تبیان، دستیار زندگی
اورهان پاموك از سال ٢٠٠٦ و زمانی كه برنده جایزه نوبل ادبیات نام گرفت، به خلق آثار تاثیرگذارش ادامه داد؛ آثاری كه تعلق خاطر وافرش به استانبول یعنی شهر مادری اش این داستان ها را تحت پوشش خود قرار می دهد. از خاطره نویسی های امپرسیونیستی پاموك در «استانبول: ش
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

مصاحبه با اورهان پاموك

اورهان پاموك از سال 2006 و زمانی كه برنده جایزه نوبل ادبیات نام گرفت، به خلق آثار تاثیرگذارش ادامه داد؛ آثاری كه تعلق خاطر وافرش به استانبول یعنی شهر مادری اش این داستان ها را تحت پوشش خود قرار می دهد. از خاطره نویسی های امپرسیونیستی پاموك در «استانبول: شهر و خاطره ها» تا رمان «موزه معصومیت» كه او با عشق و اشتیاق و از درون منشور محله های در حال تغییر استانبول به تاریخ اخیر كشورش پرداخته است.

بخش ادبیات تبیان
اورهان پاموك

پاموك در آخرین رمانش «شوری در سر» باز هم پروژه ای بلندهمت را رقم زده است؛ وقایع داستان در طول چهار دهه رخ می دهند و درباره دوره گردی است كه با خانواده و زمان، ارتباطی برقرار نمی كند و قصد دارد با فروش نوشیدنی به درجه ای از آرامش برسد. او در این دوره گردی ها استانبول و البته تركیه را می بیند كه در برابر چشمانش تغییر می كند: «با پرسه زدن های شبانه در شهر، حس می كنم كه انگار در ذهن خودم می پلكم. » اورهان پاموك نامی آشنا در میان كتابدوستان ایرانی است. ترجمه های گوناگونی از آثار این نویسنده در كتابفروشی های ایران در دسترس علاقه مندان است اما اصلی ترین مترجم داستان های او عین اله غریب است كه آثاری مانندِ «نام من سرخ»، «كتاب سیاه»، «آقای جودت و پسران» و... را از این نویسنده از زبان تُركی به فارسی بازگردانده است. همچنین تازه ترین رمان اورهان پاموك «شوری در سر» با ترجمه عین اله غریب از سوی نشر چشمه  روانه كتاب فروشی ها شده است.
اندرسون تپر، گزارشگر وبسایت كتابخوانی «گودریدز» با این نویسنده ترك، مصاحبه ای تلفنی ترتیب داده است. تپر در این گپ و گفت درباره دنیای ناپدیدشده دوره گردان نوشیدنی فروش، لازمه نوشتن از چند دیدگاه و جزییات ریز و دقیق كه به رمان های پاموك جان بخشیده اند، صحبت كرده است. در ادامه این مصاحبه را می خوانید:
باید به  شما بگویم كه چقدر كتاب ها و مخصوصا خاطره های تان من را تحت تاثیر قرار دادند. انگار كه شما در رمان تازه تان «شوری در سر»، كه داستان دیگری درباره استانبول و تركیه است و نگاهی به خیابان های این شهر به محله ها و تك تك خانه های استانبول جان بخشیده اید. درباره تصمیم تان برای نوشتن داستانی از زبان شخصیت دوره گردی به نام «مولود كاراتاس» بگویید.
خب، می دانید رمان ها فقط درباره طبقه متوسط رو به بالای روشنفكرها و زندگی طبقه متوسط نیست. می خواستم در این كتاب شهرم را از چشمان دوره گردی خیابانی كه متعلق به طبقه فرودست جامعه است، نگاه كنم. بنابراین وقتی كه شروع به فكر كردن درباره رمانم كردم، پرسیدم این آدم از كجا آمده است؟ و بعد از اینكه تحقیقات و گپ وگفتم با آدم ها تمام شد، بلافاصله متوجه شدم تمامی دوره  گردهای نوشیدنی فروش و ماست فروش دهه های 1950 و 60 از یك منطقه كشور به استانبول آمدند. این نكته مهمی درباره مهاجران است و مهم نیست كسب وكار آنها چیست؛ اگر كسی موفق باشد دوستش را هم دعوت می كند، نفر بعدی یكی دیگر را كه شاید پسرعمویش باشد به مهاجرت دعوت می كند و. . . در نتیجه قصد داشتم درباره آدم هایی بنویسم كه خودشان خانه های شان را با دست های شان در سرزمینی كه امروز، یعنی 50 یا 60 سال بعد، آسمان خراش ها قد علم كرده اند، ساخته اند. می خواستم این داستان را بنویسم تا هرگز فراموش نكنیم كه سخت ترین چیز این است كه با مردم حرف نزنی و حقایق را به طور صحیح دریافت كنی؛ مهم این بود كه فردیت شخصیت محوری داستان را به نمایش بگذارم. همه اش همین بود!
همچنین این رمان چهره ای است از چندزبانی بودن استانبول و طبق گفته شما تحت تاثیر موج گسترده مهاجران و پناهنده ها قرار گرفت. شاید با انعكاس این موضوع، كتابی را كه صداهای یك گروه كُری كه زاویه دید را تغییر می دهند و دیدگاه های مختلفی دارند، خلق كرده اید.

از ویلیام فاكنر خیلی چیزها یاد گرفتم. من واقعا به گوناگونی زوایای دید اهمیت می دهم، یعنی داستان را از زبان شخصیت های مختلف بگویم و تلویحا به این نكته اشاره كنم كه فقط یك حقیقت وجود ندارد و هر فردی دید خودش را از حقیقت دارد. من این كار را در بسیاری از رمان هایم انجام داده ام و در رمان «شوری در ذهنم» هم این موضوع مشهود است. من حتی قوانین این كار را هم عوض كردم و آنها را بسط و توسعه داده ام.

بله، شاید این موضوع به خاطر پست مدرنیسمی است كه در وجود من است! در واقع تصمیم گرفتم این رمان را به سبك قدیمی قرن نوزدهم و به نوعی سبك استاندال بنویسم. اما پس از مصاحبه های بسیار با دوره گردهای خیابانی و چهره های سیاسی و خیلی های دیگر متوجه شدم كه صدای زاویه دید سوم شخص برای صحت و اعتباری كه من در صداها و حال وهوای چندین شخصیت می خواهم، كافی نیست. بنابراین تصمیم گرفتم سبك قدیمی رمان قرن نوزدهمی را كنار بگذارم و زاویه دید اول شخص را جایگزین كنم تا داستان را طوری تنظیم كنم كه با وجود چند زاویه دید، باز هم داستانی منسجم باشد. چرا نباید كمی اصالت در كارم باشد؟
شما به ویژگی های پست مدرن كتاب اشاره كردید. در كنار شجره نامه یك خانواده، فهرستی از شخصیت ها را آورده اید؛ مثل كاری كه برای «موزه معصومیت» كرده بودید. این كار برای یك رمان كاری غیرعادی است. نظرتان درباره این عناصر چیست؟
خب. شجره نامه كه عادی است. اما یادتان باشد كه شخصیت های زیاد حتی باعث می شود خواننده های ترك هم گیج شوند، بنابراین شجره نامه خانوادگی خواندن كتاب 600 صفحه ای را آسان می كند. ازدواج های فامیلی زیادی در داستان صورت می گیرد كه اسامی، خواننده را گیج می كند. من معتقدم با وجود تكنولوژی دیجیتال شجره نامه و فهرست شخصیت ها امكان پذیر و ارزان است. وقتی قرار است در داستان در هر صفحه با شخصیت های جدید مواجه شوی، چرا فهرست نباشد؟ چه اشكالی دارد؟ بعضی از منتقدهای تركیه و جهان می گویند فهرست شخصیت ها، داستان را لو می دهد. من می گویم نه، رمان فقط درباره سوژه ها نیست بلكه درباره جزییات ریز، فرعی و زیباست. البته من به رمان هایم اهمیت می دهم، به خط داستانی هم اهمیت می دهم، اما به كهكشانی از جزییات ریز ٍ ریز هم اهمیت می دهم! و من این جزییات را مثل فردی كه جواهر و سكه جمع می كند، كنار هم می چینم.
بله، در واقع شما با جزییات ریز و دقیقی كه در رمان «موزه معصومیت» آورده اید، موزه ای واقعی در استانبول ساختید.
بله، من چنین رمان نویسی هستم. داستان برای من جایی است كه لحظات، اشیا و تجربیات ادبی و جزییات به حساب می آیند. داستان باید آن خطی باشد كه همه جزییات را به همدیگر متصل می كند.
دیگر جنبه منحصربه فرد این كتاب طرح جلد زیبایش است. خودتان این طرح را كشیدید؟
به كسی نگویید كه من هنرمندی شكست  خورده ام!
خب، خواننده های خاطره های شما می دانند قبل از اینكه نویسنده شوید، نقاش بودید.
بله، درست است. همان طور كه در داستان «استانبول: شهر و خاطره ها» نوشته ام وقتی جوان بودم می خواستم نقاش شوم. اما در مورد این كتاب، «چیپ كید»، یكی از بزرگ ترین طراح  های جلد امریكایی، به من گفت: «اورهان، می شود هنرت را ببینم؟» بعد او عكسی گرفت و آن را بزرگ تر كرد و سوال پرسید. او از طریق ایمیل به من دستور كار را می گفت: «این كار را بكن! آن كار را بكن!» بنابراین من هم آن چیزی كه روی جلد كتاب آمده را به او دادم. كار كردن با او لذت بخش بود. در نتیجه، بله، هنر روی جلد كار من است، اما طراحی آنكه خیلی مهم تر است كار چیپ است.
یكی از اعضای وبسایت كتابخوانی گودریدز سوالی با این مضمون از شما پرسیده است: سودازدگی استانبول را تلخ و زننده به تصویر می كشید. تا به حال به شهرهای كشورهای دیگر رفته اید و با وجود تفاوت های جغرافیایی و فرهنگی چنین حسی را در آنجا تجربه  كرده اید؟
خب، خیلی ها به من هشدار دادند كه شهرهای پرتغال مانند لیسبون ویژگی  مشابهی كه به آن سودازدگی می گویند، دارند و جاهای دیگری هم هست كه مردم این مكان ها را به غم مربوط می دانند. اما وقتی به این شهرها می روم، جهانگردی خوشحال هستم. اصلا احساس غم و اندوه ندارم. از نظر من این احساسی است كه مردم اهل آن شهر می توانند حس اش كنند و ابراز آن به وسیله نویسنده صورت می گیرد. اگر در استانبول زندگی كنید، این حس را درك می كنید! هر چند نسل جوان خواننده های ترك به من می گویند كه استانبول این روزها شهری رنگی تر و خوشحال تر است! از سال 1972 و طی 40 سال اخیر، این شهر غنی تر شده است، شاید استانبول كمی از سودازدگی اش را از دست داده است.
در میان شخصیت های زیاد «شوری در سر»، خلق كدام شخصیت سخت تر بود؟
مولود همان شخصیت اصلی داستان. چون او سرزندگی و نیروی رمان است. تعصبی در طول تاریخ داستان است كه كشف، توسعه و نمایش انسانیت تمام و كمال شخصیت های طبقه فرودست را سخت می كند. روشنفكرهای طبقه متوسط با این شخصیت ها اغراق شده یا همانند انسان های حاشیه  نشین رفتار می كنند و روشنفكرها همیشه نگران این طبقه از افراد جامعه هستند؛ ما هرگز درون شخصیت های فرودست را نمی بینیم بنابراین نبود شخصیت طبقه متوسط در داستانم نخستین محدودیتم شد؛ یا اگر هم باشد، ابتدا آنها را در شخصیت طبقه فرودست آورده ام. در این جور كارها باید خیلی مبتكر، شوخ و باهوش باشی. شخصیت ها باید با یكدیگر مبارزه كنند، انسانیت شان را به نمایش بگذارند، زبان شان را نشان دهند. نمی خواهم مثل امیل زولا رمان بنویسم، در رمان های او طبقه های فرودست جامعه منفعل  هستند و تخیل ندارند. می خواستم دنیایی از انسانیت این طبقه بسازم!
یكی دیگر از اعضای گودریدز پرسیده است: از زاویه دید غربی ها، یكی از جالب ترین نكته ها در كتاب های شما طریقه تصویر كردن فرهنگ «شرقی» استانبول است؛ نكته ای كه مخاطبان كشورتان آن را پیش پا افتاده می بینند. با افزایش شهرت جهانی شما، مخصوصا بعد از گرفتن جایزه نوبل، نسبت به خواننده های بین المللی تان آگاهانه تر می نویسید؟ این شهرت روی انتخاب های شما در كتاب های اخیرتان تاثیرگذار بوده است؟
تمامی جزییات داستان مولود، جزییات ریز درباره فروش ماست. دوره گردهای خیابانی، چگونه اداره كردن رستوران، چگونگی سرویس دادن به مشتری در رستوران ها، پختن جوجه و برنج، همه اینها چیزهایی است كه خواننده های ترك هم از آن اطلاعی ندارند! بگذارید داستانی بامزه برای تان تعریف كنم. وقتی رمان «اسم من سرخ» را منتشر كردم، در اروپا مصاحبه ای كردم و درست یادم است كه روزنامه نگاری گفت: «وای، كتاب شما فرهنگنامه ای از آثار هنری و فرهنگی اسلام است. رمان لذت بخشی است اما متاسفانه برخی از ما اروپایی ها از آنجایی كه داستان های قدیمی اسلام را نمی دانیم، احساس می كنیم بسیاری از نكات داستان شما را از دست می دهیم.» و من در جواب گفتم: «نگران نباشید، خواننده های ترك هم این داستان ها را نمی دانند!» همین شرایط كم وبیش با شرایط مولود هم برابری می كند چون خواننده های ترك به من می گویند: «خدایا! بعد از خواندن این رمان خیلی چیزها یاد گرفتیم!»
كمی درباره روال عادی نوشتن و روند آن بگویید.
راز نویسنده بودن، انضباط است. من كارگری سخت كوشم، كارگری وسواسی و همچنین می دانم تولید براساس مدت زمانی كه صرف پشت میز نشستن می كنی، به سرعت رشد می كند. اگر سه ساعت صرف نوشتن سه صفحه كنی، در 10 ساعت می توانی 30 صفحه بنویسی! روند نوشتن تان به سرعت رشد می كند، گرچه روح تان را تحلیل می برد! من سخت كار می كنم، قهوه و چای در طول زندگی ام دوست من بوده اند! می نویسم و سپس داستان را به ناشرم می دهم و وقتی آن را برگرداند، متن را بارها تغییر می دهم. راز نوشتن خوب، تدوین و تدوین مجدد است.
جایی خوانده ام كه قدم زنی های شبانه در خیابان ها بخش مهمی از روند نوشتن خلاقانه شما است.
بله، مخصوصا قبل از اینكه دخترم به دنیا بیاید عادت داشتم تا چهار صبح بنویسم. در این كتاب، مولود بسیاری از عادت های شبانه و كارهایی را كه به تنهایی انجام می دهم، دارد. قدم زنی هایم كمكم كرد تا شخصیت او را بسط بدهم. من تخیلات مولود را به اشتراك می گذارم! تمام زندگی ام، مخصوصا وقتی نوجوان بودم، دوستانم به من می گفتند: «ذهن عجیبی داری!» بعد روزی به نقل قولی از ویلیام ووردزوورث كه در یكی از مقدمه های كتاب هایش آورده بود، برخوردم (من افكار سودازده ای دارم. . . / شوری در ذهنم/ احساسی كه در آن یك ساعت وجود نداشتم/ در آن مكان هم نبودم) و تصمیم گرفتم روزی رمانی براساس این ایده بنویسم. این ایده از داستان مولود سر درآورد كه شش سال روی آن كار كردم.
كتاب ها و نویسنده های دیگری هستند كه بخواهید آثارشان را به خواننده ها توصیه كنید؟ یا آثاری كه برای شما در مقام یك نویسنده مهم هستند؟
از ویلیام فاكنر خیلی چیزها یاد گرفتم. من واقعا به گوناگونی زوایای دید اهمیت می دهم، یعنی داستان را از زبان شخصیت های مختلف بگویم و تلویحا به این نكته اشاره كنم كه فقط یك حقیقت وجود ندارد و هر فردی دید خودش را از حقیقت دارد. من این كار را در بسیاری از رمان هایم انجام داده ام و در رمان «شوری در ذهنم» هم این موضوع مشهود است. من حتی قوانین این كار را هم عوض كردم و آنها را بسط و توسعه داده ام.
كتاب خاصی از فاكنر مدنظرتان هست كه بخواهید به آن اشاره كنید؟
خب، حالا كه داریم درباره فاكنر حرف می زنیم كتاب های «خشم و هیاهو» و «گور به گور» كتاب های مهمی برای من هستند. اما به تان هشدار می دهم كه خواندن این كتاب ها آسان نیست. یادتان باشد كه من در دانشگاه كلمبیا «هنر رمان» تدریس می كنم و اگر نام كتاب های بزرگ می خواهید احتمالا بزرگ ترین رمان تاریخ «آنا كارنینا» است. و بزرگ ترین رمان سیاسی «جن زدگان» اثر داستایوفسكی است، گرچه انتظارش را ندارید كه این رمان سیاسی باشد.
و آخرین سوال؛ كنجكاوم بدانم در حال حاضر چه می خوانید؟
خب، تازه شروع به خواندن رمان «بازدید دوباره برایدزهد» اثرنخستین وو كرده ام. چون دخترم وقتی فهمید من این رمان را نخواندم، شوكه شد. دخترم یك نسخه از این كتاب را برایم خرید و به من گفت سریع خواندنش را شروع كن. نقدهای خوبی درباره این كتاب شنیدم، اینكه چطور داستان دنیای خودش را دارد بنابراین شگفت زده شدم و شروع به خواندنش كردم.



منبع: اعتماد