تبیان، دستیار زندگی
فرزندان حضرت زینب علیهاالسلام
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

اشکواره های فرزندان حضرت زینب علیهاالسلام و شهادت حرّ بن یزید ریاحی

بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان
محرم ،عاشورا

فرزندان حضرت زینب علیهاالسلام
(1)

گفتن از زینب و عشقش به تو کار زهراست
زینبی که همه ی دار و ندار زهراست
پرورش یافته ی باغ و بهار زهراست
باعث فخر همه ایل و تبار زهراست
عمه نه؛ مادر سادات پس از زهرا اوست
هیچ کس ثانی زهرا نشود، تنها اوست
خواهرت هست و بر این فیض مباهات کند
همه را مست خودش وقت مناجات کند
قبل تکبیر اذان با تو ملاقات کند
بهتر از حضرت عباس مواسات کند
شیرزن نه به خدا خالق غیرت زینب
حافظ خانه ی توحید و امامت زینب
نشر این عشق فقط از کرم زینب توست
عاشقی مشق شده با قلم زینب توست
هرچه غم در دل ما هست غم زینب توست
سرّ تربت که شفا از قدم زینب توست
کربلا جلوه گهِ محترم زینب شد
پیش تر از حرم تو حرم زینب شد
آمده تا که دوباره همه را مات کند
اینکه پیش از همه عاشق شده اثبات کند
نذر اولاد تو یک قافله سادات کند
تو دهی اذن و بر این ذهن مباهات کند
نه نگو ورنه قسم بر لب زینب آید
نام زهرا ببرد تا که گره بگشاید
این دو یوسف دو غلام علی اکبر هستند
این دو تا آبروی عترت جعفر هستند
آشنا با همه آیات مطهر هستند
تربیت یافته ی ساقی لشگر هستند
این جگرگوشه و آن پاره تن زینب توست
این حسین و دگری هم حسن زینب توست
حرمله کو که سه شعبه به کمان بگذارد
کو سنان نیزه به جسم دو جوان بگذارد
شمر کو پا به روی سینه شان بگذارد
سرشان را ببرد روی سنان بگذارد
تن شان را به س م مرکبشان بسپارد
تا که دست از سر تو قوم لعین بردارد
جواد حیدری

***

(2)

صف کشیده می رسد آن حیدر زهرا نشان
تا دهد آداب سر هدیه نمودن را نشان
در دوستش حاصل عمرش دو رعنا نوجوان
در پی اش الله اکبر گو همه هفت آسمان
وه بنازم بر امیر عشق و این سرلشگرش
تا به خرگاه سپه سالار عاشورا رسید
قامت رعنای دلبر پیش پایش قد کشید
از نفیر عصمت الهی به روح دل دمید
رشته ی هرچه محبت بود از طفلان برید
کرد امر عاشقی بر آن امیر و رهبرش
گر که خواهی رزم زینب بنگری اینان نگر
حاصل شیر محبت را به جسم و جان نگر
حیدر و جعفر به دو آیینه تابان نگر
عالمی را در پی گیسویشان حیران نگر
این غریب کربلا و هدیه های خواهرش
خود حمائل کرد شمشیری به روی دوششان
وعده ی دیدار مادر داد بر آغوششان
من نمی دانم چه سری گفت او در گوششان
کرد از جام شهادت واله و مدهوششان
آتش عشق حسینی بود از پا تا سرش
گفت یا ابناء زینب آبرو داری کنید
تا نفس دارید بهر غربتش کاری کنید
از ابوفاضل مدد گیرید سالاری کنید
من زنم اما شما باید علمداری کنید
جانت قربان یک تاری ز موی اکبرش
هستیش تا راهی میدان عاشورا نمود
هرچه مجنون بود مست ساغر لیلا نمود
لشگری را با دو رزمنده دگر رسوا نمود
خود به خیمه رفت و بر امدادشان آوا نمود
دستی از دل بر دعا دستی دگر بر معجرش
مو پریشان بین خیمه ذکر یا حیدر گرفت
بر قبول هدیه هایش دامن مادر گرفت
هر دو دست مستجابش را به روی سر گرفت
تا خبر از کودکانش با دوچشم تر گرفت
دیده آورده حسین دو یار خونین پیکرش
به سر دوش حبیبش کعبه ی آمال او
چون همای پر شکسته خون چکد از بال و
تا که دید آن انکسار چهره و احوال او
از حرم بیرون نیامد بهر استقبال او
این اصول عاشقی آموخته از مادرش
قاسم نعمتی

***

(3)

خالق آزادگی اسیر نگردد
آین فاطمی حقیر نگردد
همچو حسینم کسی امیر نگردد
کس چو پسرهای من دلیر نگردد
یاد شما باشد ای تو آی توحید
که نوه های امیر خیبر و بدرید
من به شما درسهای میمنه دادم
شیو جنگی فنون میسره دادم
درس دفاع از حریم فاطمه دادم
دست شما از شجاعت آینه دادم
هرچه که دارید خرج یار نمائید
که نوه های امیر خیبر و بدرید
حال مهیّا شود حمایل و سربند
محضر مولا روید با دل خرسند
گاه به گریه روید گاه به لبخند
سرورتان را دهم به فاطمه سوگند
تا برسید از سوی امام به تایید
که نوه های امیر خیبر و بدرید
دایی محبوبتان امیر جهان است
همچو حسن نام او کلید جنان است
لنگر عرش و ستون کون و مکان است
حب ولای حسین مای جان است
لحظه ای از این امام دست مدارید
که نوه های امیر خیبر و بدرید
کاش که یاری کنم برادر خود را
چون ببرم باز نام مادر خود را
کی بکند رد متاع خواهر خود را
دست ببوسید و پای رهبر خود را
یکسره دست ادب به سینه گذارید
که نوه های امیر خیبر و بدرید
نسل شما هست نسل حیدر کرار
صلب شما می رسد به جعفر طیار
نام یکی تان ز نام احمد مختار
نام نکوی یکی ز خالق دادار
باید امان از سپاه کوفه بگیرید
که نوه های امیر خیبر و بدرید
کم نگذارید پس برادر من را
نشر دهید این سپاه و لشگر من را
دور شوید این دو دید تر من را
تا که نبینید پاره معجر من را
جبهه روید و به خیمه باز نگردید
که نوه های امیر خیبر و بدرید
هستی زینب فدای جان حسینم
عون به قربان این جوان حسینم
داغ محمد مرا امان حسینم
تا که به سینه زنم نشان حسینم
ای دو جوانم روید و باده بنوشید
که نوه های امیر خیبر و بدرید
جان شما هدیه بر امام زمانم
بعد شهادت میان خیمه بمانم
خجلت روی حسین قاتل جانم
نعش شما را کجا به خیمه کشانم
پس به شجاعت روید در صف توحید
که نوه های امیر خیبر و بدرید
این دل من طاقت و قرار ندارد
خواهر تو تاب انتظار ندارد
نشنوم از کس حسین یار ندارد
زندگیِ بی تو اعتبار ندارد
خواهر خود را مکن ز خویش تو نومید
که نوه های امیر خیبر و بدرید
محمود ژولیده


***

جناب حرّ بن یزید ریاحی

(1)

ای رهبر احرار! من حر شمایم
هرچند با بیگانه بودم، آشنایم
تو در کرم چون جد خود پیغمبر استی
تو در به روی دشمن خود هم نبستی

شرمنده از اولاد زهرای بتولم
مردودم اما می کند لطفت قبولم

روزی که چون خاری به راهت سبز گشتم
گوی ی دوب اره ب ا نگ اهت سبز گشتم
هم سوختی از برق حسنت حاصلم را
هم با نگاه خشم خود بردی دلم را
باغ وجودم را حسین آباد کردی
یک دم اسیرم کردی و آزاد کردی
آن روز دیدم مظهر عفو خدایی
چشمت به من می گفت: حر! تو حر مایی!
زنجیر ذلت را ز اعضایم گشودی
افسوس! ای مولا ندانست مکه بودی
دیگر وجودم غرق در نور خدا بود
در بین دشمن هم دلم پیش شما بود
یا یک نگاه خشم، هستم را گرفتی
آنجا نفهمیدم که دستم را گرفتی
اکنون که چشم خویش را وا کردم امروز
خود را در آغوش تو پیدا کردم امروز
غلامرضا سازگار (میثم)

***

(2)

بی دام و آب و دانه كبوتر گرفته ایاز پَر شكسته آمده ای پَر گرفته ای
نگذاشتی كه من برسم، پیش آمدیدستِ مرا به دستِ مطّهر گرفته ای
برداشتی ز گردنِ من چكمه های شرماشكِ مرا همان جلویِ در گرفته ای
این خواب نیست، درست دیده ام، حسینحرّ را به سینه مثلِ برادر گرفته ای؟
نا خوانده ام اگر چه، ولی حرمتِ مرامهمان نواز، به چند برابرگرفته ای
با لشکری گرفتم اگر راهت ان، شمابا یک نگاه، راه به لشكر گرفته ای
یك بار هم نشد كه برویم بیاوری!این مِهرِ عاشقانه ز مادر گرفته ای
با اینكه راه بستم و بَد دردِ سر شدمبا من چه گفته و در بر گرفته ای
سنگِ تمام گذاشتی، آقا سرِ مرابر زانویت به لحظه ی آخر گرفته ای
این عاقبت بخیریِ زیبا برای حرّاز مصحفِ رضایتِ خواهر گرفته ای
حالا كه رویِ زخمِ سرم دستمالِ توستدلشوره ی مرا به عرصه ی محشر گرفته ای

علیرضا شریف


مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.