تبیان، دستیار زندگی
انقلاب مشروطیت مجموعه تلاش هایی است که در دوره مظفرالدین شاه قاجار و سپس در دوره محمدعلی شاه قاجار برای تبدیل حکومت استبدادی به حکومت مشروطه رخ داد و به تشکیل مجلس شورای ملی و تصویب نخستین قانون اساسی کشور ایرا
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

پایان مرحله اول مشروطیت و آغاز استبداد صغیر

انقلاب مشروطیت مجموعه تلاش هایی است که در دوره مظفرالدین شاه قاجار و سپس در دوره محمدعلی شاه قاجار برای تبدیل حکومت استبدادی به حکومت مشروطه رخ داد و به تشکیل مجلس شورای ملی و تصویب نخستین قانون اساسی کشور ایران انجامید...

فهیمه السادات آقامیری-بخش تاریخ ایران و جهان تبیان
پایان مرحله اول مشروطیت و آغاز استبداد صغیر

آغاز مشروطه و مشروطه خواهی

اگرچه از مدتی قبل شورش ها و اعتراضاتی در شهرهای ایران علیه مظالم حکومت رخ داده بود اما شروع جنبش را معمولاً از ماجرای گران شدن قند در تهران ذکر می کنند. علاءالدوله حاکم تهران هفده نفر از بازرگانان و دو تن سید را به جرم گران کردن قند به چوب بست. این کار که با تأئید عین الدوله صدراعظم مستبد انجام شد اعتراض بازاریان و روحانیان و روشنفکران را برانگیخت. اینان در مجالس و در مسجدها به سخنرانی ضد استبداد و تأسیس عدالتخانه یا دیوان مظالم پرداختند. خواست برکناری عین الدوله و عزل مسیو نوز بلژیکی و حاکم تهران و حتی عسگر گاریچی به میان آمد و اعتصاب در تهران فراگیر شد. عده ای از مردم و روحانیان به صورت اعتراض به مسجد حضرت عبدالعظیم رفتند و در آن جا تحصّن کردند. مظفرالدین شاه وعده برکناری صدراعظم و تشکیل عدالتخانه را داد و علما با احترام به تهران بازگشتند. هنگامی که مظفرالدین شاه به وعده خود عمل نکرد علما از جمله سیدین سندین، آقا سید محمد طباطبائی و آقا سیدعبدالله بهبهانی، به قم رفتند و تهدید کردند که کشور را ترک خواهند کرد و به عتبات عالیات خواهند رفت. بازاریان و عده زیادی از مردم به تحصن در سفارت انگلیس اقدام نموده و خواهان آزادی علما و تشکیل عدالتخانه شدند. عین الدوله با گسترش ناآرامی ها در شهرهای دیگر استعفا کرد و میرزا نصرالله خان مشیرالدوله صدراعظم شد. در ابتدای حرکت، مساله اصلی، عدالتخانه و عدالتخواهی بود و به همین دلیل نهضت مشروطه را در ابتدا نهضت عدالتخانه می گفتند. با اوجگیری نهضت، به تدریج مسئله پارلمان و محدود کردن قدرت شاه مطرح شد.

مظفرالدین شاه فرمان مشروطیت را در 14 مرداد 1285 امضا کرد. علما و دیگرانی که به حضرت عبدالعظیم و قم رفته بودند بازگشتند و تحصن در سفارت انگلیس پایان یافت. مردم صدور فرمان مشروطیت را جشن گرفتند و به خوبی و خوشی برگزار شد.

مجلس اول در 18 شعبان 1324 (14 مهر 1285 /7 اکتبر 1906) در تهران گشایش یافت. نمایندگان به تدوین قانون اساسی پرداختند و در آخرین روزهای زندگی مظفرالدین شاه این قانون نیز به امضای او رسید.

بر پایه قانون اساسی مجلس وظایف مالی زیر را بر عهده داشت.
- تهیه بودجه و نظارت بر اجرای بودجه کشوری
- تصویب انتقال یا فروش منابع زیر زمینی و تصویب قراردادهای صنعتی و کشاورزی
- تصویب تغییر مرزهای کشور
- تصویب قراردادها و عهد نامه ها با دولتهای خارجی
- تصویب تشکیل کمپانی های ملی
- تصویب هر گونه قرار دادهای دولتی
- تصویب اعتبار و وام های دولتی
- تصویب ساختن راه ها و راه آهن

پس از مرگ مظفرالدین شاه...

پس از مرگ مظفرالدین شاه، ولیعهد او محمدعلی میرزا شاه شد و از همان ابتدا به مخالفت با مشروطه و مجلس پرداخت. او در مراسم تاجگذاری خود نمایندگان مجلس را دعوت نکرد.

به علاوه اگرچه نمایندگان دوره ی اول مجلس که با حرارتی تمام جهت اصلاح اوضاع ایران می کوشیدند، با راندن مسیو نوز رئیس کل گمرک و وزیر خزانه از خدمت در مقابل سیاست روسیه که از او جداً حمایت می کرد، غالب آمدند؛ اما روس ها شاه تازه را در دشمنی با مجلس و مشروطه روز به روز بیشتر تقویت نمودند تا آن جا که محمدعلی شاه، مشیرالدوله را از صدارت برکنار کرد و امین السلطان (اتابک اعظم) را که سال ها صدراعظم دوره استبداد بود از اروپا به ایران فراخواند و او را صدراعظم کرد. از امضای قانون اساسی سر باز زد. پس از اعتراضات مردم به ویژه در تبریز، ناچار دستخطی صادر کرد و قول همراهی با مشروطه را داد؛ ولی هم شاه و هم اتابک اعظم هم چنان به مخالفت با مشروطه و مشروطه خواهان مشغول بودند. اتابک اعظم را جوانی به نام عباس آقا تبریزی با تیر زد و کشت.

نشریه هفتگی صوراسرافیل در این دوران منتشر می شد و نقش مهمی در تشویق مردم به آزادیخواهی و مقابله با شاه و درباریان طرفدارش داشت.

با توجه به ناقص بودن قانون اساسی مشروطه که با عجله تهیه شده بود مجلس متمم قانون اساسی را تصویب کرد که در آن به طور مفصل حقوق مردم و تفکیک قوا و اصول مشروطیت آمده بود. محمدعلی شاه به مجلس رفت و سوگند وفاداری یاد کرد. پس از چند روز او و دیگر مستبدان عده ای را علیه مجلس در اطراف آن جمع کردند و به درگیری با نمایندگان و مدافعان مجلس پرداختند. با بمبی که یاران حیدرخان عمواوغلی به کالسکه حامل محمدعلیشاه انداختند به مقابله جدی با مجلس پرداخت و به باغشاه رفت و بریگاد قزاق را برای مقابله با مجلس آماده کرد.

در سال 1287 خورشیدی (1326 قمری)، محمدعلیشاه قاجار پس از آن که با مشروطه خواهان و مجلس از در مخالفت در آمد، مرکز فرماندهی خود را در باغشاه قرار داد، شاه با این کار می خواست از شهر بیرون رفته و در باغشاه لشکر بیاراید و به آسانی با مشروطه نبرد کند. محمدعلی شاه دستخطی بدین شرح داد:«جناب اشرف مشیرالسلطنه، چون هوای تهران گرم و تحملش بر ما سخت بود از اینرو به باغشاه حرکت فرمودیم، پنجشنبه 4 جمادی الاولی، عمارت باغشاه.»

مشروطه خواهان را جلوی چشم شاه کشتند

نام سید جمال الدین واعظ به همراه ملک المتکلمین، میرزاجهانگیرخان، سید محمدرضا مساوات، بهاالواعظین و میرزا داود خان در لیست هشت نفری بود که محمدعلی شاه قبل از به توپ بستن مجلس، درخواست تبعید آنها را از ایران کرده بود. جمال الدین واعظ همراه با ملک المتکلمین رهبریِ گروه های بزرگی از مشروطه گرایان را به عهده داشتند.

ولی مجلس با درخواست شاه برای تبعید برخی از مشروطه خواهان مخالفت کرد. سرانجام در اثر ایستادگی و سرپیچی از فرمان شاه، بالاخره با فرستادن کلنل لیاخوف فرمانده بریگاد قزاق حمله به مجلس را آغاز کرد. لیاخوف با نیروهایش مجلس را محاصره کردند و ساختمان مجلس و مدرسه سپهسالار را در 23 جمادی الاول 1326 (2 تیر 1287/ 23 ژوئن 1908) به توپ بستند. وکلا از مجلس پراکنده شدند و عده زیادی از مدافعان مجلس در این حمله کشته شدند. محمدعلی شاه لیاخوف را به حکومت نظامی منصوب کرد و به تعقیب نمایندگان و دیگر آزادیخواهان پرداخت. ملک المتکلمین و میرزا جهانگیرخان و قاضی ارداقی را در باغشاه پس از شکنجه در برابر محمدعلی شاه کشتند.

پس از حمله به مجلس و دستگیری و اعدام آزادیخواهان، جنبش مشروطه خواهی با شکست روبه رو شده بود. بسیاری از مشروطه خواهان مخفی شدند و برخی به خارج از ایران رفتند.[نیازمند منبع] از جمله مهم ترین دلایل شکست مشروطه خواهان متفرق شدن نیروهای محافظ مجلس بود که برخی از وکلا برای آن که بهانه به دست شاه ندهند نیروهای محافظ مجلس را متفرق کردند و حتی مهمات و اسلحه ای که برای دفاع در نظر گرفته شده بود را از مجلس خارج کردند و با این کار به طور غیر مستقیم زمینه شکست مدافعین مجلس را فراهم کردند.

شکست در تهران شروع دوره ای بود که به استبداد صغیر مشهور است.

پس از حمله به مجلس و پخش خبر آن، در شهرهای دیگر ایران همچون مردم تبریز ، مردم گیلان و عشایر پس از شنیدن خبرهای تهران به هواداری از مشروطه و مخالفت با محمدعلی شاه برخاستند.

کشمکش بین دربار و ملت و مجلس به نقل از سید حسن تقی زاده

کشمکش بین دربار و ملت و مجلس بیست روز طول کشید و شاه شهر را به حالت نظامی درآورده و دست به اقداماتی زد، درحالیکه ملت و مجلس دور کردن چند نفر را از حوالی دربار می خواستند که از آن جمله بود شاپشال و امیر بهادر جنگ که به سفارت روس پناه برده و متحصن شده بود. شاه هم تبعید چند نفر از سران ملت را به اصرار می خواست و حتی قصد توقیف آنان را داشت و یکی از آن ها میرزا سلیمان خان میکده بود که گرفتار و حبس نمود و باقی که ملک المتکلمین و آقا سید جمال الدین و میرزا جهانگیرخان مدیر صوراسرافیل، دهخدا و میرزا داوودخان علی آبادی و مساوات و غیره هم بودند، گمان می کنم بهاءالواعظین هم در آن میان بود از بیم گرفتاری در مجلس شورای ملی متحصن شدند و در اتاق مغربی باغ اندرون مجلس که بعد ها جزو چاپخانه مجلس شد، مقیم شدند. عاقبت روز 22 جمادی الاول قزاق ها از صبح زود مجلس را محاصره نموده و چنان که داستان آن معروف است، مجلس را به توپ بستند.

من که وضع را چنین دیدم، برخلاف نوشته های دولت آبادی و کسروی در روزهای انقلابی هر روز با بسیاری دیگر از وکلا از صبح زود تا پاسی از شب گذشته در فعالیت بودم و در روزهای آخر بدبختانه مبتلا به تب شدیدی شدم به حدی که گاهی در اتاق مجلس می خوابیدم. در یکی از روز ها مرحوم آقا سید عبدالله بهبهانی که غالبا در مجلس و مراقب کار بود و نیز اندک کسالتی داشت در یکی از خیابان های باغ بیرونی از مجلس فرشی گسترده و روی تشکی در آنجا تکیه داده بود و جمعی در اطرافش بودند. کسی نزد من آمد و پیغام داد که فلانی بیا و همین جا بخواب که با هم باشیم. من نیز رفتم، تب گاهی با حمله می آمد. روز قبل از توپ بستن تمام روز را تا قریب سه ساعت از شب گذشته در مجلس تقلا داشتم و وقتی همه رفتند و من نیز خواستم به منزل خود برگردم، یادی از دوستان متحصن کردم و خواستم سری به آن ها بزنم. به بالاخانه مسکن متحصنین رفتم و حالت افسرده آن ها را که روی گلیمی نشسته بودند، دیدم و بسیار متاثر شدم به طوری که عزم کردم که من هم شب را آنجا بمانم و به آدم خود گفتم: «برو به منزل و هرچه برای شام داریم بیاور. بگو که من امشب نمی آیم.»

اینکه مشروطه را در جدال میان سنت و تجدد نشان دهیم درست است. اما این تنها جنبه ای از انقلاب مشروطه بود. مهم ترین جنبه ای که زیربنای این منازعه را فراهم کرد، مساله مشکلات مادی در ایران بود. ایران گرفتار مشکل بزرگ ضعف مالی و کمبود پول و مشکلات ارزی بود.

وقتی خواستم حرکت کنم، خبر آوردند که حلقه محاصره بسته شده و دیگر کسی را راه نمی دهند، پس به منزل برگشته و منتظر شدیم. قدری بعد خبر آوردند که امام جمعه خویی با درشکه آمد رفت توی مجلس، پس من دوباره مصمم شدم ولی همراهان ما باز خبر آوردند که دیگر اصلا کسی را راه نمی دهند، پس با کمال اضطراب و مایوسی از ورود به مجلس در خانه ماندیم. قریب 10 نفر بودیم که از آن جمله بودند خلخالی و دهخدا و برادرش، امیر حشمت و برادر او و مرحوم تربیت، در غالب کتب اغلب او را همشیره زاده من خوانده اند و برادر خودم و یکی دو نفر دیگر. تا ظهر صدای توپ بود و گلوله های توپ به خانه ما می ریخت و بعدازظهر هم تا غروب در اندیشه پیدا کردن پناهگاهی بودیم و در این اثنا در عقبی خانه که به کوچه باریکی باز می شد به خانه مقابل در   همان کوچه که مال مرحوم علی خان روحانی بود، رفتیم. آنجا و در اتاق کوچک و تاریکی ماندیم و درصدد یافتن محلی که آنجا برویم بودیم. بعضی از همراهان صلاح می دیدند که به نحوی خود را به حضرت عبدالعظیم برسانیم. در این بین به خاطرم رسید که اگر بتوانیم راهی به یکی از سفارتخانه های خارجی پیدا کنیم، ولی چون شخصا کسی را نمی شناختم بنا بر آن گذشت که به طور مبهم بنویسم و آن کاغذ را به اردشیر جی زرتشتی برسانیم که او هم به سفارت انگلیس برساند، رساندن این نامه را مرحوم میرزا محمدخان تربیت به عهده گرفت و رفت ولی آنچه منتظر شدیم او برنگشت تا پاسی از غروب گذشت و ما تقریبا مایوس شدیم و دست و پای خود را جمع کردیم.

عازم حضرت عبدالعظیم بودم که به ناگهان در خانه به شدت تمام زده شد. وقتی که در باز شد میرزا علی تربیت بود، از یک درشکه کرایه ای با  نهایت عجله و هول بی اندازه مرا صدا کرد و گفت: «هرچه زود تر بیایید که قزاق ها از طرف دیگر می آیند.» من و خلخالی و دهخدا به اصرار او و برادرش سوار شدیم و میرزا علی محمدخان، پهلوی درشکه چی نشست و از طرف پشت خیابان عین الدوله و خیابان دوشان تپه، به طرف در سفارت انگلیس رفتیم و با درشکه وارد آنجا شدیم و سربازان قراول دم در سفارت مانند سایرین به غارت مجلس و خانه ظل السلطان رفته و به سربازان غارتگر دیگر دولتی ملحق شده و مقداری اسباب و دوسیه های مجلس را به سفارت آورده بودند. آتاشه نظامی انگلیس متغیر شد و آن ها را جواب گفت و بیرون کرد و نامه ای دیگر به وزارت جنگ نوشته که یک دسته دیگر سرباز بفرستند. اعضاء سفارت کلا در قلهک بودند، و سفارتخانه شهر به کلی خالی بود و آتاشه نظامی فقط   همان روز به شهر آمده بود. هرچه سعی کردیم، اردشیر جی را نیافتیم و عاقبت خود جرات کرده و مستقیما به سفارت رفته و تقاضای دیدن یکی از اعضاء را کردیم و چون آتاشه نظامی در حمام بود به تربیت گفتند که کاغذ را بده برسانیم، او گفته بود باید خودم مستقیما بدهم، ناچار او را توی حمام برده و آتاشه مزبور که مشغول استحمام بود، کاغذ را گرفته و خوانده و گفته بود: «حضرات بیایند، مانعی نیست.»

آتاشه مزبور، ژورژ استوکس نام داشت و کمی فارسی می دانست، کمی بعد بقیه همراهان، که در منزل مانده بودند و از آن جمله برادرم و امیر حشمت و برادرش و یکی دو نفر دیگر که پیاده آمدند و در سفارت به ما ملحق شدند. بعد از اندکی چند نفر هم که از آن جمله میرزا سید حسن مدیر مجله حبل المتین کلکته، میرزا مرتضی قلی خان نائینی وکیل اصفهان، معاضدالسلطنه و غیره هم باز به سفارت آمدند. فردا صبح باز به تدریج جمعی آمدند تا تعداد نفرات به هفتاد نفر رسید، بعد به علت اعتراض دولت دیگر کسی را راه ندادند. داستان متحصنین طولانی می شود و پس از توقف بیست و پنج روزه از سفارت خارج شدیم و درباره دو نفر حکم تبعید صادر شد که یکی هم من بودم. مرحوم دولت آبادی در کتاب خاطرات خود البته اشتبا ها به من نسبتی را بدون سوءنیتی داد که من قبلا این پناهگاه را تهیه دیده بودم و حتی ارتباط با انگلیس ها داشته و رابط بین آن ها و پیشروان تندرو مشروطه بوده ام. حاجت به تذکر نیست من در تمام مدت دوره اول مجلس با احدی از خارجیان آشنا نبوده و ارتباط معمولی هم با کسی از آنان نداشتم و همچنین آنچه کسروی نوشته که من خواهان جنگ بودم و آدم در خانه این و آن فرستادم و پیغام دادم که بیایند امروز جنگ خواهد شد، هیچ اساسی ندارد بلکه مطلب عکس آن است و من مانع تندروی مدافعین مشروطیت بودم.

آنچه معلوم است تبریز بلافاصله بعد از توپ بستن مجلس قیام مسلحانه کرد و با قوای استبداد جنگید. در اواسط ذی القعده 1326 و فقط چند روز بعد از ورود من به تبریز که از انگلستان در ماه شوال حرکت کرده و در 6 ذی القعده به آنجا رسیدم، با بسته شدن راه تبریز و جلفا که آخرین راه باز بود، محاصره شهر از طرف قوای شاه کامل گردید و چهار ماه بیشتر این حالت محاصره دوام یافت و به تدریج عرصه بر اهالی شهر تنگ و زندگی خیلی سخت شد و کم کم یک دکان نانوایی، بقالی، خواروبار فروشی باز نماند. گرسنگی و قحطی بسیار شدید و هولناکی روی داد که مردم فقیر در کوچه ها می مردند و شاید اگر دو سه هفته دیگر یعنی مثلا تا آخر ماه ربیع الثانی 1327 این حال دوام می یافت کشتار عام پیش می آمد یا به هر حال نفوس زیادی از قحطی تلف می شدند ولی مردم تحمل و مقاومت کردند. در همسایگی ما تاجری مشروطه طلب بود، یک روز گفت که در کوچه خودمان دیدم شخص فقیری نشسته و یونجه می خورد  در آن اوقات غالب مردم یونجه می خوردند و آن هم به آسانی و وفور به دست نمی آمد از وی پرسیدم: «داداش چه می کنی؟» گفت: «یونجه می خوریم و اگر یونجه هم تمام شد برگ درخت ها را می خوریم و دمار از روزگار محمدعلی شاه خونخوار، سفاک و آدمکش درمی آوریم.»

در این هنگام نامه هایی برای من رسید، انجمن ایالتی مرا دعوت به انجمن کرد و در این امر که اعضاء انجمن را خیلی مشوش کرده بود به مشورت نشست. من عضو رسمی انجمن نبودم ولی نظر به خواهش و تقاضای اعضای انجمن آنجا حاضر می شدم. وقتی که مراسله مشترک الامضا قونسول ها را دیدم، تاثر فوق العاده ای به من دست داد و فورا بدون تردید اظهار کردم که به خود شاه متوسل شده که راه ها را باز کند تا قشون خارجی به ایران نیاید. اعضای انجمن این عقیده را قبول کردند و خواهش کردند تلگراف را من بنویسم و فورا نوشتم از طرف انجمن و به امضاء انجمن، پس از شرح قضیه دست توسل به دامن پدر نامهربان زدن را بر خارجیان ترجیح می دهیم و حاضریم از هر چیز صرف نظر کنیم و استدعا داریم امر بدهید که بهانه خارجیان را برطرف نمایند و راه را برای رساندن آذوقه باز کنند. این تلگراف فداکاری خیلی بزرگی بود از طرف مردمی که حاضر شدند برای مبارزه با محمدعلی شاه یک سال با او جنگیده و قربانی داده برای احتراز از مداخله خارجی خود را فدا کنند. چون سیم تلگراف تهران به تبریز وصل نبود، و آن را بریده به مرکز حکومت عین الدوله در باسمنج نصب کرده بودند، ناچار بودند آن را با حروف لاتین نوشته و از سیم کمپانی هند و اروپا از تبریز به تهران مخابره کنند. این کار را مرحوم معتمدالتجار از اعضای انجمن کرد که تنها کسی بود آشنا به زبان و خط خارجی.

من برای ملاقات با جنرال قونسول عثمانی که تقاضای دیدن مرا کرده بود بیرون رفتم و ساعتی از شب گذشته به انجمن برگشتم. با این حال که تلگراف مخابره شده، دیدم که اتاق ها و حیاط های انجمن به قول معروف گوش تا گوش پر است و مجاهدین آنجا ایستاده اند و ستارخان و باقرخان نیز بر حسب خواهش انجمن که اطلاع آن ها را در کار لازم می دانسته آمده اند و این موضوع در آنجا مطرح است. یکی از روسای مجاهدین با فرستادن چنین تلگرافی مخالفت کرد و به تندی گفت: «این نوشته قونسول ها و همه این چیز ها پلتیک (یعنی حیله) است و اقدامی نخواهد کرد.» و این حرف را که به شدت می گفت، مانع مخابره تلگراف شد و شخصا عقیده دارم که اگر تلگراف می رفت شاید فورا راهی باز می شد و از ورود قشون روس جلوگیری می شد. فردای آن روز من دیگر از منزل بیرون نرفتم تا بعدازظهر که دیدم از طرف انجمن فرستاده و مرا دعوت می کنند. وقتی که رفتم، دیدم انجمنی ها خوشحالند و معلوم شد از آن ها که صبح به بازار رفته اند بعضی از تجار فرنگی و اعضای بانک و غیره را دیده اند و آن ها با اظهار خوشوقتی و تبریک و خبر خوش به آقایان گفته اند که روس ها می آیند. هرچه زمان می گذشت ظن آنان قوی تر می شد و عاقبت نزدیک به ظهر برای آنان یقین حاصل شد که این حرف ها لاف توخالی نیست و واقعا قشون خارجی وارد ایران می شود، پس مجددا با من مشورت نموده و از من رای خواستند و بنده   همان عقیده دیروزی را تکرار کردم. اگرچه گفتم می ترسم دیر شده باشد، پس به هر حال تلگراف را فرستادند و مخبرین روزنامه های تهران در تهران خبر دادند که با وصول تلگراف به دست شاه اشک از چشمان او جاری شده بود. فورا   همان غروب اعضای انجمن را برای مخابره حضوری با تلگرافخانه خواستند که من هم میان آن ها بودم. در تهران تلگرافخانه دربار سعدالدوله، کامران میرزا، حشمت الدوله و حاج امام جمعه خویی بودند که از طرف شاه به حکم او برای مذاکره تلگرافی آمده بودند و پس از قدری مذاکره چون شب دیر شده بود قرار شد صبح هم آن ها و هم ما مجددا به تلگرافخانه رفته و تلگرافی از شاه و با امضای او به توسط انجمن جدا خطاب به روسای اردوهای اطراف تبریز از شمال و جنوب رسید.

به رحیم خان چلیبانلو که راه جلفا را گرفته و به صمدخان شجاع السلطنه که راه مراغه و غیره دست او و همچنین به دیگران و به وسیله این تلگرافات به آن ها حکم داده شده بود که فورا راه را باز کنند و از انجمن تبریز تقاضا شد هر یک از آن ها تلگراف های شاه را توسط سواری به سردار مخاطب برسانند و وقتی که این تلگراف ها فرستاده شد یا در حال ارسال بود، تلفنی از جلفا به انجمن و تلگرافخانه رسید که قشون روس از پل گذشته و وارد خاک ایران شدند. برای حاضرین در تلگرافخانه حالتی فوق تصور دست داد و در جواب تلگرافات تهران، انجمن که دست و دلش سرد شده بود، نوشت: «کان الذی خفت ان یکونا اناالیه راجعون» و گفتند این خبر که از جلفا رسید، ما را به قدری دگرگون کرد که حال مخابره پیدا نکردیم. شاه در جواب تلگراف کرد و تسلی داد که این قدر مضطرب نشوید و گفت هشت شب است که نخوابیده ام و مشغول اقدامات و مبارزه بودم که از این امر جلوگیری شود ولی قشون روس در 8 ربیع الثانی وارد تبریز شد.

ناگفته های مشروطه و شکست آن:

اینکه مشروطه را در جدال میان سنت و تجدد نشان دهیم درست است. اما این تنها جنبه ای از انقلاب مشروطه بود. مهم ترین جنبه ای که زیربنای این منازعه را فراهم کرد، مساله مشکلات مادی در ایران بود. ایران گرفتار مشکل بزرگ ضعف مالی و کمبود پول و مشکلات ارزی بود. بازرگانی ایران از نیمه دوم قرن نوزدهم بخشی از تجارت بین المللی شد و بازار ایران با واردات و صادرات بین المللی رونق گرفت. این در حالی بود که نوسانات بازار جهانی بر بازار ایران تاثیر مستقیم می گذاشت. یکی از مهم ترین آن ها، در دوره 1899 تا 1903 اتفاق افتاد که همراه بود با سقوط قیمت نقره در بازار آمریکا و عواقب آن خیلی زود به ایران رسید. از این  رو، بحران مالی و نوسانات بازار، نارضایی تجار را به همراه داشت. به این ترتیب تصور اشتباهی است اگر گمان کنیم صرفا دعوای تجدد و سنت، زمینه ساز انقلاب مشروطه بود. درست است، این جدال را می توان به عنوان یکی از دلایل برشمرد اما تنها دلیل نبود. از سوی دیگر یکی از جنبه های مثبت سلطنت ناصری این بود که با وجود همه فشارهایی که از سوی دولت های بزرگ بر ایران وارد شد ایران تا حدودی ثبات سوق الجیشی داشت و در داخل آرامش سیاسی نسبی وجود داشت. هر چند قصد ندارم در این باره اغراق کنم چرا که در طول 50 سال سلطنت ناصرالدین  شاه بحران هایی همچون بلوای نان، قحطی های بنیاد برافکن، بیماری های مسری خطرناکی مثل وبا و طاعون نیز وجود داشت که ضربه های مهلکی به اقتصاد ایران وارد می کرد. با این حال دوره ناصری دوره نسبتا باثباتی بود.

اما اگر بخواهم از جنبه های منفی دوران ناصرالدین شاه بگویم به عنوان نمونه باید به بازی داخلی ای اشاره کنم که ناصرالدین شاه از دهه 1870 بین جناح محافظه کار و اصلاح گرا به کار بست. به این معنا که آن ها را دایما در مقابل هم قرار می داد و نوعی موازنه قدرت داخلی به وجود آورد که از یکسو مانع آگاهی عامه مردم از اتفاقاتی می شد که در دنیای اطراف و غرب رخ می داد تا بتوانند در برابر فشارهایی که متحمل می شدند عکس العمل سازنده ای داشته باشند و از سوی دیگر مانع رفتن به غرب برای تحصیل و یادگیری تکنولوژی های جدید می شد، خصوصا از دهه 1870 به اینسو. این اقدامات از پیدایش طبقات تحصیلکرده شهرنشین و طبقه متوسط جلوگیری می کرد؛ ایران از این باب یک نوع عقب افتادگی نسبت به کشورهای مجاورش داشت، هم نسبت به عثمانی و هم نسبت به هند مستعمره. مع ذلک تا دهه 1890 گرچه در داخل سرکوب و فشار وجود داشت و مشکلات بزرگ مدام ظهور می کردند اما بعد از مرگ ناصرالدین  شاه و در یک دهه بعد، سلطنت مظفرالدین شاه (1906-1896) که به انقلاب مشروطه رسید، تحولات گسترده ای صورت گرفت. به این معنا که اگر در دوره ناصری ثبات قدرت و موازنه سیاسی به هر ترتیبی شکل گرفته اما در دوره مظفری به یکباره شرایط دگرگون شد و آمادگی بیشتری برای فعالیت ناراضیان و دگراندیشان جهت نشر تجدد غربی فراهم شد که نقش چشمگیری در پیدایش انقلاب مشروطه داشتند. متاسفانه به دلیل پنهانکاری مورخین ایران نقش دگراندیشان و نهان روشان به کلی نادیده انگاشته شده. از جمله می توان به سید جمال اصفهانی، ملک المتکلمین و صوراسرافیل اشاره کرد. آن ها با نفوذ در طبقه علمایی همچون سید عبدالله بهبهانی و سید محمد طباطبایی توانستند جریان اصلاح گرانه تجدد را پیش ببرند. آن ها گرچه در عصر مظفری می زیستند اما همه از دوره ناصری آمده بودند.

مشروطه شکست نخورد

در گیلان، آذربایجان، اصفهان و شهرهای دیگر، قوای طرفدار مشروطه در دفاع از مشروطه جنگیدند و شکل انقلابی به این نهضت دادند. نخستین  باری که لفظ انقلاب را در تاریخ معاصر می بینیم، در دوره استبداد صغیر و در منازعه ای بود که میان مشروطه خواهان و دولت پیش آمد. در همین منازعه بود که لفظ «ملیون» نخستین  بار شنیده شد. این ها همگی پدیده هایی هستند که اهمیت انقلاب مشروطه را نشان می دهند. تاکیدم از این جهت است که برخی با خفت به انقلاب مشروطه می نگرند و مدام از شکست آن صحبت می کنند. در حالی که در عمل واقف به جنبه های مردمی انقلاب مشروطه نیستند. در واقع در مشروطه برای اولین  بار و به شکل وسیع تری با یک «انقلاب ملی» روبه رو هستیم چرا که وسعت عظیمی از مشارکت عمومی را در انقلاب می بینیم.

مشروطیت یا مشروطه خواهی در معنی عام آن منظومه ای از عقاید و مرام هاست بر پایه ی این اصل کلی که مشروعیت حکومت مشتق و منحصر به مجموعه ای از قوانین بنیادی است. یک واحد سیاسی را مشروطه (constitutional) می خوانند اگر چنان چه واجد سازوکارهای نهادینه شده برای مهار قدرت در جهت حفظ منافع و آزادی های شهروندان خود باشد. در این معنا صفت مشروطه در مقابل مطلقه (absolute) قرار می گیرد

البته یکی از مهم ترین دستاوردهای شکل گیری انقلاب مشروطه تقویت مفهوم «ملیت» در ایران بود. به این معنا که آغاز یکپارچه شدن ایران با انقلاب مشروطه است. مفاهیم ملی، ملیت، ایران و... با انقلاب مشروطه شکل آگاهی یافته ای به خود گرفت. امروز پس از گذشت بیش از یک قرن از انقلاب مشروطه، بی شک دستاورد ها و تاریخ آن دوره آگاهی ای از تاریخ صد ساله خواهد داد. به ما نشان خواهد داد مشکلات جامعه کدام است؟ موانع رشد دموکراسی چیست؟ از همه مهم تر چرا این پدیده مدام تکرار شده است؟ دقت کنید، هیچ کشوری در قرن بیستم دو یا شاید سه انقلاب نداشته. ایران از این نظر پدیده  بسیار عجیب و نادری است. انقلاب مشروطه در آغاز قرن، نهضت ملی که تقریبا یک انقلاب بود در نیمه قرن و انقلاب سال 57 در ربع آخر قرن. چرا؟ چون می توان گفت پرسش بزرگی از ابتدای قرن تا همین امروز ناتمام مانده است.


پی نوشت: مشروطیت ایران، دکتر محمود ستایش
روزنامه شرق
تاریخ بیداری ایرانیان
تاریخ مختصر احزاب سیاسی