امامت و خلافت در قرآن
حكومت شورایی
جعفر سبحانى
حكومت شورائى
نویسندگان اهل سنت بالاخص در عصر حاضر شیوه حكومت اسلامى را شورائى مىانگارند و پشتوانه حكومت اسلامى را همان دو آیهاى كهپیرامون شورائى در قرآن وارد شده است، مىدانند. ولى آنان از نكتهاى غفلت ورزیدهاند كه اگر حكومت اسلامى بر اساس «شورا» استوار بود، لازم بود پیامبر گرامى حدود و خصوصیات آن را بیانكند، درحالى كه درباره خصوصیات آن سخنى به میان نیامده است،مثلا یادآور شود: چه كسى اصل شورا را به اجراء بگذارد؟
راى دهندگان چه كسانى باشند؟ انصار و مهاجر با مسلمانانمدینه و مكه یا همه مسلمانان: در صورت اختلاف نظر، ملاك ترجیح چیست؟ اكثریت است یا ملاكهاى دیگر.
این پرسشها و دهها پرسش مانند آن در هاله ابهام باقى است ازاین جهت نمىتوان گفت پیامبر گرامى بر همین اصل، اعتماد نموده ودرباره شیوه حكومتسخنى نگفته است.
گذشته از این، باید دید آیات مربوط به شورا به كدام یك از امور ناظر مىباشد، اینك آیات مربوطه را مطرح كرده بعدا در حدود دلالت آنها سخن مىگوئیم.
1- و شاورهم فى الامر فاذا عزمت فتوكل على الله(1) .
«با آنان در كار مشورت كن هر موقع تصمیم گرفتى، بر خدا توكلكن» .
2- والذین استجابوا لربهم و اقاموا الصلاه و امرهم شورى بینهم و مما رزقناهم ینفقون(2) .
«كسانى كه دعوت پروردگارشان را اجابت كرده و نماز را به پامىدارند و كارهایشان به صورت مشورت صورت مىپذیرد، و از آنچه بهانها روزى دادیم، انفاق مىكنند» .
دقت در مفاد و شرائط نزول، مانع از آن است كه آیهها ناظر به بیان شیوه حكومت در اسلام باشد.
آیه نخست خطاب به پیامبر اكرم(ص)است كه با یاران خود به شوربپردازد، در مورد آیه، حاكم از جانب خدا معین شده و به حاكم مسلم یعنى پیامبر خطاب مىكند كه براى جلب قلوب یاران خود، با آنان مشورت كند در این صورت آیه ناظر به شور در تعیین حاكم نخواهد بود، بلكه بیانگر وظیفه حاكم موجود است كه چنین كند و اما این كه مردم نیز در تعیین حاكم از این اصل بهره بگیرند،هرگز آیه ناظر به آن نیست.
آیه دوم خطاب به افراد با ایمان است كه در «امور مربوط بهخویش» مشورت كند در این صورت باید احراز شود كه خلافت پس از درگذشت پیامبر از امور واگذار شده به مردم است یا نه؟ و ما احتمال مىدهیم كه این امر، به مردم واگذار نشده است و دراختیار خدا و رسول او است، با این احتمال نمىتوان آیه را سند شیوه حكومت، اسلامى دانست.
در پایان یادآور مىشویم بسیارى از افراد كه در شیوه حكومت كتاب یا رساله نوشتهاند، اعضاء شورا را گروهى به نام (اهل الحلوالعقد) معرفى كردهاند، یعنى كسانى كه باز و بستن امور به دست آنها است ولى خود این جمله از مبهمات است زیرا روشن نیست كه آیا مقصود علما و دانشمندان است آن هم در چه پایه از علم و دانش، و میزان سنجش دانش آنها چیست؟
یا مقصود مسوولان حكومت اسلامى است.
یا كسانى كه در ارتش و سپاه اسلام مشغول انجام وظیفه مىباشند.
در هر حال در این كه شورا یكى از اصول اجتماعى اسلام است،سخنى نیست ولى آیا در همه موارد یا موارد خاصى; این اصل تنها نمىتواند چهره حكومت را روشن كند.
پیامبر براى حفظ میراث الهى بر سر دو راهى قرار گرفته بود:
الف)پیامبر قاطعانه پیشواى پس از خود را تعیین كند.
ب)شیوه و خصوصیات حكومت و وظیفه مسلمانان را به صورت روشن بیان كند. متاسفانه از نظر اهل سنت هیچكدام انجام نگرفته است. و هرگز نمىتوان به اصل شورا در تبیین صبغه حكومت اكتفا كرد.
بیعت و شیوه حكومت اسلامى
یكى از شیوههاى زندگى عرب قبل از اسلام بیعت با رئیس عشیره بود و اسلام نیز آن را در مواردى تنفیذ كرد، مردم مدینه در سال11 و 12 در عقبه «منى» با پیامبر بیعت كردند كه اگر رسولگرامى به سرزمین آنان وارد شود، از او بسان فرزندان و بستگان خود دفاع كنند، این نوع بیعت مربوط به تعیین حاكم نبود، بلكه نتیجه ایمان آنان به رسول خدا بود و تعهد نمودند كه از رهبرخود دفاع كنند.
پس از هجرت پیامبر گرامى اسلام(ص)دوبار نیز با پیامبر بیعتكردند یكى در غزوه حدیبیه و دیگرى در بیعت زنان مكه با پیامبر.
درباره بیعت نخست، قرآن چنین مىفرماید:
"لقد رضى الله على المومنین اذ یبایعونك تحت الشجره فعلم ما فى قلوبهم فانزل السكینه علیهم و اصابهم فتحا قریبا"(3)
«خداوند از مومنان هنگامى كه در زیر آن درختبا تو بیعتكردهاند، راضى و خشنود شد، خدا آنچه را در درون دلهایشان نهفته بود، مىدانست از این رو آرامش را بر دلهایشان نازل كرد و پیروزى نزدیك به عنوان پاداش نصیب آنها فرمود» .
و در آیه دیگر مىفرماید:
"اذا جائك المومنات یبایعونك على ان لا یشركن بالله شیئا و لایسرقن و لا یزنین و لا یقتلن اولادهن و لا یاتین ببهتان یفترینه بین ایدیهن و ارجلهن و لا یعصینك فى معروف فبایعوهن و استغفرلهن الله ان الله غفور رحیم". (4)
«اى پیامبر هنگامى كه زنان مومن نزد تو آیند و با تو بیعتكنند كه چیزى را شریك خدا قرار ندهند دزدى و زنا نكنند، فرزندان خود را نكشند، تهمت و افترایى پیش دست و پاى خودنیاورند و در هیچ كار شایستهاى مخالفت فرمان تو نكنند، با آنهابیعت كن و براى آنان از درگاه خداوند آمرزش بطلب كه خداوند آمرزنده و مهربان است» .
اتفاقاً هر دو آیه خارج از موضوع ما است.
در آیه نخست آنان به نبوت پیامبر ایمان آورده و حاكم اسلامى از جانب خدا معین شده بود. بیعت براى این بود كه از جان او دفاع كنند همچنان كه از جان و فرزندان خود دفاع مىنمایند. یعنى حاكم مشخص و فقط بیعت كردند كه در این لحظه حساس از او دفاع نمایند.
آیه دوم درباره تعیین حاكم نیست، بلكه تاكید بر ایمان آنانبه نبوت پیامبر است و در حقیقت عملا متعهد شدهاند كه به شریعتاو عمل كنند از این جهت یادآور مىشود كه شرك نورزند، زنا نكنند، دزدى نكنند، سرقت نكنند، در این صورت این آیات رانمىتوان ناظر به بیان شیوه حكومت دانست.
گذشته از این، مجرد بیعت الزامآور نیست و باید در كنار بیعت خصوصیات خلیفه از نظر ایمان و تقوا و علم و آگاهى بیان گردد،درحالى كه هیچكدام از دو سنت وارد نشده است.
آنچه كه انسان از دقت در این آیات و موارد بیعت استفاده مىكند، این است كه هدف از بیعت تعیین حاكم و یا ثبیتحكومت او نیست، بلكه اخذ بیعت براى تاكید بر عمل به مقتضاى ایمان است از این جهت در حدیبیه بیعت نمودند تا سرحد جان از اسلام دفاع كنند یا در محیط مكه زنان بیعت مىكردند شرك نورزند و كار زشت انجام ندهند.
آرى پس از درگذشت پیامبر تعیین خلیفه از طریق بیعت صورت گرفت آن هم در دو مورد:
1- خلافتخلیفه نخست، با بیعت افراد اندكى.
2- خلافت امیرمومنان(ع)با اكثریت قریب به اتفاق.
گویا یك چنین روش، استمرار بر همان سیره پیش از اسلام بود كه از طریق بیعت، شیخ قبیله را گزینش مىكردهاند ولى مسلما عمل صحابه مدرك براى حكم شرعى نیست، حكم شرع را باید از كتاب و سنت گرفت نه افراد غیر معصوم آنهم در چنین مساله سرنوشتساز.
خلاصه سخن این كه اسلام آئین جهانى است و تا روز رستاخیز بایدجهان را اداره كند حتى در عظیمترین و اساسىترین مساله به نام حكومت اسلامى روشنگریهاى گسترده داشته باشد.
سخنان حكیمانهاى از پیامبر(ص)نقل شده است كه روشنگر تنصیصى بودن مقام امامت از روز نخست مىباشد.
ابن هشام مىنویسد: پیامبر گرامى اسلام(ص) در موسم حج قبیله «بنى عامر» را به اسلام دعوت كرد رئیس آنان گفت: «ارایت اننحن بایعناك على امرك ثم اظهرك الله على من خالفك ایكون لناالامر من بعدك؟» .
«آیا چه نظر مىدهى اگر ما با تو بیعت كردیم خدا تو را بر مخالفان پیروز كرد، آیا پس از تو، ما سهمى در كار تو خواهیم داشت» ؟.
پیامبر در پاسخ فرمود: «الامر الى الله یضعه حیثیشاء. كار مربوط به خداست هركجا بخواهد آن را قرار مىدهد»(5) .
رئیس قبیله بنىعامر رسالت پیامبر را یك حكومتبشرى فكر مىكردو لذا انتظار داشت در برابر كمك به پیامبر، سهمى در آن داشتهباشد، پیامبر دست رد بر سینه او زد، و امر حكومت را مربوط به خدا دانست كه باید او تعیین كند، اگر به راستى زمام حكومت دردست امت اسلامى یا اهل حل و عقد یا دیگران بود، پیامبر مىفرمود:
«الامر الى الامه او الى اهل الحل والعقد» یا به گونهاى كه براى طرف مفهوم باشد.
پیامبر گرامى در تعیین شیوه حكومت از جملهاى بهره گرفت كهخدا در مورد رسالت از آن استفاده كرده است چنانكه مىفرماید:
"الله اعلم حیثیجعل رسالته"(6)
«خدا آگاهتر است رسالت خود را كجا قرار دهد» .
برداشت صحابه از خلافت پس از درگذشت پیامبر بررسى تاریخ خلافت نشان مىدهد كه تعیین خلیفه از طریق تنصیصخلیفه پیشین صورت مىگرفت اگر از خلافت ابىبكر و امیر مومنان صرفنظر كنیم، دیگر خلافتها همگى جنبه تعیینى و تنصیصى داشته است خلافت عمر به وسیله ابىبكر انجام گرفت(7)
خلافت عثمان از طریق شوراى شش نفره به نتیجه رسید، شورائى كه اعضاى آن را خلیفه پیشین معین كرد. (8)
آنگاه كه عمر ترور شد، عائشه از طریق فرزند خلیفه (عبدالله بنعمر) به او پیام فرستاد و گفت: سلام مرا به پدر برسان و بگو امت محمد را بدون نگهبان ترك مكن، كسى براى آنها معین كن زیرا من از فتنه مىترسم.
عبدالله بن عمر به پدر گفت: در میان مردم شایع است كه تو كسى را بر خلافت برنمىگزینى، اگر براى تو شتر و گوسفندانى باشد و آن را در اختیار چوپانى قرار دهى، هرگاه چوپان آنها را در بیابانرها كند، درباره او چگونه قضاوت مىكنى؟ آیا دامهاى تو را درمعرض هلاكت قرار نداده است؟ اگر چنین است، رعایت مصالح مردم ازاهمیتبالائى برخوردار است.(9)
هنگامى كه معاویه فرزند خود «یزید» را به عنوان خلیفهمسلمین معرفى كرد، عبدالله بن عمر را خواست و به او چنین گفت:
من دوست نداشتم امت محمد پس از خویش بسان گله بدون چوپان رهاكنم.(10)
همه این جمله حاكمى است كه صبغه حكومت در نزد همگان جنبه تنصیصى داشت مساله شورا یا بیعت اهل حل و عقد تئورىهائى استكه بعدها متكلمان اهل سنت مطرح كردهاند.
آرى مقصود از استشهاد با این جملهها رد نظریه شورا و بیعتاست و الا تنصیص بشر تا به وحى الهى منتهى نشود، فاقد ارزشخواهد بود.
تا اینجا مساله امامت و خلافت از نظر نبوت روشن گشت، اكنون باید ببینیم دلائل موجود در كتاب و سنت كدامیك از دو نظر راتایید مىكند.
_________________________________________________
1- آل عمران: 159.
2- شورى: 38.
3- فتح: 18.
4- الممتحنه: 12.
5- سیره ابن هشام، ج2، ص 424.
6- انعام: 124.
7- طبقات ابن سعد، ج3، ص 200 - كامل ابن اثیر، ج2، ص 292.
8- كامل ابن اثیر، ج3، ص 35.
9- حلیهالاولیاء، ج1، ص 44.
10- الامامه و السیاسه، ج1، ص 168.
مكتب اسلام-سال1378-شماره 11