تبیان، دستیار زندگی
نام آورترین چهره در شاهنامه فردوسی و ادبیات فارسی، رستم دستان است. رستم به معنای پهلوان بالیده؛ و براستی که ابر پهلوان حماسه ایرانی است.
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

به دنیا آمدن رستم

(زال/بخش آخر)

نام آورترین چهره در شاهنامه فردوسی و ادبیات فارسی، رستم دستان است. رستم به  معنای پهلوان بالیده؛ و براستی که ابر پهلوان حماسه ایرانی است.

آسیه ترک بیاتانی-بخش ادبیات تبیان
رستم

او نماد قدرت ملی ایرانیان است و در هر جنگی که شرکت می کند، پیروزی حتمی با ایران است. رستم روح و روان ایران و پشت و پناه سپاهیان است؛ میزان علاقه فردوسی به رستم به حدی است که بعد از مرگ رستم، شاهنامه دیگر آن شور و روح ما قبل را نداشته و بیشتر شبیه غمکده ای است که بدترین اتفاق ها در آن می افتد.
در بخش نهم داستان، زال سربلند از امتحان و آزمایش منوچهر و موبدان در حالی که تاییدیه منوچهر برای ازدواج را دارد، به سمت پدر حرکت می کند. سام، زال را از آمدن سیندخت و موافقتی که با او کرده بود، آگاه می سازد و می گوید که باید به مهمانی مهراب بروند.
سام و زال به رسم پارسیان به سمت کاخ مهراب کابلی حرکت کرده و عروس را از پدر خواستگاری می کنند. سام هدایا و اشیاء گرانبهایی که همراه آورده به عروس پیشکش می کند و عروس را با اجازه پدر به سیستان برده و یک هفته جشنی با شکوه ترتیب داده و زال به دلدار می رسد.
اما این پایان داستان زال و رودابه نیست، چرا که همه منتظر به دنیا آمدن فرزندی هستند که موبدان خبر آن را از قبل داده بودند.

بسی برنیامد برین روزگار
که آزاده سرو اندر آمد به بار
بهار دل افروز پژمرده شد
دلش را غم و رنج بسپرده شد
شکم گشت فربه و تن شد گران
شد آن ارغوانی رخش زعفران
مدتی چند پس از گذشت عروسی، رودابه از باری که در شکم دارد، رنجور است و شب و روز آرام و قرار ندارد. از شدت درد مرگ را به چشم می بیند و هیچ کاری از کسی ساخته نیست. خبر به زال می رسد، بر بالین همسر می آید و از درد و رنجوری او آشفته می شود. آنگاه به یاد حرف سیمرغ می افتد، آتشی می افروزد و پر سیمرغ را در آتش می افکند.
سیمرغ فورا می آید و از زال حال و احوال می پرسد و زال داستان دردمندی رودابه را می گوید. سیمرغ دستور می دهد او را با می مست کنند و پزشکی ماهر پهلوی او را بشکافد و بچه را از پهلوی مادر بیرون بیاورد. سپس گیاهی را که او نشان خواهد داد در شیر خیسانده و در سایه خشک کرده و بر جراحت مادر گذاشته و سپس پر سیمرغ را بر آن گذاشته تا بهبود یابد.
آنگاه سیمرغ پر دیگری از بازو جدا کرده، به زال می دهد و از او خداحافظی می کند. پزشک تمام کارهایی که سیمرغ دستور داده انجام می دهد. رودابه از درد آرام می گیرد و به خواب می رود، زمانی که رودابه از خواب بیدار می شود به دلیل اینکه غم به سر آمد، نام پسر را رستم می نهد.

چو از خواب بیدار شد سرو بن
به سیندخت بگشاد لب بر سخن
برو زر و گوهر برافشاندند
ابر کردگار آفرین خواندند
مر آن بچه را پیش او تاختند
بسان سپهری برافراختند
بخندید از آن بچه سرو سهی
بدید اندرو فر شاهنشهی
به رستم بگفتا غم آمد بسر
نهادند رستمش نام پسر

نوزاد یک روزه همانند کودکی یکساله، درشت اندام و قوی بنیه بود و ده دایه به او شیر می دانند تا سیر شود. زمانی که یکساله می شود مجسمه ای از حریر به اندازه او می دوزند و درونش را از موی سمور و سنجاب پر می کنند. بر بازوی او نقش اژدها و در چنگش چنگال شیر می نگارند و با گرزی بر شانه و سنانی زیر بغل بر اسب می نشانند. سپس این مجسمه را به همراه نامه ای به نزد سام می فرستند تا فرزند زال را مجسم ببینید.
سام از دیدن مجسمه بسیار خوشحال می شود و می گوید: این پسر وقتی بزرگ شود شبیه خود او خواهد شد و پس از چندی به دیدار پسر و نوه خود می آید.
چو از دور سام یل آمد پدید
سپه بر دو رویه رده برکشید
فرود آمد از باره مهراب و زال
بزرگان که بودند بسیار سال
یکایک نهادند سر بر زمین
ابر سام یل خواندند آفرین
چو گل چهره ی سام یل بشکفید
چو بر پیل بر بچه ی شیر دید
چنان همش بر پیل پیش آورید
نگه کرد و با تاج و تختش بدید
یکی آفرین کرد سام دلیر
که تهما هژبرا بزی شاد دیر
ببوسید رستمش تخت ای شگفت
نیا را یکی نو ستایش گرفت
که ای پهلوان جهان شاد باش
ز شاخ توام من تو بنیاد باش
یکی بنده ام نامور سام را
نشایم خور و خواب و آرام را
همی پشت زین خواهم و درع و خود
همی تیر ناوک فرستم درود
به چهر تو ماند همی چهره ام
چو آن تو باشد مگر زهره ام

رستم در کنار پدر بزرگ می شود و آیین و آداب پهلوانی و پیکار می آموزد. شبی در جایگاه خود خفته بود که با صدای بانگ و فریاد بیدار می شود و می فهمد که پیل سپید جنگی از بند رها شده و به گروهی آسیب رسانده است. رستم از خواب برمی خیزد، گرز جد خود سام را برمی دارد و به سرای خانه می آید. نگهبانان در را به روی او می بندند، اما رستم با گرز قفل را باز کرده و بیرون می آید و با ضربه ای که به فرق پیل سپید می زند، او را از پای در می آورد.
زال برای از دست دادن فیلی جنگ آزموده ناراحت می شود، اما پسر را تحسین می کند و از او می خواهد قبل از اینکه آوازه دلاوری هایش به همه جا برسد، به خونخواهی جدش نریمان که به دست مردم حصار کوه کشته شد، برخیزد.
رستم با لباسی مبدل و کاروانی نمک به حصار کوه می رود و با نقشه ای تمام افراد آنجا را می کشد و غنایم را به همراه نامه ای به سمت زال گسیل می کند.

منوچهر را سال شد بر دو شست
ز گیتی همی بار رفتن ببست
ستاره شناسان بر او شدند
همی ز آسمان داستانها زدند
ندیدند روزش کشیدن دراز
ز گیتی همی گشت بایست باز
بدادند زان روز تلخ آگهی
که شد تیره آن تخت شاهنشهی
گه رفتن آمد به دیگر سرای
مگر نزد یزدان به آیدت جای

از طرفی منوچهر 120 سال عمر کرده و به گفته موبدان به روزهای پایانی زندگی اش نزدیک می شود. او فرزند خویش نوذر را فرا می خواند و در حضور جمع او را به دادگری و رعیت پروری اندرز می دهد و به آمدن پهلوانی به نام رستم و تاخت و تاز افراسیاب تورانی اشاره کرده و جان به جان آفرین تسلیم می کند.
این انتهای داستان زال و پادشاهی منوچهر و ابتدای داستان جنگ، دلاوری و پهلوانی های رستم است.

بجوی ای پسر چون رسد داوری
ز سام و ز زال آنگهی یاوری
وزین نو درختی که از پشت زال
برآمد کنون برکشد شاخ و یال
ازو شهر توران شود بی هنر
به کین تو آید همان کینه ور
بگفت و فرود آمد آبش بروی
همی زار بگریست نوذر بروی
بی آنکش بدی هیچ بیماریی
نه از دردها هیچ آزاریی
دو چشم کیانی به هم بر نهاد
بپژمرد و برزد یکی سرد باد
شد آن نامور پرهنر شهریار
به گیتی سخن ماند زو یادگار


منابع:
شاهنامه فردوسی، حکیم ابولاقاسم فردوسی، بر پایه چاپ مسکو
شاهنامه شاهکار اندیشه، ساعد حسینی