تبیان، دستیار زندگی
یخت بچه ها خسته بودند. هر چه به آنها التماس كردیم،‌ ثمری نداشت. می گفتند :«كی حال بازی فوتبال رو داره» راستش را بخواهید حق هم داشتند. چون همه ی آنها در شب گذشته تا صبح نخوابیده بودند. مانور بزرگی با حضور تمام نیروهای لشكر بر...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

مجروحی كه شهر را بهم ریخت

بچه ها خسته بودند. هر چه به آنها التماس كردیم،‌ ثمری نداشت. می گفتند :«كی حال بازی فوتبال رو داره» راستش را بخواهید حق هم داشتند. چون همه ی آنها در شب گذشته تا صبح نخوابیده بودند. مانور بزرگی با حضور تمام نیروهای لشكر برگزار شده بود. فقط ما چند نفر كه تازه آمده بودیم در تركیب نیروهای ادوات قرار نگرفتیم. برای همین هم بود كه سر حال تر از بقیه بودیم…

هر كار كردیم تعداد مان از چهار نفر بیشتر نشد. به یك بازی گل كوچك بسنده كردیم و راهی زمین فوتبالی كه در نزدیكی مقر ادوات بود،‌ شدیم …

در بین راه صدای غرش هواپیما نگاه ما را به سمت آسمان كشاند. یكی از دوستان گفت:« وای! یك گله هواپیما! » همه زدیم زیر خنده به خیالمان هواپیماهای خودیند. چند ثانیه ای نگذشته بود كه صدای انفجار و شلیك پدافند هوایی با سر و صدای بچه ها كه می گفتند:«پناه بگیرید، هواپیماهای دشمن» ما را به خود آورد. در جا خوابیدیم. محوطه ی بازی كه ما در آن قرار داشتیم احتمال هر نوع خطری را در برداشت. من اصلا سرم را بالا نیاوردم. وقتی هم كه بالا آوردم دیدم بچه ها به صورت نیم خیز به سمت خاكریز كوتاهی كه در آن جا بود، در حال حركتند. صدای انفجار نزدیك و نزدیك تر می شد و دودهای ناشی از انفجار به چند صد متری ما رسیده بود. مسلم داد كشید و گفت:«اونجا چی كار می كنی، بیا اینجا» من هول شده بودم. وقتی خواستم بلند شوم، چیزی محكم به ران پایم اصابت كرد. دوباره به زمین دوخته شدم. دیگر بلند شدن فایده ای نداشت. بمب های خوشه ای بودند كه در اطرافم منفجر می شدند. من هم دیگر قادر به بلند شدن نبودم.

درد ناشی از جراحت توان هر حركتی را از من گرفته بود. هر چه در توانم بود داد كشیدم و گفتم:« مسلم!» مسلم خودش را ظرف چند ثانیه به من رساند. سریع چفیه ای كه به كمرش بسته بود را باز كرد و به روی زخم پایم بست یكی دیگر از بچه ها به سمت مقر دوید و با صدای بلند می گفت:«آمبولانس بفرستید، مجروح داریم.»

آقای مشكل گشا با جیپ 106 سر رسید. آن وقت ها مسوول ادوات لشكر بود. پتو را پایین پهن كرد و گفت:« او را بگذارید داخل پتو،‌ بعد بگذارید روی كاپوت ماشین»

حق هم داشت چون تفنگ 106 سوار جیپ بود و من با آن وضعیتم نمی توانستم در پشت دراز بكشم و یا بنشینم. دو نفر از بچه ها مرا بالای كاپوت نگه داشتند تا این كه به میدان ستاد لشكر رسیدیم. همه ی مجروح ها را جهت انتقال به بیمارستان، در آنجا جمع كرده بودند. با رفتن خون،‌ بدنم بی حس شده بود…

بیمارستان شهر شوش پر از مجروحین بمباران بود. من وقتی زن و بچه های مجروح را دیدم، درد خودم را فراموش كردم. یك نفر دم در بیمارستان جلوی ما را گرفت و گفت:« بیمارستان پر است، بروید دزفول … »

وقتی وارد بیمارستان دزفول شدیم، به دستور پزشك ،‌ دوستم مسلم كه به همراه من آمده بود‌ به اتفاق یك نفر دیگر مرا به رادیولوژی بردند. وقتی مرا بالای تخت قرار دادند مسلم جسم پلاستیكی ای كه از پایم آویزان شده بود، را از پایم جدا كرد. با این كار درد تمام وجودم را فرا گرفت وقتی صدای آخم را شنید، گفت:« آشغال بود كه به لباست چسبیده بود و من در آوردم…»

وقتی دكتر عكس را دید گفت:« درون ران پایش، نارنجك فرو رفته» همه ی بچه هایی كه در اطرافم بودند زدند زیر خنده. حق هم داشتند، چون تا به حال چنین چیزی را نشنیده یودند. دكتر ناراحت شد و گفت:« ببینین! این نارنجك هر لحظه احتمال انفجارش می رود.» وقتی عكس را دیدند، همه از من فاصله گرفتند. من كه تا به حال بی خیال بودم و فقط از درد ناشی از جراحت ناراحت بودم با این جمله و حركت همراهان كمی ترسم برداشت. هر لحظه اضطراب من و همراهان بیشتر می شد. یك ساعتی به طول كشید. گروه تخریب چی آمدند و گفتند این نارنجك نیست. بمب خوشه ای است. ترس و وحشت تمام بیمارستان را فرا گرفته بود. مسلم تنها كسی بود كه مرا دلداری می داد. همه مرا به چشم یك كسی كه چند لحظه ی دیگر خواهد مرد،‌ می دیدند…

سرانجام دكتری با لباس سبز به من نزدیك شد و با لبخند گفت:«‌خوبی، چی شد؟ شهر را به هم ریختی؟»

من با لبخندش روحیه گرفتم. با خنده ادامه داد:«غصه نخور،‌ من امروز یك گلوله آرپی چی راو از شكم رزمنده ای بیرون كشیدم.» فهمیدم برای مزاح این جمله را گفته است...

بقیه ماجرا را از زبان دكتر ناصر تابش كه در روزنامه كیهان شماره 12869 تاریخ 4/8/65 به چاپ رسیده است می خوانیم:

« من در منزل بودم كه خبر دادند یك مجروح جنگی در بیمارستان افشار هست كه یك بمب خوشه ای عمل نكرده در پای او فرو رفته و احتیاج فوری به عمل جراحی دارد. چون ممكن است هر لحظه منفجر شود.و شما هم بیایید نظر بدهید.

من به بیمارستان رفتم، وقتی رسیدم عده زیادی از دكتر های جراح در آنجا حاضر بودند و سه نفر هم از افراد گروه خنثی كننده بمب از پایگاه هوایی حضور داشتند كه می گفتند این نوع بمب ها بسیار خطرناكند و اگر درست یادم باشد می گفتند در حدود 460 قطعه گلوله سمی به اضافه مواد منفجره بمب وجود دارد. خلاصه از خطراتش صحبت می كردند و می گفتند ما این بمب را می شناسیم و از نوع برزیلی آن است و برای خنثی كردن آن باید به بمب دسترسی داشته باشیم. بمب در داخل عضلات ران مجروح هست و هیچ نقطه ای از آن بیرون نیست. مخصوصا قسمت چاشنی و ماسوره كه كاملا در ران بیمار مجروح قرار گرفته است. ما به برادران گروه خنثی كننده گفتیم كه شما از ما چه می خواهید، گفتند كه شما باید با عمل جراحی روی این بمب قسمت بیشتر آن را بیرون آورده تا ما بتوانیم آن را خنثی كنیم. البته هر كسی را كه برای چنین كار خطرناكی انتخاب بكنند بالطبع كمی به فكر فرو می رود و خود من در طول مدت پزشكی ام عمل های زیادی كردم و در این مدت چهار سال كه من در این منطقه جنگی هستم با انواع عمل های كوچك و بزرگ سر و كار داشته ام و همگی به طور طبیعی انجام شده اند و در برخورد با این عمل ها دقت می كردم كه همیشه مریض سالم بماند اما این عمل كه با سایر عمل ها فرق می كرد مستلزم این بود كه سعی كنیم جان خودمان را هم حفظ كنیم.

دكتر تابش در همین رابطه اضافه می کند:‌ روی این اصل گفتم باید یك كمیسیون پزشكی تشكیل بدهیم و این كمیسیون تشكیل شد كه در آن برادران خنثی كننده و دو نفر جراح و یك ارتوپد و رییس بیمارستان افشار در آن ‌حضور داشتند. پس از 2 ساعت مذاكره و من پیشنهاد كردم این كار شیلر انجام گیرد یعنی با ایمنی جراحی انجام گیرد. به این صورت كه یك صفحه آهنی به طول یك رو 2 متر تهیه گردد و در این صفحه سوراخی تعبیه گردد كه ما از آن طریق به بمب نزدیك شویم و برادران خنثی كننده بمب گفتند كه اگر این بمب منفجر گردد احتمال دارد حتی موج انفجار آن باعث كشته شدن همگی شود چون موج انفجار باعث خراب كردن اطاق عمل می گردد و نمی توانیم خطر را رفع كنیم و یك عده دیگری پیشنهاد كردند بیاییم جان مریض را در نظر بگیریم و جان كسانی هم كه می خواهند در اطاق عمل كار بكنند در نظر بگیریم و بیاییم پای مجروح را قطع كنیم، ولی من قبول نكردم چون این كار دور از شئون پزشكی بود چون انسان نمی تواند به خاطر ترس، عضوی را از بدن قطع كند. به علاوه كمی از بمب بالای ران بود و قطع كردن آن كار ساده نبود. بالاخره برای قطع كردن از اره استفاده می شود و حركاتی در حین قطع كردن انجام می گیرد كه خالی از خطر نیست و من این فكر را هم نپسندیدم و من در یك لحظه با خودم فكر كردم سرانجام انسان در طول عمرش یك دفعه ممكن است مورد آزمایش قرار گیرد حالا این آزمایش ممكن است الهی باشد یا اینكه جامعه می خواهد او را امتحان كند در هر صورت شرایط در آن شب برای همگی ما فراهم شده بود.

ضمن بحث باز عده ای نظر دادند كه مجروح را به تهران اعزام كنیم، گفتیم تهران هم جراح و اطاق عمل و خنثی كننده اش مثل وضع فعلی ما هست. چه فرق می كند،‌بهتر است خودمان كاری صورت دهیم. وی اظهار داشت:‌ من یكی تصمیم خود را گرفتم و گفتم به هر ترتیبی هست با اتكا به خداوند این كار را انجام خواهم داد و این شد كه گفتیم اطاق عمل را آماده كنند. نكته مهم این بود كه حالا چه كسانی حاضر بودند با ما همكاری كنند و به هر كس پیشنهاد می كردم كه وارد كار گردد به فكر می رفت و به سادگی جواب نمی داد. چون موضوع حیات و ممات در كار بود. البته زیاد هم اصرار نمی كردیم كه یكی باشد یا نباشد.

در این میان دستیار اطاق عمل ما آقای بهمن بلنده كه در آنجا بود اظهار كرد كه من در این مورد با شما همكاری می كنم و همراه شما هستم و من به ایشان گفتم كه امكان شهید شدن شما در این جریان هست. گفت من هم تصمیم گرفته ام كه هر اتفاقی بیفتد همراه شما باشم. و من در آن لحظه شهامت ایشان را دیدم كه قابل تقدیر بود كه حتی در لحظه ورود به اطاق عمل باز تكرار كردم كه شما می توانید بروید كه قبول نكردند و بالاخره وارد اطاق عمل شدیم و بیمار را بیهوش كردیم و از تلویزیون برای گزارش آمده بودند كه آنها هم دوربین را تنظیم كردند و گذاشتند و رفتند و فقط ما ماندیم و دستیارمان. البته پرسنل بیمارستان و سایل را برای ما آماده می كردند و هر چه می خواستیم در اختیارمان می گذاشتند. دكتر تابش در رابطه با عمل جراحی بر روی مجروح می گوید: آخرین لحظه گروه خنثی كننده بمب كه از نیروی هوایی آمده بودند گفتند حالا بهتر است برای این كه تیم پزشكی اطاق عمل از بین نروند بیاییم از لباس ضد بمب استفاده بكنیم و لباس ها را آوردند و این لباس ها بسیار سنگین بود و هر كدام در حدود پنجاه كیلو بود كه بسیار محدودیت كار به وجود می آورد و عمل جراحی ما هم غیر استریل بود و موضوع مهمتر از استریل عمل در آوردن بمب بود و بالاخره شروع كردیم. و من به آرامی دور بمب را خراش دادم و چیزی كه كار را مشكل كرده بود فرو رفتن شلوار مجروح به همراه بمب به داخل ران مجروح بود كه آن را در آوردیم و پس از چند لحظه چاقوی جراحی ما به بمب اصابت كرد و حالا اینجا اگر رحمت الهی نبود. می بایست بمب منفجر می شد و این نوع بمب ها حتی با گرمای الكتریسته 5/1 ولت قابل انفجار بود،‌ از این لحاظ از الكتروكوتر هم استفاده نكردیم. در هر صورت با تلاش زیاد بمب را در حدود 10 سانتی متر آزاد كردیم و چاشنی و ماسوره نمایان شد و اینجا برادران خنثی كننده بمب توانستند بمب را خنثی كنند و بلافاصله ماسوره بمب را بیرون كشیدند و آن جو و وحشت و اضطراب كه در بیمارستان حكمفرما بود، تمام شد. و همگی به داخل اطاق عمل آمدند و ناگفته نماند كه یك شانه سر همراه بمب بیرون آوردیم كه محتویات جیب مجروح بوده است.

وی همچنین افزود: خوشبختانه این عمل جراحی به پای مجروح از نظر عصب و ورید آسیبی نرسانده است و این عمل با نظریات و عمل جراحی جمعاً 4 ساعت طول كشید.