول همراهم هست و در پاسخ می‌گفتم: می‌خواهم از کویت اتومبیل بخرم! البته مسئول گمرک آدم بدی نبود و می‌دانست بحث ماشین و این حرف‌ها نیست، برای همین همیشه به من می‌گفت: سلام مرا به صاحب شرکت برسان!

□از روزهای منتهی به پیروزی انقلاب و نقش شهید آیت الله صدوقی درمدیریت امواج انقلاب در استان یزد،چه خاطراتی دارید؟

در دوران اوج گیری انقلاب، شبانه‌روز در خدمت ایشان بودم و حتی شب‌ها هم به خانه نمی‌رفتم و با کمک برادرم آقای آسید محمود دعایی، اعلامیه‌های امام را ضبط و منتشر می‌کردیم. بعد از پیروزی انقلاب، ایشان سرپرستی تعمیرات مسجد ملااسماعیل را به من واگذار کردند. در کویت بودم که شنیدم ایشان محل اقامه نماز جمعه را از مسجد حظیره به مسجد ملا اسماعیل منتقل کرده‌اند. از طرفی ناراحت بودم، چون با این کار نمازهای جمعه که همواره از باشکوه‌ترین نمازهای جمعه ایران بود، خلوت می‌شد! از طرف دیگر هم خوشحال بودم که مسجد ملا اسماعیل -که پدرم 30 سال و بنده 25 سال امام جماعت آن بودیم و داشت رو به ویرانی می‌رفت -با این کار دو باره آباد می‌شد. وقتی برگشتم از آیت‌الله صدوقی پرسیدم: «سبب این کار چه بود؟» ایشان جواب دادند: «امام جمعه سابق پیغام داده است مسجد متعلق به پدر ایشان است و سال‌ها امام جماعت این مسجد بودند و حالا ایشان راضی نیست کس دیگری امام جماعت این مسجد باشد! به همین دلیل محل نماز جمعه را منتقل کردم»

به این ترتیب مسجد ملا اسماعیل توسعه پیدا کرد و در این امر همکاری زیادی کردم. این مسجد به ترمیم زیادی نیاز داشت و چون دوران جنگ بود، مصالح زیادی پیدا نمی‌شد و گاهی مجبور می‌شدم به میبد بروم و کیسه‌های سیمان را پشت ماشین بگذارم و بیاورم. همین کارها سبب شد دیسک کمر بگیرم و مدتی بستری شوم! مدتی به کویت رفتم و وقتی برگشتم، کمی پس از آن آیت‌الله صدوقی به شهادت رسیدند و به دلیل مسائل امنیتی، تا مدتی نماز جمعه تعطیل شد.بعد ازآن مرحوم آیت‌الله خاتمی از من خواستند به مسجد بروم، ولی به دلیل کسالتی که داشتم نتوانستم. بعد هم به‌ناچار از هیئت امنای مسجد و سرپرستی تعمیرات آن، استعفا دادم.

□از سرکشی آیت‌الله صدوقی به تبعیدی‌های دوره ستمشاهی بسیار گفته‌اند. آیا شما در جریان امر بودید یا احیاناً همراه ایشان می‌رفتید؟

بله، بنده و عده‌ای از دوستان همراه ایشان به شهرهای مختلف سفر می‌کردیم و به ملاقات تبعیدی‌ها می‌رفتیم. یک بار به معیت شهید صدوقی و همراه آقایان مناقب، راشد و ربانی به رفسنجان رفتیم. مرحوم آقای خلخالی به آنجا تبعید شده بود که به ملاقاتش رفتیم. شهید صدوقی برای مردم صحبت کردند. سپس به راوند رفتیم و با مرحوم آقای ربانی املشی که در آنجا تبعید بودند، ملاقات کردیم. بعد ازآن به سیرجان رفتیم که آقایان معادیخواه و شیخ علی تهرانی تبعید شده بودند. بعد به کرمان رفتیم و سه روز آنجا بودیم و شخصیت‌های برجسته کرمان به ملاقات شهید صدوقی آمدند. سپس به ایرانشهر سفر کردیم که آیت‌الله خامنه‌ای و آقای حاج شیخ جواد حجتی به آنجا تبعید شده بودند. از ایرانشهر به چابهار رفتیم که آیت‌الله مکارم شیرازی به آنجا تبعید شده بودند. موقع برگشت بار دیگر در ایرانشهر ملاقاتی با آیت‌الله خامنه‌ای و آقای حجتی داشتیم. یادم هست در مسیر بازگشت، از چابهار بین راه به رودخانه با صفایی رسیدیم و آیت‌الله صدوقی گفتند: «اینجا توقف و چای درست کنیم» ما هم با شاخه‌های خشک آتشی درست و چای را آماده کردیم. ایشان بسیار خوش‌سفر و با صفا بودند.

□قبل از این دیدارها، با آیت‌الله خامنه‌ای آشنایی داشتید؟

بله، هر بار که پدر به مشهد سفر می‌کردند، پدر آیت‌الله خامنه‌ای- که با پدرم رابطه صمیمانه‌ای داشتند- به دیدار ایشان می‌آمدند و آقا هم حضور داشتند و لذا از همان دوران، بنده هم خدمت ایشان ارادت داشتم. زمانی که آقا از تبعید بازگشتند، سر راهشان در یزد در منزل آیت‌الله صدوقی اقامت کردند. ایشان در آنجا به بنده سفارش کردند که در خدمت آیت‌الله صدوقی باشم و کارهای ایشان را انجام بدهم! بنده بسیار از فرمایش ایشان مسرور شدم و از آن پس شبانه‌روز در خدمت شهید صدوقی بودم.

□به ایام منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی می‌رسیم. 10 فروردین سال 1357 یکی از فرازهای مهم انقلاب اسلامی در قیام مردم یزد است. از آن روز چه خاطره‌ای دارید؟

آن موقع در نجف بودم و امام به من فرمودند: با ایران تماس بگیرید و ببینید حال آیت‌الله صدوقی خوب است؟ با یزد تماس گرفتم و رجب‌علی، خدمتکار خانه گفت: آیت‌الله صدوقی همراه با مرحوم آقای فلسفی، به منزل آقای صفار رفته‌اند. با آنجا تماس گرفتم ومرحوم آفای حاج شیخ محمدعلی صدوقی خبر سلامتی ایشان را به من داد. فوراً به مسجد شیخ انصاری که امام در حال اقامه نماز در آن بودند، رفتم و خبر سلامتی آیت‌الله صدوقی را به امام دادم. رابطه امام و شهید صدوقی بسیار نزدیک بود. یک بار ایشان به من فرمودند: «به آقای صدوقی بگویید اختیار جنوب ایران از بوشهر تا یزد و کرمان را به ایشان واگذار می‌کنم. هر کسی را که می‌خواهند عزل یا نصب کنند».

□شهید صدوقی از نخستین کسانی بودند که با رویه مهندس بازرگان و نیز با بنی‌صدر مخالفت کردند. علت آن چه بود؟

آیت‌الله صدوقی با شیوه‌های مهندس بازرگان و خود بنی‌صدر برخورد شدیدی داشتند و نخستین کسی بودند که ریشه منافقین را از یزد برکندند و در مقابل آنها ایستادند.

□شما شاهد عینی صحنه شهادت ایشان بودید. روایت آن فاجعه از زبان شما قرین به صحت بالایی است...

بله، بنده قبل از ایشان صحبت کردم. بعد هم ایشان خطبه را ایراد واز مقابلم عبور کردند و نماز و خطبه را خواندند. بنده به دلیل کمردرد شدید روی صندلی می‌نشستم و نماز می‌خواندم. نماز که خوانده شد، ایشان از مقابلم رد شدند و پنج شش متر که جلوتر رفتند، جوانی آمد و ایشان را بغل کرد و آن فاجعه روی داد. از آن صحنه عکس‌هایی هم دارم.صحنه تلخ وفراموش ناشدنی ای بود.خداش رحمت کند.

با تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید.

منبع: پایگاه اطلاع‌رسانی مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

این مطلب صرفا جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه‌ای بازنشر شده و محتوای آن لزوما مورد تایید تبیان نیست .