تبیان، دستیار زندگی
(1) دیه گو آرماندو مارادونا ستاره افول ناپذیر فوتبال جهان  در كتابی  فراز و نشیب های زندگی پر مخاطره  خود را به رشته تحریر در آورده است .  از این پس در روزهای فرد علاقه مندان به مارادونا می توانند با ما ه...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

مارادونا:

كتاب من ، خواندنی است (1)

دیه گو آرماندو مارادونا ستاره افول ناپذیر فوتبال جهان  در كتابی  فراز و نشیب های زندگی پر مخاطره  خود را به رشته تحریر در آورده است .

 از این پس در روزهای فرد علاقه مندان به مارادونا می توانند با ما همراه باشند تا ترجمه كتاب " من ، دیه گو هستم " را كه برای هر فوتبال دوستی جالب است به همراه تصاویری از این نابغه آرژانتینی ملاحظه فرمایند .

ترجمه این كتاب را آقای كمال سیف انجام داده اند :

در حال حاضر كه شروع به نوشتن كتاب زندگی خودم ( من ، دیه گو هستم ) می كنم در هاوانا پایتخت كشور كوبا به سر می برم ، و سرانجام تصمیم گرفتم تا همه چیز را در مورد زندگی ام بنویسم .

با وجود این كه خیلی ها بر این باور هستند كه همه چیز را در مورد من می دانند و بازگوئی آنها عجیب به نظر می رسد ، اما مطمئن هستم كه باز هم مطالب ناگفته باقی مانده است.

تاكنون راجع به خیلی از موضوعات و مسایلی كه برایم پیش آمده صحبت كرده ام ، اما هنوز مطمئن نیستم كه تمامی موضوعات مهم را توضیح داده باشم.

طی مدت اقامتم در اینجا می خواهم با نحوه زندگی یك شهروند كوبایی آشنا شوم. به حافظه ام فشار می آورم تا گذشته خودم را به یاد بیاورم و این برایم خیلی جالبه ، چرا كه با وجود تمامی اشتباهات و كاستی ها هیچ دلیلی برای پشیمانی به خاطر آنچه كه تا به حال اتفاق افتاده نمی بینم.

علاوه بر این یادآوری گذشته وقتی كه آدم از صفر شروع می كند و می داند كه تمام دوران زندگی اش برای آنچه كه به دست آورده و آنچه كه در آینده هست مجبور می شود كه بجنگد و تمام زندگی اش یك مبارز دائم بوده خیلی لذت بخش می نماید.

آیا شما می دانید من از كجا آمده ام ؟ می دانید قصه زندگی من شروعش از كجا بوده ؟ من علاقه شدیدی به بازی با توپ داشتم اما اوایل خود من هم از این همه علاقه باخبر نبودم.

حتی فكرش را هم نمی كردم. بازی فوتبال را از پست دفاع شروع كردم اما همیشه بازی به عنـوان لیبرو بـرایم چیز دیگری بود. امـا افسوس كه پـزشك ها بازی بـا توپ را برایم قدغن

كرده اند چون نگرانند كه با این كار قلبم از كار بیفتد.

وقتی كه داخل زمین بازی به عنوانی لیبرو هستی انگار كه از بالا داری تمام زمین را می بینی و همه چیز را تحت كنترل خود داری و می توانی تصمیم بگیری كه در هر لحظه به كدام سمت زمین حركت كنی و این احساس را داری كه حاكم مطلق زمین هستی.

اما آن زمانها كه تازه فوتبال را شروع كرده بودم « لیبرو» ای در كار نبود و مهم این بود كه پشت سر توپ بدوی و در حین بازی آن را در اختیار داشته باشی.

بازی با توپ تنها چیزی بود كه مرا آرام می كرد و البته احساس عجیب مرا. اگر یك توپ به من بدهید می بینید كه اشتیاق بازی و تفریح با توپ را هنوز با تمام وجودم دوست دارم. فقط كافیه كه یك توپ در اختیارم بگذارین و اجازه بدین كه چیزی رو كه بلدم اجرا كنم حالا مهم نیست كه كجا دارم بازی می كنم، اون موقع فقط حواسم به توپ جمع است. اما مردم وجودشون خیلی مهمه ، این مردم هستند كه به شما انگیزه تمرین و بازی میدن. اما مردم داخل زمین بازی نیستند یعنی همان جایی كه یك بازیكن فوتبال از بازی با توپ لذت می بره.

لذت بردن از بازی با توپ درست همان كاریه كه اوایل در فیوریتو و سپس در جاهای دیگه بهش مشـغول بودم . حالا فـرق نمی كرد كه در استـادیـوم « ویمبـلی » بـاشم یـا در استـادیـوم« ماركانا» با یكصد هزار تماشاچی. در آن زمانها در فیوریتو در محله ویلا همیشه برای بازی آماده بودیم حتی زیر تابش شدید نور آفتاب بازی می كردیم.

مادرم ( توتا) كه باوسواس زیاد مواظب من بودهمیشه به من می گفت: پلو ( لقب دیه گو بوده ) اگر می خواهی بازی كنی باید حتماً بعد از ساعت پنج بعداز ظهر باشه یعنی وقتی كه آفتاب رفته، من هم جواب می دادم: چشم مامان جان، نگران نباش و با دوستم شروع به بازی می كردیم و هیچ چیز دیگه ای غیر از بازی برایمان مهم نبود.

زیر نور آفتاب تا ساعت 7 غروب خودمان را هلاك می كردیم در حول و حوش همان ساعت ، بازی رو مدتی نگه می داشتیم و از یكی از همسایه ها آب می خواستم و به همان شكل در تاریكی به بازی ادامه می دادیم. هنوز هم از اونجا صداهایی رو می شنوم كه به من می گن: این زمین برای بازی به حد كافی روشن نیست. بله من در تاریكی بازی می كردم .

ادامه دارد  ...