تبیان، دستیار زندگی
یکی بود، یکی نبود. روباه گرسنه ای بود که روزها در کمین مرغ بیچاره ای نشسته بود تا فرصت مناسبی به دست آورد و مرغ را شکار کند...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

میان همه پیغمبرها جرجیس را پیدا کرده!

میان همه پیغمبرها جرجیس را پیدا کرده!

یکی بود، یکی نبود. روباه گرسنه ای بود که روزها در کمین مرغ بیچاره ای نشسته بود تا فرصت مناسبی به دست آورد و مرغ را شکار کند.

مرغ، بی خبر از دشمنی که در کمین اوست، این طرف و آن طرف می رفت، دانه بر می چید، قدقدقدا می کرد و تخم می گذاشت.

البته اگر مرغ این قدر بی فکر بود، سگی هم آن دور و برها بود که وظیفه اش نگهبانی بود و با چشم های تیزش مراقب دور و بر بود و با دماغ حساسش بو می کشید تا مبادا گرگی، روباهی، شغالی، چیزی مرغ را شکار کند.

یک روز که صاحب مرغ و سگ، سگش را برای نگهبانی گله اش با خود به صحرا برده بود، فرصت مناسبی که روباه در انتظارش بود فرا رسید.

روباه تا رفتن سگ را دید، به خود گفت: « کور از خدا چه می خواهد؟ دو چشم بینا. از قدیم گفته اند صبر تلخ است ولی میوه شیرین دارد. امروز، روزی است که میوه شیرین چند روز صبر و تحملم را بچینم.»

 روباه، کاملاً دور و بر خودش را زیر نظر گرفت و در فرصتی مناسب که مرغ همچنان قدقد می کرد و دانه از روی زمین بر می چید، به سر مرغ پرید و مرغ را به دندان گرفت و با عجله از آنجا گریخت.

میان همه پیغمبرها جرجیس را پیدا کرده!

مرغ بیچاره، تا به خودش بیاید و بفهمد چه بلایی به سرش آمده است، دردِ دندان های تیز روباه را که به بدنش فرو رفته بود حس می کرد.

ناله اش به آسمان بلند شد و فریاد کمک خواهی اش را سر داد، اما چه فایده که نه صاحبش آن دور و برها بود و نه سگ نگهبانش.

 

مرغ که دید کسی به دادش نمی رسد، فکری کرد و با خود گفت: « خودم باید دست به کار شوم. باید حقه ای سوار کنم و هر طور شده خودم را نجات بدهم. »

مرغ با این فکر، چند لحظه ای از آه و ناله و فریاد، دست برداشت و به روباه گفت: « این حق من است. اگر آن همه سر به هوا نبودم، امروز اسیر پوزه محکم و دندان های تیز تو نمی شدم. »

مرغ انتظار داشت روباه چیزی بگوید و برای گفتن حرفش دهانش را باز کند. دلش می خواست چنین لحظه ای فرا برسد و مرغ با باز شدن دهان روباه فرار کند و خودش را به جای امنی برساند. اما نمی دانست روباه از او حیله گر تر است و یک کلمه هم جوابش را نمی دهد.

میان همه پیغمبرها جرجیس را پیدا کرده!

وقتی که مرغ دید روباه به این آسانی دهانش را باز نمی کند، با اندوه و به آرامی به روبه گفت: « مثل اینکه عمر من به سر آمده و باید یک لقمه چپ تو بشوم. اگر سرنوشت من این است، اعتراض ندارم. فقط به خاطر اینکه گوشتم حلال بشود، پیش از خوردن من اسم یکی از پیامبران خدا را بگو و بعد مرا بخور. »

روباه که متوجه حقه بازی مرغ شده بود، در ذهن خود دنبال اسم پیامبری می گشت که موقع گفتن آن لازم نباشد دهانش را باز کند.

اسم متناسب و مورد نظرش را هم پیدا کرد و بدون اینکه دهانش را باز کند، چند بار پشت سر هم گفت: « جرجیس! جرجیس! »

روباه هر بار که نام حضرت جرجیس را می گفت، آرواره هایش را محکم تر می کرد و دهانش را بیشتر می فشرد و دندان های تیزش را بیشتر توی بدن مرغ بیچاره فرو می کرد.

مرغ فهمید که دیگرش کارش تمام است. با ناراحتی گفت: « خوشم باشد! تو هم میان این همه پیغمبر، جرجیس را پیدا کرده ای. »

 از آن به بعد، به کسی که تمام کارها را به نفع خودش تمام کند و برای رسیدن به هدفش به هر بهانه ای چنگ بزند، می گویند میان پیغمبرها جرجیس را گیر آورده است.

منبع: نشریه نارنگی

تنظیم: فهیمه امرالله

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.