تبیان، دستیار زندگی
تقصیر از من است که دانش آموزان را کتابخوان می کنم و می گویم ادبیات اگر نجات بخش نباشد، اما می تواند زندگی را برایتان تحمل پذیرتر کند.
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

چوب حراج به نوشته های یک نویسنده به مناسبت روز قلم

تقصیر از من است که دانش آموزان را کتابخوان می کنم و می گویم ادبیات اگر نجات بخش نباشد، اما می تواند زندگی را برایتان تحمل پذیرتر کند.

حمید بابایی - بخش ادبیات تبیان
حمید بابایی
حمید بابایی نویسنده، روزنامه نگار و منتقد ادبی جوانی است که چندی پیش اولین رمان او با نام «پیاده» با موضوع خدمت سربازی توسط انتشارات مروارید روانه بازار شده است. 
بابایی به مناسبت روز قلم یادداشت کوتاهی را در اختیار تبیان قرارد داده که در ادامه منتشر می شود.

***


مدت هاست که دیگر کسی با قلم نمی نویسد. این روزها اغلب با رایانه تایپ می کنند  یا با خودکار می نویسند، به نظرم بهتر است اسم این روز را بگذاریم روز خودکار یا روز تایپ کردن مثلا. توی محله ای که من زندگی می کنم، اصطلاحی داریم که می گوییم: طرف ردی داده.وقتی این اصطلاح را برای کسی به کار می بریم، یعنی دیگر حرجی به حرف هایش نیست.


از خدا که پنهان نیست، از شما چه پنهان؛مدتی است من هم ردی داده ام. یعنی خیلی به حرف هایم حرجی نیست. اما باور کنید که هیچکدام دروغ نیست. یعنی اولین اصلی که مدت هاست برای خودم قائل شدم، صداقت با مخاطب است. بهتر است برویم سر اصل مطلب، مشکلات و درد و دل های ما در مورد نوشتن و روز قلم.


می دانید ما توی کشورمان چیزی که زیاد داریم، روز است. یعنی ما روزهایی با عناوین مختلف زیاد داریم. اما دقیقا در همان روز اتفاقاتی می افتد که هیچ ربطی به عنوان و نام آن روز ندارد. به عبارت بهتر اگر توی اخبار شنیدید در روز درختکاری هزاران درخت قطع شد، تعجب نکنید. در روز قلم هم قرار نیست با اهل قلم کاری داشته باشیم. این روز هست که ما یادمان نرود با چه چیزی می نویسیم. اینکه نویسنده ها، این جماعت همیشه شاکی و اهل دل، چطور زندگی را با بدبختی و مشقت می گذرانند؛ چه ربطی به ما دارد.


اینکه تیراژ کتاب در بدترین وضعیت اجتماعی سیاسی کشور مثل جنگ 5000 جلد بوده و الان به 500 جلد رسیده لابد به هیچ کس ربطی ندارد. مقصر قطعا نویسندگان هستند که با نوشته هایشان غلط مخاطب را فراری داده اند.


از قضا هر اتفاقی می افتد، ما نویسندگانیم که مقصریم. می گویید چه اتفاقی؟ اگر فیلم ها خوب نیستند و نمی فروشند یا داستان هایشان چنگی به دل نمی زند، همیشه مقصر نویسندگان و ادبیات ایران است. اینکه ما باید همیشه برای مجوز گرفتن تن به هر مشقتی بدهیم باز هم مقصر ما هستیم  نه مسئولین مربوطه!


اینکه در مجله ای بعد از مدتی می توانی بنویسی و زندگی شاید با آب باریکه ای بگذرد و بعد مجله قلع و قم می شود، باز هم ما مقصریم. اینکه فرزندان و همسر گرامی همیشه به جان شما غر می زنند که: «نویسندگی هم شد شغل و کار؟ یا رویم نمی شود به دوستانم بگویم ، پدرم نویسنده است»، آخرین تیری است که به قلب شما زده می شود. اما با تمامی این مصائب و دردسرها، شما همچنان به نوشتن عشق می ورزید.  

می بینید! اصلا عجیب نیست که من این حرف ها را می زنم، چون من ردی داده ام. چند سالی است که جامه معلمی بر تن دارم  و ادبیات درس می دهم. اما چه فایده که هر چند سال یک بار باید بساطم را جمع کنم و بروم مدرسه ای دیگر، می دانید چرا؟ چون دانش آموزان را کتابخوان می کنم. چون می گویم ادبیات شاید نتواند شما را نجات بدهد اما می تواند زندگی را برایتان تحمل پذیرتر کند.


این ها حرف نیست که می گویم، درد است. خنجری آخته است که اول از همه خودم را زخمی می کند.
وقتی هیچ کس  - یعنی از  فلان نهاد و مسئول گرفته تا آن کارمند جزء -  شما را درک نمی کند. وقتی بیمار می شوید، برای کسانی که زحمت کشیده اید، برای فرهنگ این مرز و بوم قدم برداشته اید به نوعی به خون شما تشنه اند و یا لحظه شماری می کنند مرگ شما فرا برسد تا بگویند استاد معظم خدماتی بزرگ داشت و  به به و چه چه  و  با احترام سر بر بالین گذارید و به رحمت خدا بروید.


وقتی قرارداد یک فوتبالیست در یک فصل با بودجه  پنجاه سال ادبیات ایران برابری می کند. می خواهید من ردی نداده باشم؟ این وقت ها  آدم باید هر آنچه دارد را بریزد توی چمدانی و قدم زنان برود. از همه چیز دل بکند و یا فریاد بزند: حراج واقعی! همه چیز برای فروش، حتی این نوشته ها...