نام او عشق است
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : چهارشنبه 1394/07/08
نام او عشق است
شاعر:قاسم صرافان- بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان
دستهایت را که در دستش گرفت آرام شد | تازه انگاری دلش راضی به این اسلام شد |
دستهایت را گرفت و رو به مردم کرد و گفت: | مومنین! - یک لحظه اینجا یک تبسم کرد و گفت-: |
خوب می دانید در دستانم اینک دست کیست؟ | نام او عشق است، آری می شناسیدش علی ست |
من اگر بر جنگجویان عرب غالب شدم | با مددهای علی ابن ابی طالب شدم |
در حُنین و خیبر و بدر و اُحُد گفتم: علی | تا مبارز خواست «عمرِو عبدِوُد» گفتم: علی |
با خدا گفتم: علی، شب در حرا گفتم: علی | تا پیام آمد بخوان «یا مصطفی»! گفتم: علی |
هر چه می گویم علی، انگار اللّهی ترم | مرغ «او ادنی»ییم وقتی که با او می پرم |
مستجار کعبه را دیدم، اگر مُحرِم شدم | با «یَدُ الله» آمدم تا «فُوقِ اَیدیهِم» شدم |
تا که ساقی اوست سرمستند «اصحابُ الیمین » | وجه باقی اوست، «اِنّی لا اُحبُّ الافِلین» |
دست او در دست من، یا دست من در دست اوست | ساقی پیغمبران شد یا دل من مست اوست |
یکصد و بیست و چهار آیینه با هر یک هزار ـ | ساغر آوردند و او پر کرد با چشمی خمار |
آخرین پیغمبر دلداده ام در کیش او | فکر می کردم که من عاشقترینم پیش او |
دختری دارم دلش دریای آرامش، ولی | شد سراپا شور و توفان تا شنید اسم علی |
کوثری که ناز او را قلب جنت میکشید | ناگهان پروانه شد دور سر حیدر پرید |
روزگارش شد علی، دار و ندارش شد علی | از ازل در پرده بود آیینه دارش شد علی |
رحمتٌ للعالمینم، گرد من دیو و پری | می پرند و من ندارم چاره جز پیغمبری |
بعد از این سنگ محک دیگر ترازوی علی است | ریسمان رستگاری تارِ گیسوی علی است |
من نبی اَم در کنارم یک «نبأ» دارم «عظیم» | طالبان «اِهدنا» ! اینهم «صراطَ المستقیم» |
چهرهاش مرآتِ «یاسین»، شانه هایش «مُحکمات» | خلوتش «و الطور»، شور مرکبش «و العادیات» |
هر خط قرآنِ من، توصیفی از سیمای اوست | هر که من مولای اویم، این علی مولای اوست |