تبیان، دستیار زندگی
شاعر باید بدون پیش اندیشی نشانده شود و صدایی او را به نوشتن وا دارد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

فرزند زمانه خویش بودن

گفت وگو با محمدعلی بهمنی

شاعر باید بدون پیش اندیشی نشانده شود و صدایی او را به نوشتن وا دارد.

بخش ادبیات تبیان
بهمنی

هنر به بیان بسیاری از اهل ذوق یعنی فرزند زمانه خویش بودن. محمدعلی بهمنی شاعر و ترانه سرای نام آشنای کشورمان یکی از هنرمندان فعال درحوزه شعر و زبان است که به جد در مورد مفهوم امروزی بودن شعر، فکر کرده، نوشته و سروده است. درشرایطی که کار نو انجام دادن به یکی از دغدغه های زبانی شاعران مبدل شده، بهمنی جزو معدود کسانی است که معتقد است در شکل های مختلف شعری که حالا می توان کهن نامیدشان نیز ظرفیت کار نو انجام دادن فراوان است. در این گفتگو بهمنی به توضیح و تشریح بخشی از آرای خود در این زمینه می پردازد. شرح این گفت وگو را در ادامه مطلب بخوانید:
اجازه دهید در آغاز این گفت وگو به چگونگی ورود شما به دنیای شعر بپردازیم. ورود شما دقیقا در چه زمانی اتفاق افتاد؟ اوایل حضور شما در جامعه شعرا با چه نوع اشعاری آغاز شد، نو یا کلاسیک؟
نخستین شعری که از من به چاپ رسید، مربوط به زمانی است که ٨ ساله بودم آن هم به اشاره جناب مشیری که بنا به دلایلی با هم آشنایی پیدا کرده بودیم. من ایشان را نخستین بار در یک چاپخانه دیدم. چون همه اعضای خانواده ما در چاپخانه یک ریشه و ارتباطی دارند، سه ماه تعطیلی دانش آموزان بود و بزرگترهای من تصمیم گرفته بودند برای این که من در خانه شیطانی نکنم، به چاپخانه بروم. آن جا مجله ای درمی آمد که آقای مشیری مسئول صفحه شعر آن جا بود. در خانواده ما هم شعر مانند سفره ای بود که روزانه دو سه مرتبه برای تغذیه پهن می شد و اعضای خانواده ما با شعر ارتباط نزدیکی داشتند. ناگفته نماند که برخورد خانواده من با شعر بسیار جدی بود، به این معنا که وقتی درجمع خانوادگی شعری خوانده می شد و بعد از آن از ما سوالی در مورد آنچه خوانده شده بود، مطرح می شد و ما نمی توانستیم پاسخ دهیم ممکن بود کتک بخوریم.
چه شد به سمت غزل رفتید؟ آیا از همان اول همین گونه شعری را برای فعالیت انتخاب کرده بودید؟
نه. نخستین کتاب من که باغ لال نام داشت و مربوط به ١٣٥٠ است، درشرایطی منتشر شد که بیش از دو یا سه غزل را درخود نداشت. آن کتاب بیشتر روی کارهای نیمایی تمرکز داشت. کتاب دومم که ١٣٥١ به چاپ رسید، اصلا با توجه به نامش معلوم بود که چه شرایطی در نوع شعری داشت. نام آن کتاب در بی وزنی بود. مشخص بود که این کارها با غزل فاصله داشت و حتی کارهای نیمایی هم نبود. به آثاری که در آن کتاب آمده بود، در آن دوره در اصطلاح کارهای شاملویی می گفتند اما بعد از مدتی به تجربه ای رسیدم. با این که برای همه اشکال شعری احترام قائلم و باورم این است که شعریت مهم است و شکل شعر نه. با این توضیح به باور برخی مبنی بر این که شاعر غزلسرا نمی تواند فرزند زمانه خودش باشد هم مخالفم چون فکر می کنم شکل شعری غزل با وزنی که دارد، می تواند راحت تر در حافظه ها بنشیند. مهم این است که آیا شاعرش واقعا فرزند روزگار خودش هست یا نه؟
با توجه به توضیحی که طرح کردید، شعر معاصر باید چه ویژگی هایی داشته باشد؟ آیا اگر حافظ امروز هم بین ما بود، می توانست فرزند زمانه خودش باشد؟
وقتی حافظ می گوید: غلام آن کلماتم که آتش انگیزد/ نه آب سرد زند بر سخن به آتش خیس. وقتی کسی امروز بگوید من غلام کسی هستم و بتواند حرف خودش را بزند و نترسد، فرزند زمانه خودش خواهد بود. دراین صورت حافظ هم اگر امروز زنده بود، می توانست فرزند زمانه خودش باشد. با این توضیح فرض کنید من با دوستی دارم می روم. به دوست دیگری برمی خورم و نفر اول را با عبارت شاعر معاصر معرفی می کنم. ممکن است کلمه معاصر در این شرایط حشو به نظر برسد اما این طور نیست. چون گاهی ممکن است شاعر جلوی دیگری ایستاده باشد اما دنیایش دنیایی باشد که مربوط به گذشته است. آن هم گذشته ای که فقط شنیده و اصلا تجربه اش هم نکرده است.

مخاطب دریافته که او هنر درک روزگار خودش را دارد. همان طور که گفتم من برای هرکسی که درباره شعر صحبت می کند، احترام قائلم چون در هرصورت انگیزه ای می شود برای اندیشیدن هرچند به طورکلی شعر یا یک قالب از آن را رد یا این که تأیید کند

وقتی ما به کسی می گوییم شاعر معاصر درحقیقت به این معناست که شاعر مورد بحث توسط مخاطب درک شده. مخاطب دریافته که او هنر درک روزگار خودش را دارد. همان طور که گفتم من برای هرکسی که درباره شعر صحبت می کند، احترام قائلم چون در هرصورت انگیزه ای می شود برای اندیشیدن هرچند به طورکلی شعر یا یک قالب از آن را رد یا این که تأیید کند. چون به هرصورت مخاطب او برای درک و دریافت درباره رد یا تأیید او باید بیندیشد تا بتواند به نتیجه برسد. بنابراین حرف من بی حرمتی به حرف کسی نیست که گفته غزل شعر روزگار ما نیست. من همیشه برای چنین کسی احترام قایل بوده ام و هنوز هم هستم اما واقعیت این است که غزل درطول دوره های مختلف نشان داده می تواند فرزند همه روزگارها باشد.
در ادامه صحبت های قبلی درباره اهمیت خود شاعر و این که او توانسته باشد فرزند زمانه اش شود یا نه ما می توانیم به غزلیات شما مراجعه کنیم. فارغ از محتوا اساسا شکل ظاهری غزل های شما هم نشان می دهد که با نمونه های قبل از خودش متفاوت است. امروز دست کم می توانیم بگوییم قبل از این، چنین کلماتی در غزل نمی آمد. آیا به این واسطه می توان گفت غزلی که شما می گویید غزل امروزی است و متفاوت؟
ببینید به نظر من درکی که امکان گفتن غزل را می دهد، در خود نیماست. من در یکی از شعرهایم گفته ام: جسمم غزل است اما روحم همه نیمایی است/ در آینه تلفیق این چهره تماشایی است/ تن خود به قفس دارد، جان زاده پرواز است/ آن ماهی تنگ آب و این ماهی دریایی است
نیمای بزرگ می گوید: من مانند رودخانه ای هستم که می شود از هر کجایش رفع تشنگی کرد. البته من معنای کلام او را گفتم. فرزندان غزل که تهمت تمام شدن را بسیار پذیرفته بودند. از آن طرف نیما هم در مورد خودش این جمله را گفته بود. بنابراین برخی از اهالی غزل با هوشمندی گفتند طبق گفته نیما چه بهتر که ما با ظرف غزل خودمان از رودخانه شعری او رفع تشنگی بکنیم. موفق هم شدند اما این نگاه ریشه ای دارد. خیلی از عزیزان برجسته و خوب شعرمان برای مثال جناب آتشی، نادرپور، آقای مشیری، جناب خویی و نصرت همه غزل هایی دارند که برگرفته از همان گفته نیماست اما کسی که واقعا توانست این را انتقال دهد، منوچهر نیستانی بود. او به باور من نخستین کسی بود که توانست شرحی بر این چرا بنویسد. اصلا شعر او شرحی بود که به چرایی وجود غزل و رفع تشنگی از رودخانه نیما پاسخ می داد. به تشخیص من این کارستان را اول نیستانی انجام داد. من یک تعریفی برای این مسأله دارم. اعتقادم بر این است که معمار پل بین غزل قبل و بعد از نیما هوشنگ ابتهاج (سایه) است. جناب سایه شعری دارد که می گوید: امشب به شرح دل من گوش می کنید/ فردا مرا چو قصه فراموش می کنید
این غزل زیباست اما باید پذیرفت که هیچ تازگی و معاصربودنی در خود ندارد اما بسیاری از شاعران زمانه خودش را به دلیل لطف و جاذبه موجود در کلام این شعر وادار کرد که از این ظرفیت استفاده کنند یعنی درهمین وزن و با همین قافیه کارهایی را انجام دهند. خیلی از شاعرا این کار را انجام دادند. یکی شان فروغ بود که گفت: چون سنگ ها صدای مرا گوش می کنی/ سنگی و ناشنیده فراموش می کنی/ تو دره بنفش غروبی که روز را/ در سینه می فشاری و خاموش می کنی.
در این جا مشخص می شود چیزی که دارد دعوت می کند، بیایید از این پل عبور بکنیم همین غزل فروغ است. فروغ پیش از نیستانی با این که همین یک غزل را بیشتر ندارد نشان داد که از وزن و قافیه ای که به نظر نو نمی آید، می شود واقعا کار نویی انجام داد. اگر آن غزل را بکارید معرکه است.
اگر دقت کنید خانم بهبهانی هم درهمین وزن می گوید: «بهتر ز باده هست اگر نوش می کنی» این نشان می دهد که ایشان هنوز در فضای پیشین قرار دارد. همان یک شعر فروغ باعث شد که نیستانی ها و منزوی ها متوجه این بشوند که می شود در غزل کار کارستانی کرد.

با درنظر گرفتن توضیحاتی که درباره غزل معاصر بیان کردید، در غزلسرایان معاصر کدام یک را باید پیشگام دانست؟ البته منظور ما کسی است که به طور مداوم این بدعت را در کارهایش داشته باشد نه لزوما آن کسی که نخستین بار اما فقط یکی دوبار این نگاه را در کارهایش منعکس کرده است...

بعد از پلی که زده می شود و تشویقی که شعر فروغ برای عبور از این پل فراهم می کند، به باور من کسی که از این پل عبور می کند، نیستانی است. باید غزل هایش را بخوانید تا متوجه شوید که آنها را تا چه حد معاصر گفته است. همزمان با نیستانی نادرپور هم غزل های زیبایی دارد اما مثلا تعداد ١٠ تا. تجربه ای شخصی بوده و احتمالا برای دل خودش این غزل ها را گفته. آتشی سیصد و خورده ای غزل دارد. او می گوید: برای مرگ جوانم، برای مردن پیر.
با تمام علاقه ای که به او دارم اما او هیچ وقت دفاعیه ای از غزل نکرد درعین حال آن را نفی هم نکرد. به این دلیل که معتقد بود و باید همه شاعران معتقد باشند این ما نیستیم که شکل شعر را تعیین می کنیم بلکه ما وظیفه داریم هر شکلی از شعر درجهان اتفاق می افتد، با آن زندگی کنیم. اگر ما با آن شکل شعری درست زندگی کرده باشیم، خود شعر خودش را مشخص می کند و به وسیله ما خودش را ارایه می دهد. این فکر که غزل مرده پس باید بنشینیم یک کار نیمایی یا آزاد انجام دهیم با ذات شعر همخوانی ندارد. چون شعر صدایی است که شاعر هوشمندانه می شنود و حس می کند باید چیزی را بنویسد. اگر شکل شعر را شاعر تعیین کند، درحقیقت دیگر شعر نیست.


منبع: شهروند/ با تلخیص (علی نامجو)