تبیان، دستیار زندگی
وروش نریمانی کارگردان نمایش"شوایک" اشاره: "شوایک" به کارگردانی کوروش نریمانی، دومین تجربه اقتباس وی از رمان است. او سال گذشته برداشتی آزاد از رمان"دن کامیلو" را روی صحنه برد و امسال برداشتی آزاد از رمان مطرح شوایک نو...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

گفت‌وگو با کوروش نریمانی کارگردان نمایش"شوایک"


اشاره:

"شوایک" به کارگردانی کوروش نریمانی، دومین تجربه اقتباس وی از رمان است. او سال گذشته برداشتی آزاد از رمان"دن کامیلو" را روی صحنه برد و امسال برداشتی آزاد از رمان مطرح شوایک نوشته یاروسلاو هاشک را اجرا می‌کند.

کوروش نریمانی نویسنده، کارگردان و بازیگر و عضو گروه تئاتر"معاصر" تا به حال نمایش‌هایی مانند"شب‌های آوینیون"، "والس مرده شوران" و دن کامیلو را روی صحنه برده است که هر کدام با استقبال خوبی از سوی تماشاگران همراه بوده‌اند.

نریمانی در چندین نمایش و مجموعه تلویزیونی نیز بازی داشته است؛ مانند بازی در نمایش"شکارگاه ممنوع"، "منطقه جنگی" به کارگردانی محسن رشیدعلی‌پور، "دزد بازی" به کارگردانی حسین شیدایی و بازی در مجموعه‌های تلویزیونی مانند"باجناق‌ها"، "مجتمع مسکونی فرج و فرخ" و"هتل".

‌‌نمایش شوایک که تا چند روز پیش در تالار قشقایی به اجرا می‌رفت، دو اجرا نیز در جشنواره فجر داشت.

در شوایک سیامک صفری، احمد مهران‌فر، امیر جعفری، امیررضا دلاوری، محسن طنابنده و بتول علیزاده بازی می‌کنند.

***


-- همه کارهای شما بار طنز داشته‌اند. اقتباس‌هایتان را نیز از رمان‌هایی که دارای زبان و داستان طنز بودند، انتخاب کردید. طنز برایتان چه جذابیتی دارد؟

بله،‌ اساساً نه فقط اقتباس‌هایم، بلکه کارهای قبلی‌ام نیز بار طنز داشته است. شاخص‌ترین آن‌ها شب‌های آوینیون است. ‌اعتقاد دارم که امروزه با زبان طنز(و نه البته با لودگی)، می‌توان پیچیده‌ترین مضامین بشری را مطرح کرد و آدم‌ها را به شکل تیپ‌های مختلف به خوبی نشان داد. ‌آدم‌های نمایش‌های طنز، آدم‌های چند بُعدی و خیلی منعطف هستند. ‌طنز‌ ‌‌باعث برانگیخته شدن اندیشه می‌شود و این برانگیخته شدن اندیشه، فقط در سایه فراغت و لذت می‌تواند اتفاق بیفتد. بنابراین برایم ‌یک واقعیت ثابت شده است که نمایش‌های کمدی بیشتر می‌توانند قدرت اندیشه تماشاگر را برانگیزانند. نسبت تماشاگران نمایش طنز با شخصیت‌های این گونه نمایشی، ‌نسبتی بالا به پائین است؛ برعکسِ تراژدی، که تماشاگر همیشه خود را کمتر و فروتر از شخصیت‌های آن‌ می‌داند و در نتیجه به نوعی از قدرت تفکر دور می‌شود، جریان‌های نمایش را می‌پذیرد و در نهایت هم گاهی تحت تأثیر عاطفی قرار می‌گیرد. من به شدت اعتقاد به نمایش طنز دارم و اگر چه دلیلش فقط به جذب مخاطب برنمی‌گردد، اما بسیار به مخاطب فکر می‌کنم و برایم مهم است که نمایش‌هایم، مخاطبان زیادی داشته باشد. خدا را شکر تا حالا هم تماشاگران زیادی داشته‌ام. ما به تدریج مخاطبان خاص خودمان را پیدا کرده‌ایم. حتی در میان آن‌ها غیر تئاتری‌ها هم هستند. حالا اکثراً اسم یکی، دو نمایش اخیرم را می‌دانند و حتی می‌دانند که نام نمایش بعدی من چیست. خلاصه این که من هم به تماشاگرانم فکر می‌کنم و هم اساس کارم طنز است.


-- چطور به سمت اقتباس از رمان رفتید؟

خیلی اتفاقی بود. فکر می‌کنم رمان یا آثاری که طنزهای جا افتاده، دلنشین و مضامین پیچیده و مهم داشته باشد، بسیار اندک هستند. دن کامیلو را سال‌ها پیش خوانده بودم و‌ وقتی برای چندمین بار آن را خواندم،‌ حس کردم که به چارچوب کار ما نزدیک است. ‌در مورد شوایک هم همین اتفاق افتاد. به نظرم آدم‌ها، فضا و موقعیت و مضامین‌شان بسیار به احوال‌ ما نزدیک است. حس کردم که می‌توانم به همراه گروهم برداشتی آزاد از آن‌ها داشته باشم. البته به این معنا نیست که کار اقتباس را ادامه دهم. اتفاقی پیش آمد، اما حالا دیگر دوست دارم خودم بنویسم، مگر این که دوباره به آثاری برخورد کنم که مرا وسوسه کنند.


-- شوایک یک رمان حجیم با اتفاقات و شخصیت‌های متعددی است که همه آن‌ها در فضای جنگ جهانی اول ساخته و پرداخته شده‌اند. چرا از میان همه آن‌ها بیشتر به حرفه شوایک و شخصیت سگ توجه کردید؟

فضای یک رمان ‌با فضای نمایشنامه‌ای که برای صحنه نوشته می‌شود،‌ کاملاً متفاوت است. ما پیشنهادی برای اجرای نمایش داریم نه پیشنهادی برای خواندن! متأسفانه این اشتباهی است که خیلی از منتقدان هم مرتكب می‌شوند؛ یعنی نمایشنامه‌ای را که برداشت آزاد از یک رمان است، با اصل رمان مقایسه می‌کنند. من وقتی در بروشور می‌نویسم‌"پیشنهادی برای اجرا"،‌ دیگر موضوع حل است. من براساس بازیگران، زمان مشخص برای تمرین و امکانات محدود تئاتر، قصه‌ام را انتخاب می‌کنم. ‌نمی‌توانم قصه‌ای دیگر را از این رمان بیرون بکشم که بازیگرانش در دسترسم نباشند. من براساس امکانات، بازیگرانم و شرایط تئاتر می‌نویسم. ما عادت کرده‌ایم نمایشنامه را یک شاخه ادبی بدانیم، در حالی که نمایشنامه ادبیات کامل نیست. زمانی می‌توان روی یک روی یک نمایشنامه تأمل کرد که برای اجرا نوشته شده باشد و پیشنهادهایی برای دیده شدن داشته باشد. شما وقتی ‌رمان ‌شوایک را می‌خوانید، می‌بینید که در سه صفحه از رمان(شوایک) مسیر اتریش تا روسیه را طی می‌کند یا در طی یک فصل کوتاه از رمان، حداقل ‌با 150 نفر آدم آشنا می‌شود. در رمان، لحظه‌ای هست که شوایک می‌خواهد به جنگ برود. خانم مولیر او را روی ویلچر می‌گذارد و شوایک شروع به شعار دادن می‌کند که آدم‌ها واکنش‌های متفاوتی نسبت به شعارهای او نشان می‌دهند. این قسمت از رمان بسیار جذاب و تأثیرگذار است، اما اگر ما بخواهیم این قسمت را نشان دهیم، باید حتماً برخورد جمعیت زیادی از مردم را هم در مقابل شوایک نشان دهیم. با صدا که نمی‌خواهم این کار را انجام دهم؛ چون من آدم صحنه هستم و به نظرم همه چیز باید در صحنه دیده شود. طبیعتاً نمی‌توان جمعیت زیادی را هم در صحنه جمع کرد! این را مثال ‌‌زدم که بگویم تفاوت بسیار زیادی میان رمان و نمایشنامه است. من فقط بخش کوچکی از رمان را بیرون کشیدم که بتوانم بخشی از فضای رمان را با بخشی از تفکر و علایق خودم مخلوط کنم و به همین دلیل هم نامش را"برداشت آزاد از شوایک" گذاشتم. متأسفانه خیلی از ما دچار سوءتفاهم می‌شویم و انتظار داریم که نمایشنامه‌نویس، عین رمان را روی صحنه بیاورد. شما اگر بخواهید"کلیدر" محمود دولت‌آبادی را روی صحنه بیاورید، تکلیف چیست؟!


-- من ‌با نظر شما موافق هستم. نمایشنامه با ادبیات فرق می‌کند و مطمئناً نه امکان پذیر است و نه زیبا ‌‌که داستانی را به همان شکل روی صحنه بیاوریم. حتماً باید چیز دیگری باشد. سؤال من فقط این است که شما رمانی را برای برداشت آزاد و نهایتاً اجرا انتخاب کردید. حالا چطور از اتفاقات عدیده رمان،‌ حرفه شوایک و سگ را برجسته‌تر کرده‌اید و دغدغه‌تان چه بوده است؟

می‌خواستم بگویم که همه شخصیت‌های نمایش"زندگی سگی" دارند. آن‌ها سرنوشت‌شان دست خودشان نیست. نه تنها شوایک، بلکه صاحب کافه و حتی ستوان و کشیش از خود اختیاری ندارند. در ضمن شوایک از لحاظ نمایشی بسیار جذاب است و سگی هم که شوایک دارد به نظرم کاراکتر جذاب نمایشی است، چون حلقه پیوند میان چند نفر می‌شود، چند نفری که سرنوشت‌شان متصل به سگ می‌شود و خود سگ هم به نوعی سرنوشتش به آن‌ها مربوط می‌شود. شوایک از نظر من به نوعی خودش سگ ولگرد است. اصلاً‌ خود هاشک(نویسنده رمان) معروف به غاز ولگرد بوده و ولگردی نیز خصلت مهم همه آدم‌های رمان هاشک است. جدا از تمام این‌ها، من در تمام نمایش‌هایم به موجوداتی علاقه‌مند هستم که با جاندار شدنشان نمایش را جلو می‌برند. به عنوان مثال در شب‌های آوینیون عروسک‌ها زنده می‌شوند. در والس مرده‌ شوران‌، مرده‌ نمایش زنده می‌شد، در دن کامیلو مسیح و در این نمایش هم سگ حرف می‌زند. به نوعی شاید سگ تنها موجود نجیب کار باشد و اگر چه هیچ دخالتی در امور ندارد، اما جریان‌ها را خود به خود، اوست که پیش می‌برد.


-- در رمان، سگ یکی از شخصیت‌های فرعی است،‌ تا قبل از جنگ جهانی اول در رمان حضور دارد و حرف هم نمی‌زند، اما در نمایش سگ، ناطق است و نقش محوری دارد. با این حال خیلی هم در مقام سگ قابل باور نیست، انگار خیلی سگ نیست. می‌خواهم بگویم که شما موجود غیر قابل باوری را وارد کار کردید که خیلی هم قابل باور نیست.

عمدی در کار بود. سگی که حرف می‌زند، ‌سگ نیست! یک فانتزی است. ما او را موجودی بین سگ و انسان در نظر گرفتیم. نوع و شیوه اجرای تئاترهای ما به شکلی است که نمی‌خواهیم تماشاگر را گول بزنیم. سگ بودن و خصلت سگ داشتن برایم مهمتر بود تا نوع ظاهر، گریم، لباس‌ و این که اساساً توهمی برای تماشاگر ایجاد کنیم که آن چه می‌بینید، واقعاً‌ سگ است. تفاوت شیوه اجرایی ما با شیوه نمایش‌های روزمره و رآلیستی در همین جاست. بخشی از کار ما که شاید بتواند تفکر برانگیز باشد، از همین جا ناشی می‌شود که ما نمی‌خواهیم توهمی ایجاد کنیم. ما موجودی را مابین سگ و انسان در نظر گرفتیم. همان طور که آدم‌هایی با خصلت‌های سگ گونه را بسیار داریم؛ آدم‌هایی که زیاد وفادار هستند و زندگی‌شان را فدای دیگران می‌کنند.


-- برعکس رمان به همه شخصیت‌ها به یک اندازه پرداخته شده است و شخصیت اصلی ندارد.

اساساً هیچ کدام از نمایش‌های من شخصیت اصلی ندارند. درست است که اسم نمایش شوایک است، اما فقط به خاطر ادای دِین به اثر بوده. همان طور که در دن کامیلو، شخصیت اصلی دن کامیلو نبود و یا در شب‌های آوینیون و... شخصیت اصلی نداشتیم. من هم دوست ندارم و هم می‌دانم که به ضرر نوع کارهای گروه ماست که به یک شخصیت زیاد بپردازیم و تیپ و شخصیت‌های دیگر کم رنگ یا بلااستفاده بمانند.


-- گفته شما کاملاً درست است، اما چرا اسم نمایش شوایک است. نام نمایش خود به خود در این مورد شبهه ایجاد می‌کند!

من که گفتم به خاطر ادای دین به رمان بود. البته قبلاً اسم نمایش را"گماشته" گذاشته بودم، چون اساساً شوایک یک گماشته است. زمانی اسم نمایش را تغییر دادم که خصلت گماشتگی شوایک در تمرین‌ها کمرنگ شده بود. چون زمان اجرای حدود 70 دقیقه‌ای، به ما مجال نمی‌داد که مسیر گماشتگی شوایک را تصویر کنیم، بنابراین ترجیح دادم که برخی از آن قسمت‌ها را حذف کنم و نام نمایش را هم همان شوایک بگذارم.


-- شخصیت"بشکه" (صاحب کافه کالیس در رمان) ادامه بشکه در دن کامیلو است. ضرورت و جذابیت تکرار این تیپ چه بود؟ در حالی که اساساً صاحب کافه کالیس در رمان شوایک شخصیت اصلی نیست.

در رمان شوایک درست است که شخصیت فرعی زیاد داریم، اما پالیوتس صاحب کافه اصلاً تیپ فرعی به حساب نمی‌آید. اتفاقاً در یکی از نقدها هم ‌جزء تیپ‌های فرعی رمان‌ فرض شده بود، در حالی که این طور نیست. او فقط به خاطر مگس‌هایش 10 سال زندانی می‌شود؛ به این ترتیب آیا می‌توان گفت او یک تیپ فرعی است؟ صاحب کافه، آدم بد دهان و مفلوکی است و به خاطر همین خصلت‌هایش با بقیه درگیر می‌شود. به نظر من نه تنها پالیوتس صاحب کافه تیپ فرعی نیست، بلکه خودش به طور مجزا می‌تواند داستان فوق‌العاده‌ جذابی را خلق کند. یک نمایشنامه‌نویس می‌تواند از این کاراکتر، یک داستان جذاب و غم‌انگیز بنویسد. من به تیپ بشکه به شدت علاقه‌مندم. این کاراکتر در دن کامیلو هم وجود نداشت و ساخته خود ما بود. ما به این نتیجه رسیدیم که بشکه باید لال باشد. چون هر چیزی این شخصیت بگوید، قطعاً به اندازه لال بودنش، نمی‌تواند جذاب باشد؛ چرا که تماشاگر همه آن چیزی را که او می‌خواهد بگوید از قبل می‌داند. به طور خلاصه، این بخشی از شیوه اجرای من است که چیزهای جذابی را که گروه خودم خلق کرده است ‌دوباره در کارهای بعدی‌ام استفاده کنم. من در این نمایش، باید یک کافه‌چی می‌داشتم و چه کافه‌چی‌ای‌ بهتر از بشکه؟!


-- در مقام کارگردان به نظرتان در اقتباس از دن کامیلو موفق‌‌تر عمل کرده‌اید یا در شوایک؟

هر کدام‌شان شرایط خاص خودش را داشت. شرایط دن کامیلو چه به لحاظ نمایشنامه، گروه، زمان و شرایط تمرین متفاوت‌تر بود. من نمی‌توانم چیزی در این باره بگویم. نظر شما چیست؟


-- من دن کامیلو را بیشتر دوست داشتم. به نظرم رسید که کارگردان و بازیگران این کار قسمت اعظم انرژی‌شان را صرف خلق دیالوگ‌ها و لحظات خنده‌داری کرده‌اند تا تماشاگر بخندد.

اتفاقاً خیلی‌ها هم این اتهام را به من زدند. در مورد دن کامیلو هم بعضی‌ها چنین چیزی گفتند. اما همیشه بعد از مدتی که از کار می‌گذرد، شنیدن این نقدها کمتر می‌شود. حالا زیاد گفته می‌شود که این نمایش می‌خواسته تماشاگر را بخنداند. خب دقیقاً من می‌خواستم تماشاگر را بخندانم؛ چون کارم همین است. اما این به چه معناست؟ شما صحنه ما را ندیدید؟ بازی‌ها را ندیدید؟ آیا هیچ تفاوتی در صحنه ما با خیلی از نمایش‌های دیگر احساس نکردید؟ اگر این گونه است پس تفاوت کار ما با نمایش‌های لاله‌زاری(که جایگاه خوش را دارد) چیست؟ نمی‌خواهم بگویم که شما می‌خواهید اتهام بزنید، اما خندیدن جرم نیست. با این حال، همیشه در نمایش‌های کمدی این خطر وجود دارد که بازیگر به وجد بیاید و گاهی کلماتی را استفاده کند که جزء نمایش نیست. باید بپذیریم این هم بخشی از کار است. در نهایت تکرار می‌کنم که می‌خواستم تماشاگرم را بخندانم؛ چرا كه باور دارم ‌اگر تماشاگم نخندد، نمی‌تواند فکر کند. حالا اگر بپرسید که آیا به هر قیمتی باید تماشاگر بخندد؟ من می‌گویم مطلقاً‌ به چنین چیزی اعتقاد ندارم. به همین دلیل است که هر شب بعد از اجرا با بازیگرانم صحبت می‌کنم که بعضی از دیالو‌گ‌ها گفته نشود(هر چند که به خاطر گفتن آن دیالوگ‌ها خیلی از تماشاگران خندیده‌اند)، چون هدف ما صرفاً خنداندن تماشاگر نیست.

منبع : ایران تئاتر-- نیلوفر رستمی