شد سرآمد علیرضا قزوه
بعد از انقلاب اسلامی تغییری در ادبیات ایجاد شد و بسیاری از نامها سر زبانها افتاد و خیلی از شاعران جای خودشان را بین مردم باز کردند اما دکتر «علیرضا قزوه» با سرودن شعر«مولا ویلا نداشت»، نامش دهان به دهان چرخید و بهعنوان یکی از «شاعران اعتراض» قلمداد شد؛ قزوه از شاعران صاحبسبک انقلاب اسلامی است.
از آثار این شاعر میتوان به «قطار اندیمشک»، «شبلی در آتش»، «عشق علیهالسلام»، «با کاروان نیزه» و... اشاره کرد. نام قزوه در کنار نام شاعرانی چون مرحومان سلمان هراتی، دکتر سیدحسن حسینی، دکتر قیصر امینپور و... همواره حضوری پررنگ در شعر اجتماعی، آیینی و دفاع مقدس داشته است.
از جمله مسوولیتهای فرهنگی دکتر علیرضا قزوه، وابستگی فرهنگی ایران در تاجیکستان، رایزن فرهنگی ایران در هندوستان، ریاست شورای شعر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، دبیری نخستین جشنواره بینالمللی شعر فجر و مدیریت مرکز تحقیقات زبان پارسی دهلینو بوده است. وی اکنون مدیر «مرکز آفرینشهای هنری» حوزه هنری است.
***
آقای دکتر قزوه! چرا قزوه با قاف نوشته میشود؟ احتمالا غزوه نبوده؟
فامیلی ما «قزوینینژاد بوده» و جد هفتم من «ملای قزوینی» است که امروز مسجدی به همین نام در محله «کهنه دژ» سمنان وجود دارد. فامیلهای ما در سمنان عدهای فامیلیشان قزوینی است؛ عدهای قزوینینژاد، ملاقزوینی، قزوه و قزوهای است که همه از یک طایفهاند. بنابراین فامیلی ما بازمیگردد به قزوینی بودن ما و جد هفتم ما که ملای قزوینی بوده است.
یعنی اصالتاً اهل قزوین هستید؟
نه! خودم متولد گرمسار هستم، پدرم متولد سمنان و مادرم متولد گرمسار، پدربزرگ مادریام متولد صوفیآباد است. همان محلی که شیخ علاءالدوله سمنانی، صوفی و عارف بزرگ در قرن هشتم بوده است.
پدر و مادر شاعر بودند؟
نه! پدرم شعرهای زیادی حفظ بود ولی شاعر نبود و مادرم سواد کلاسیک داشت. در خانواده پدری و مادری من، خطاطی تقریباً ارث و میراثی است، چون خانواده پدریام متعلق به قزوین بودند و قزوین هم سرزمین خطاطهاست. خودم هم یک بهرهای از خط دارم. پدرم اهل ادعیه و شعر و هیأت و این چیزها بود.
اولین تصاویری که از کودکی در ذهنتان مانده چیست؟
اولین تصاویر کودکی من مربوط به 4-3 سالگی است که به سفر مشهد و حضور در هیأت و دستههای زنجیرزنی و گم شدنم در مشهد بازمیگردد. از 5 سالگی تصاویر زیادی در ذهنم هست.
خودتان هیأت داشتید؟
بله! پدرم هیأتدار بود و ما در کنار ایشان کارهای هیأت را انجام میدادیم و اتفاقاً بچههای انقلاب مال همان هیأت بودند. آن هیأت محل سخنرانیهای انقلابی بود. خیلی از سخنرانها میآمدند در منزل ما ساکن میشدند و یکی، دو ماه میماندند.
متولد کی هستید؟
یکم بهمن 42 در گرمسار.
گرمسار هم ساکن بودید؟
بله! پدرم تاجر بود و در شهر برو - بیایی داشت.
سالهای ابتدایی زندگیتان چگونه گذشت؟
سال دوم دبستان یک پیرمردی به نام آقای ولدی معلم ما بود که از رودبار منجیل آمده بود. همیشه برای من سوال بود که یک پیرمرد با آن سن و سال چرا تبعید شده و به اینجا آمده؟ آن معلم تأثیر بسیار مثبتی بر رشد و بروز استعداد من داشت. از این جهت که صحبتهایش در من خیلی اثر میگذاشت. تا مدتها نمیدانستم این معلم کجاست و مسیرم هم به طرف رودبار نبود که دنبال او بگردم، تا اینکه وقتی ازدواج کردم چون خانواده همسرم ساکن انزلی و طرفهای گیلان هستند به آنجا که میرفتم یک بار در رودبار توقف کردم و راجع به ایشان پرسوجو کردم و فهمیدم از دنیا رفته است که بعد از مصاحبه من با آقای جواد محقق و ذکر نام آن معلم در مصاحبه، فرزندان ایشان با من تماس گرفتند و تشکر کردند. ایشان علاوه بر درس برای ما معلم اخلاق هم بود که من به واسطه او با درس و انشا آشتی کردم و احساس میکنم او بود که ذوقم را پرورش داد، چون من در کلاس اول خجالتی بودم و میترسیدم حرف بزنم ولی سال دوم معلم روحیهای در من ایجاد کرد که اکثر کتابها را حفظ کرده بودم.
این شور تا دوره راهنمایی ادامه داشت؟
بله! داییام «غلامحسین موحد» - از مبارزان زمان شاه - یکی از معلمان من در دوره راهنمایی بود. ایشان در دوران مبارزه دستگیر و به ایرانشهر تبعید شد. شبی که او را دستگیر کردند میخواستند پسر امام جماعت را هم دستگیر کنند که من او را فراری دادم و به خاطر آن کلی کتک خوردم. آن موقع
14- 13 سالم بود که به خاطر دخالت پدرم و کمی سن، مرا آزاد کردند.
خانه شما در کدام قسمت گرمسار قرار داشت؟
در خیابان اصلی که الان به خیابان امام خمینی معروف است.
با توجه به اینکه متولد سال 42 هستید زمانی که انقلاب شد شما در مقطع دبیرستان تحصیل میکردید، درست است؟
بله! من سال اول دبیرستان بودم که انقلاب پیروز شد. در انشا قوی بودم، مطالعاتم زیاد بود و کتابهای شاعران را زیاد میخواندم.
فرد دیگری هم بود که شما را به مطالعه هدایت کند یا نه فقط همان معلم دوم ابتدایی و دایی شما بودند؟
یادم هست قبل از انقلاب همین داییام، آقای موحد داشت خانهاش را عوض میکرد، به خانه ایشان رفتم که خالی شده بود و دیدم زیر تخت ایشان کتابی افتاده، آن را برداشتم و دیدم «یک جلویش تا بینهایت صفرها» است. کتاب را خواندم و نمیدانستم این کتاب ممنوع است و آن را با خودم بیرون بردم.
از بستری که در گرمسار زمان وقوع انقلاب به وجود آمده بود و فعالیتهای خودتان با توجه به اینکه از طریق داییتان به مساجد و کتابهایی از این دست وصل بودید، روایت کنید.
در آن هیأت بیشتر طیف جوانان بودند و سخنرانهایی که دعوت میشدند آدمهای مطرح آن روزگار بودند مثل مرحوم «فخرالدین حجازی». اینها در انشاهایم خود را نشان میداد. سالهای اول انقلاب یک معلم جغرافی داشتیم که به من جرأت میداد و میگفت برو شعرهایت را در مجلهها و روزنامهها چاپ کن. خودش تودهای بود و خیلی تلاش میکرد من را ببرد پیش «سیاوش کسرایی». آن معلم یکبار یکی از شاگردانش را تنبیه کرده بود و آن شاگرد که دوست من هم بود، بعدا شهید شد. بنابراین من از آن معلم خیلی هم خاطره خوبی ندارم!
شما تحت تاثیر آن معلم قرار نگرفتید؟
نه! من چون فضایم فضای شعر انقلاب بود و از افکار حضرت امام (ره) و شریعتی تاثیر گرفته بودم و از طرفی میدانستم آن معلم تودهای است، تحت تاثیرش قرار نگرفتم و پیش کسرایی نرفتم!
در آن زمان وارد چه فضای اندیشهای شدید؟
با بچههای هیأت بودم.
در چه رشتهای دیپلم گرفتید؟
تجربی.
کدام مدرسه؟
مدرسه شریعتی گرمسار بود که بعدها شد مدرسه امام صادق(ع). دیپلم که گرفتم دستم شکست و به خاطر همین 7-6 ماه درگیر دستم بودم به همین دلیل یک سال بعد کنکور دادم و سه جا قبول شدم. همان موقع که دیپلم گرفتم در مجله «امید انقلاب» استخدام شدم. احمد زارعی و شهید احمد صبوری و عدهای دیگر آنجا مشغول بودند.
این اتفاقات دقیقا مربوط به چه زمانی است؟
سال 63-62 بود که من آمدم.
یعنی شما در 20 سالگی مسوولیت صفحه شعر «امید انقلاب» را داشتید؟
بله!
سال 62 که به تهران آمدید، پیش احمد زارعی رفتید، ایشان را میشناختید؟
احمد زارعی مرا میشناخت، چون در مجله «امید انقلاب» و بقیه جاها شعرهایم چاپ میشد و حوزه هنری هم تازه راه افتاده بود و در جلسات شعر آنجا شرکت میکردم، قیصر آن موقع در مجله «سروش» مسوول صفحه شعر بود که شعرهای من از18 سالگی آنجا چاپ شد. از طریق همان مجله سپاه بود که به مناطق جنگی میرفتم.
زارعی شما را میفرستاد؟
نه! ما بهعنوان ماموریت برای تهیه فیلم و عکس میرفتیم؛ حتی چند بار خود من به «احمد زارعی» گفتم بیاید برویم و او هم که همیشه آماده بود میآمد. خیلی از دوستان ما در این ماموریتها شهید شدند مثل شهید نامدار و خود آقای صبوری که مسوول بخش فرهنگی بود. البته اولینبار من «احمد زارعی» را به حوزه هنری بردم و با «قیصر امینپور» و «سیدحسن حسینی» آشنا کردم.
آن زمان زارعی بهعنوان شاعر مطرح بود یا یک تئوریپرداز ادبیات انقلاب اسلامی؟
زارعی در سپاه بهعنوان یک فرمانده و یک نیروی فرهنگی مطرح بود. مجلات سپاه مثل «امید انقلاب» و «نهال انقلاب» را او راه انداخته بود. آن زمان این مجلات تیراژ بالایی داشت و خیلی تاثیرگذار بود. سپاه در آن زمان 5-4 مجله داشت که عبارت بودند از «نهال انقلاب» که برای کودکان بود، «اصحاب انقلاب» که برای کردستان بود، «امید انقلاب» که بالای 100 هزار تیراژ داشت و برای بسیج بود، «پیام انقلاب» هم که برای پاسدارها بود و مربوط به تحلیل و تبیین جنگ بود.
بچههای خیلی خوب و روشنی آنجا بودند مثلا محسن پرویز، علی شجاعیصایین، بهروز اثباتی و خیلی از دیگر چهرههای فرهنگی سپاه که من آنجا آنها را دیدم.
سال 82 تربیت معلم شهرری درس میخواندم، یک روز آقای سیدعبدالجبار کاکایی به آنجا آمد و اولین خاطرهای که نقل کرد این بود؛ این تربیت معلم من را یاد خاطره خوبی میاندازد. گفت سال 62 قزوه آمد اینجا و از من دعوت به همکاری کرد و به نشریه «امید انقلاب» برد. داستان از چه قرار بود؟
من که در مجلات سپاه بودم آقای کاکایی گاهی شعرهایش را میفرستاد و ما چاپ میکردیم. میدانستم که آمده تهران و داشتم میرفتم قم که درس قضاوت بخوانم و آقای کاکایی را دعوت کردم که بیاید مجله جای من کار کند. بعدا با او اولین جلسات حوزه را باهم شرکت کردیم. اولین جایزهاش را که همیشه خودش هم از آن یاد میکند، به او دادیم که یک دوره فرهنگ معین بود. او را به سپاه دعوت کردیم تا جایزهاش را بدهیم، همانجا گفتیم با توجه به پختگیای که شما داری، بیا و اینجا کار کن.
یکی از جدیترین شاخصهای شعر «احمد زارعی» اعتراض است؛ «مگر قرار نبود سر به انقلاب دهیم... ». یکی از حوزههای مورد توجه شما هم در شعر توجه جدی به شعر اعتراض است.
آشنایی من با احمد زارعی به قبل از فضاهایی مثل شعر«مولا ویلا نداشت» بازمیگردد ولی من قبل از آن مطالعاتی داشتم. سلمان هراتی هم آن سالها میآمد و او را میدیدم.
ولی بله! هرچند خودم روی این مساله فکر نکردم اما به قول شما «احمد زارعی» هم میتواند بر فضای شعر من تاثیرگذار بوده باشد چون احمد بسیار آزاده و نترس بود، حرفش را میزد و کوتاه هم نمیآمد، یک آدم واقعا انقلابی بود و بر سر مسائل انقلاب با کسی معامله نمیکرد.
حتی در بعضی از اشعارش با برخی روحانیون که راهشان را از انقلاب جدا کرده بودند برخورد میکرد.
بله! یک بار هم با هم رفتیم خدمت حضرت امام(ره).
دیدار خصوصی بود؟
نه! یک دیدار عمومی بود.
آقای قزوه! وقتی با آقای مجید نظافت مصاحبه میکردم، ایشان راجع به 2 نگاه احمد زارعی مفصل سخن گفت. نه فقط مجید نظافت، مصطفی محدثی هم همینطور. این دو نکتهای که دوستان درباره احمد زارعی میگفتند یکی بحث شعری احمد زارعی است و یکی بحث جریانساز بودن و تئوریپردازی ایشان در حوزه هنر انقلاب. در بحث شعر، شما بیشتر توضیح بدهید احمد زارعی غیر از اعتراض به چه موضوعی میپرداخت؟
احمد در شعر خیلی ادعای شاعری نداشت و خیلی هم نمیتوانست وقت برای شاعری بگذارد چون یک پاسدار باروحیه بود یعنی «همت»ی بود که در حوزه خودش قدرش شناخته نشد، یک «شهید همت فرهنگی» بود در حقیقت تلفیقی از شهید همت و شهید آوینی بود. قیصر را ندیده بود ولی او را خوب میشناخت،
[سیدحسن] حسینی را هم همینطور.
پس مطالعات گستردهای داشت؟
بله! واقعا مطالعاتش گسترده بود و فوقلیسانس ادبیات را از مشهد گرفته بود و خیلی نبوغ هم داشت. یکسری صنایع ادبی کشف کرده بود و از سوی دیگر اینقدر جسارت داشت که در همان دوران دانشجویی، اساتیدی مانند دکتر سیدحسین فاطمی و دکتر مهدی رکنی را لباس جنگی میپوشاند و میبرد به مناطق جنگی تا شعر بخوانند و سخنرانی کنند.
یعنی اینقدر جاذبه داشت؟
بله! اساتید واقعا دوستش داشتند.
پس چرا در معرفی احمد اینقدر تعلل کردیم؟
خیلی آدمها مثل احمد در گوشه و کنار هستند که هیچکس اسمشان را نمیداند! شما الان بیا من در همین حوزه هنری 6-5 نفر را به شما نشان میدهم که برای خودشان یَلی هستند اما راضی نیستند اسمی از آنها برده شود. «احمد زارعی» از آن دسته آدمهایی بود که خیلی خودش را رو نکرد ولی خیلی آدمها بودند که با یک نگاه و یک برخورد جذب این آدم میشدند. آدمی بود که دستش خالی بود، با آنکه فرمانده بود، با نان حلال و سختی زندگی میکرد. یک روز رفتیم سنندج، گفت: «ما اینجا 2 ماه از این اتاق نمیتوانستیم بیرون بیاییم. باید میآمدیم داخل حیاط و از آب گندیده میخوردیم و اگر میآمدیم، از بالای کوه سرمان را مثل هندوانه متلاشی میکردند». این آدم روزهای سختی را گذرانده بود. اوایل جنگ به مناطق عملیاتی جنوب رفته بودیم، هنوز مناطق مینروبی هم نشده بود، سیدابوالقاسم ژرفا هم با ما بود، ژرفا را گذاشته بود روی دوشش آواز میخواند و از آب میرفتیم. 15-10 کیلومتر رفتیم یعنی وقتی نیت کرده بود که برود قبر شهدای هویزه را زیارت کند حتما باید میرفت.
این راسخ بودن احمد زارعی در حوزه ادبیات انقلاب اسلامی چقدر نمود داشت؟
ایشان کار بزرگی انجام داد، اولا بسیار شاگردپرور بود. افراد بااستعداد را پیدا میکرد و این افراد نمیتوانستند از زیر دین این آدم خودشان را خارج کنند؛ نمونهاش «محمدکاظم کاظمی» و «هادی منوری». یعنی وقتی احمد زارعی میآمد حوزه هنری خراسان همه جذب او میشدند و وارد جریان دیگری نمیشدند. روی این حساب اولین حرکتهای جدی شعر دفاع مقدس را هم او انجام داد. یادم هست سال 64 بچهها را جمع کرده بود که باید «کنگره شعر دفاع مقدس» برگزار کنیم. من 22 سالم بود و احمد 7 سال از من بزرگتر بود. آنقدر جدی بود که میگفت باید «شهریار» را هم بیاورم. شهریار آن زمان خیلی مریض و فرتوت بود و به خاطر مریضی نتوانست بیاید. میخواست همه را به منطقه بکشاند. دکتر بحرالعلومی، دکتر سادات ناصری و دکتر مهدی درخشان را با لباس بسیج به منطقه میآورد و جریانسازی میکرد.
آقای قزوه! شما با یک شیفتگی و شگفتیای از احمد زارعی صحبت میکنید که من میگویم اگر مدیر فرهنگی در قامت و عیار «احمد زارعی» داشتیم فرهنگ و خاصه ادبیات انقلاب اسلامی وضعش بهتر بود. شما هم این حرف مرا قبول دارید یا نگاهتان جور دیگری است؟
خیلی از بچههایی که مسوولان فرهنگی کشور شدند شاگردان احمد بودهاند. یکی محسن پرویز است. آیا ما معتقدیم زمانی که پرویز معاون وزیر ارشاد بود موفق نبود؟ من با قدرت میگویم موفق بود و او توان این را داشت که یک پله بالاتر هم برود. افرادی مثل شجاعیصائین که فرد عزیزی است، اینها با احمد زارعی دمخور بودند ولی این آدمها انگشتشمارند مسلما اگر احمد زارعی امروز بود وزیر نبود، چون وزرای فرهنگ در این سالها معلوم است با داد و ستد و معامله وزیر میشوند!
آقای نظافت میگفت وقتی ایشان میخواست رئیس حوزه هنری شود قید کرده بود که نظافت باید اینجا باشد، من هم سر میزنم یعنی تیپی مثل احمد زارعی قبول نمیکند رئیس و وزیر شود!
بله! شما اگر خاطرات سال 65 دانشگاه شهید چمران اهواز را که اولین «کنگره شعر جنگ» بود مرور کنید میبینید احمد زارعی آن را بنیان گذاشت، خودش مجری بود و گونی روی دوشش میگرفت و سنگر درست میکرد.
الان ما مدیریت فرهنگی را اینقدر چاق کردهایم که از آن آدمهای ارجمند بیرون نمیآید؛ آفتابه لگن هفت دست ولی شام و ناهار هیچی!
بله! ما مدیرانی داریم که ویژگیهای مدیریتی بر آنها غالب است یعنی مدیر فکر میکند اگر یک چای بریزد و به مهمانش تعارف کند این یک توهین است.
ولی احمد زارعی این کار را میکرد و با خاک انس داشت.
بله! احمد گونی روی دوشش میگذاشت اینکه دیگر چیزی نبود. اگر لازم بود همان لحظه اسلحه دست بگیرد و بجنگد این کار را میکرد.
گفتید که احمد را بردید حوزه هنری و...
بله! احمد تا یک مدت در حوزه هنری، معاون هنری هم بود.
در جلساتی که در حوزه هنری تشکیل میشد و احمد هم میآمد، چه کسانی حضور داشتند؟
اوایل خیلی آدمهای مشهوری نبودند. بعدها افرادی مثل آقایان حسین اسرافیلی، جواد محقق و سیدابوالقاسم حسینی (ژرفا) و... آمدند.
در خاطرات آقای جعفریان هم هست. در«شیری در قفس 902» میگوید: من مشهد بودم. علیرضا قزوه به من زنگ زد و گفت: اگر میخواهی به احمد برسی سریع بیا. قضیه درگذشت احمد چطور بود؟
سرطان معده داشت. دستگاهی به معدهاش وصل میکردند و مادهای شبیه قیر سیاه از معدهاش خارج میشد. من همیشه این خاطره را در کنار آن خاطرهاش میگذاشتم که میگفت: «ما 2 ماه در سنندج آب لجن میخوردیم»! آدم ورزیدهای بود ولی روزهای آخر بسیار لاغر شده بود. دیگر شناخته نمیشد. خیلی درد میکشید. در همان شرایط همیشه نمازش را اول وقت میخواند. من در همان سال به حج رفتم. آوینی هم همان سال پرواز کرده بود. در حج خواب دیدم احمد به کاروان ما در مدینه آمده است. چند ماه بعد در بیمارستان ماجرای خواب را به احمد گفتم که اشک در چشمانش جمع شد. بعدها هم خواب دیدم احمد همراه مرحوم حاجسیداحمد خمینی(ره) پشت سر حضرت امام است و حضرت امام فرمودند: این دو تا، احمدِ من هستند. زمانی که مرا به خاطر شعر «از نخلستان تا خیابان» به اوین برای بازجویی احضار کردند، احمد با مسوول فرهنگی اوین دوست بود و گفت من اجازه نمیدهم او را ببرید!
حس میکنم با این توضیحات شما، احمد مقابل تحجر فرهنگی هم ایستادگی میکرده، درست است؟
بله! کاملا! آدم خیلی روشنی بود. یعنی دقیقا مثل شهید آوینی بود و وقتی آوینی شهید شد، احمد برای او شعر گفت: «و ما کجا و تو ای با صفا کجا بودی/ تو از نخست شهیدی میان ما بودی». احمد با شهید آوینی جلسات زیادی داشت، چون آن موقع آوینی هم در حوزه بود.
یک کتاب هم راجع به احمد چاپ کردید...
بله! «چه عطر شگفتی» اولین کتابی بود که بعد از مرحوم شدن احمد چاپ شد که حاوی خاطرات و شعرهایی است که برایش گفته بودند.
راستی! چه سالی به دانشگاه قم رفتید؟
من سال 63 ثبتنام کردم. سال 64 با یک سال تاخیر کلاسها شروع شد. 5 سال تمام هم طول کشید. دوره ما به اجبار باید 5 سال طول میکشید چون ما تلفیق درسهای دانشگاهی و حوزوی را با هم داشتیم.
کدام دانشگاه؟
الان دانشگاه قم است. آن موقع اسمش «مدرسه عالی طلاب قضایی قم» بود.
از دکتر محمدرضا ترکی شنیدم مثل اینکه شما در قم هم جلساتی داشتید...
بله! آقایان ترکی، صادق رحمانی، عبدالرضا رضایینیا و تعدادی از بچههای شاعر قم هم بودند.
برنامه این جلسات چگونه بود؟
5 سال از عمر من در قم گذشت؛ از سال 64 تا 69. فقط تعطیلات آخر هفته را میآمدم تهران و ارتباطم با مجلات سپاه همان 2 روز آخر هفته بود که میآمدم تهران و کمک میکردم.
نشستها چگونه بود؟ فقط شعرخوانی بود یا نقد شعر هم صورت میگرفت؟
نقد و بررسی شعر بود. قبل از ما جلساتی در اداره ارشاد قم بود. یک مدت هم در دفتر تبلیغات آنجا بود. ما که آمدیم بین تعدادی از طلاب و شعرا ارتباط ایجاد کردیم و با شاعران قم مثل آقایان فیض و مجاهدی ارتباط گرفتیم و جلسات را برگزار میکردیم.
سال 69 که لیسانس گرفتید کتاب «از نخلستان تا خیابان» شما هم چاپ شد؟
بله! بعد از آن بود که اتفاقا احمد واسطه شد و گفت برو شعرهایت را بیاور چاپ کنیم.
چرا اسمش را «از نخلستان تا خیابان» گذاشتید؟
اسم را خودم انتخاب کردم که اسم یکی از شعرهایم هم بود. از نخلستان تا خیابان یعنی از جنگ آمدن به خیابان و رسالت جنگ را در خیابان پیاده کردن. من زیاد راضی به چاپ کتابم نبودم. وقتی چاپ شد 27 سالم بود، در صورتی که تا 23-22 سالگی من 3-2 کتاب برای چاپ داشتم ولی زیاد به آنها توجه نمیکردم. بعد از آن شعرهای سیاسی و آن شعری که بعد از قطعنامه گفتم «شب است و سکوت است و ماه است و من» که حاج صادق آهنگران آن را خواند، احمد گفت حتما باید شعرهایت را بدهی چاپ کنیم که دادیم نشر «همراه» چاپ کرد.
در خاطرات شما میخواندم و از جاهای دیگر هم شنیدهام وقتی «از نخلستان تا خیابان» چاپ شد، در مجلس هم سروصدای یکسری از نمایندگان درآمد!
بله! همان زمان که این کتاب چاپ شد بین نمایندگان مجلس دعوا شده بود از جمله نمایندگانی که در نطقشان این شعرها را خوانده بودند، مرحوم موحدی ساوجی بود. البته آقای دعایی هم خیلی پشت من ایستاد و از من حمایت کرد.
چرا آقای دعایی از شما حمایت کرد به جهت «بشنو از نی» که در روزنامه اطلاعات چاپ میکردید؟
نه! قبل از آن هم آقای دعایی اشعار مرا چاپ کرده بود. از «نخلستان تا خیابان» را اولین بار «قدس» چاپ کرد. سیدعبدالله حسینی اسمش را گذاشت «مولا ویلا نداشت» بعد در یک روزنامه دیگر چاپ شد. بعد از آنکه در اطلاعات چاپ شد خیلی سروصدا به پا کرد ولی آقای دعایی گفت ما چاپ میکنیم و حمایت کرد و واقعاً پشت من ایستاد حتی در مجلس به ایشان توهین میشد که چرا این را چاپ کرده است؟!
سیدعبدالله حسینی در سال 64-63 قبل از اینکه شما «از نخلستان تا خیابان» را چاپ کنید یک شعر سپید را چاپ کرد که تقریباً فضای اعتراض دارد. شما آن شعر را دیده بودید؟
نه! فکر نمیکنم. من همان موقع با سیدعبدالله آشنا بودم و با هم در ارتباط بودیم. بیشتر از همه تحت تاثیر «سلمان هراتی» بودم، آن هم به خاطر اینکه سلمان فوت شده بود و میگفتم کاش بود و از این جنس شعرها میگفت. جنس شعر سلمان اینطوری بود. شعرهای «صفارزاده» را هم خوانده بودم و از آن تاثیر گرفته بودم. شعرای دیگر هم در من تاثیرگذار بودند، شعرهای شعرای کشورهای دیگر را هم میخواندم.
شعرهای چه کسانی را میخواندید؟
تمام اشعار محمود درویش و عبدالوهاب البیاتی را خوانده بودم. شعر فلسطین، شعر عرب، شعر نزار قبانی، شعر ترک، شعر اروپا، شعر آمریکا و شعر آفریقا را میخواندم.
یکی از دوستان تعریف میکرد آقای قزوه زمانی که قم بوده چند نفر از فامیلهای «احمد مطر» هم آنجا بودند و با آنها ارتباط داشته...
بله! اولین شعرهای احمد مطر را من از برادرزادهاش گرفتم. اینها سید هاشمی و اهل بصره بودند. من میرفتم منزل برادرش که روحانی بود. 2 برادرزاده هم داشت که آنها هم طلبه بودند. با آنها ارتباط گرفتم و شعرها را از طریق ایشان دریافت میکردم.
شعرهای شما را هم برای احمد مطر میفرستادند؟
نمیدانم ولی شعر مرا خیلی از شاعران عرب شنیدهاند مثلاً من برای «محمد الماغوط» شعر خواندم که خیلی هم مرا تشویق کرد. برای «سمیح القاسم» هم شعر خواندم. در کتاب ویژهنامه «استاد اوستا»، «سمیح القاسم» درباره شعر «اوستا» ابراز علاقه کرده بود. من ندیدم ولی یادم هست اولین بار ایشان به نمایشگاه فلسطین تهران آمده بود و شعر خواند و ما او را به روزنامه اطلاعات دعوت کردیم و در یک میزگرد چهارنفره گفتوگوی مفصلی با او انجام دادیم. من از او پرسیدم آیا «سمیح» تا به حال سنگی به دست گرفته که به سمت اسرائیل پرتاب کند؟ گفت این را نپرس و من گفتم باید بپرسم و پرسیدم و جواب خوبی هم داد و گفت البته وظیفه من این است شعری بگویم که با آن جوانها به خیابانها بیایند ولی من هم در یک تظاهرات زدم توی گوش یک اسرائیلی.
یک بخش از زندگی و کارهای مطبوعاتی شما علاوه بر «امید انقلاب» و نشریات سپاه در روزنامه اطلاعات است. با «سیدعبدالله حسینی» که صحبت میکردم خیلی زلال و با تواضع میگفت قزوه را من به روزنامه اطلاعات معرفی کردم.
بله! همینطور است. حتی من بعد از لیسانس قضایی نمیخواستم بیایم حوزه هنری و میخواستم وارد فضای قضایی شوم. سیدعبدالله حسینی گفت: فضای قضایی را دوست داری؟ گفتم: نه! خیلی به دلم نمیچسبد. گفت: من با آقای زم صحبت میکنم که به حوزه هنری بیایی. به خاطر ارادتی که به قیصر و سیدحسن حسینی داشتم که از حوزه رفته بودند برایم سخت بود به حوزه بروم ولی چون سیدعبدالله اصرار کرد که برو، رفتم و الان هم خوشحال هستم که رفتم و تاثیراتی داشتم و حتی حسینی هم آخرهای عمرش آمده بود حوزه و قیصر هم که چند بار مرا دید گفت الحمدلله که شما آنجا هستید و ما خیالمان راحت است.
از فضای «بشنو از نی» بگویید.
قبل از «بشنو از نی» در روزنامه جمهوری اسلامی بودم. حتی در زمان رحلت امام در روزنامه جمهوری اسلامی بودم و با «سعید صادقی» که عکاس روزنامه بود رفتیم از قبری که امام آنجا دفن شد، عکس گرفتیم. البته روزنامه جمهوری اسلامی خیلی به من فضا و میدان نمیداد.
با «مسیح مهاجری» دوستی نداشتید؟
نه! او از من دعوت کرد گفت بیا اینجا، شعرهای مرا دیده بود و بعضی را چاپ کرده بود. من هم رفتم و 2 سال در روزنامه جمهوری اسلامی کار کردم. یک روز آقای دعایی گفته بود دوست دارم قزوه را ببینم. چون روزنامه اطلاعات شعرهای مرا زیاد چاپ میکرد من هم با سیدعبدالله حسینی رفتم. البته سیدعبدالله حسینی هم به او گفته بود من از فضای روزنامه جمهوری خیلی راضی نیستم. صفحه ادبی هم که آقای دعایی به من داد، همیشه ثابت بود و بر خلاف روزنامه جمهوری حتی یک آگهی هم در آن نمیگذاشت همیشه هم با من دعوا میکرد که چرا از خودت شعر نگذاشتی. ما 8 سال آن صفحه را منتشر کردیم.
فضای «بشنو از نی» چگونه بود؟
همه چیز بود.
با چه رویکردی؟
با رویکرد معرفی شعر ایران به خارج و معرفی شعر خوب خارج به ایران و معرفی شاعران خوب ایران. صفحهای بود که میخواست همه ظرفیتهای شعر انقلاب را نشان دهد.
برای شما دردسر درست نمیکرد؟
نه! حمایتهای دعایی خیلی کمک میکرد. شاید اگر با کس دیگری کار میکردیم دردسرهایی ایجاد میشد به علاوه که ما صفحه قوی و خوبی داشتیم و از همه ظرفیتها استفاده میکردیم. حتی خیلی از آدمهای روشنفکر میآمدند آنجا شعرهایشان را برای چاپ میآوردند کسانی مثل «شمس لنگرودی» و... .«رحمت موسوی» که غزلسرای خوبی است همیشه از رشت برای من شعر میفرستاد. از سراسر ایران و حتی خارج شعر و ترجمه و... میفرستادند.
هر وقت از آن زمان بحث میشود میگویند صفحه «بشنو از نی» قزوه...
چون قابل رقابت نبود به خاطر چند ویژگی که این صفحه داشت. اولاً در روزنامههای دیگر این امکانات را برایشان فراهم نمیکردند ولی آقای دعایی این امکانات را برای ما فراهم کرده بود یعنی دیگران مثلاً نمیآمدند یک صفحه آگهی که آن روز چند تومان بود را رها کنند و شعر چاپ کنند. اما آقای دعایی این شجاعت را داشت که حتی اگر مشکل مالی هم داشت صفحه شعر مرا هر هفته چاپ میکرد حتی بعضی وقتها میگفت میخواهی دو صفحه بزنی؟ یک دلیل دیگر این بود که ما تیم خوبی بودیم.
اعضای تیم شما چه کسانی بودند؟
بهترینشان «موسی بیدج» بود و حبیب صادقی هم طراح بود.
خود شما مصاحبه میگرفتید؟
هم من میگرفتم هم دوستان دیگر. من یک سیستم دارم که الان هم در سایت «شاعران فارسیزبان» آن را پیاده میکنم و آن اینکه یک نفر نمیتواند کار کند. دست بچهها را باز میگذاشتم و میگفتم فلانی! تو در فلان شهر مصاحبه کن و...
«قدم زدن در کلمات» محصول همان سالهاست؟
بله! اگر همه محصول آن سالها را ما چاپ میکردیم ارزش داشت. بخشی از آن را چاپ کردیم که شد «غزل معاصر ایران» و «قدم زدن در کلمات». خیلیهای دیگر هم بخشهایی از آن را برداشتند و چاپ کردند. در کنار این، ما «دو رکعت عشق» را هم چاپ کردیم که خاطرات کوتاه رزمندگان بود و هر روز چاپ میشد.
جناب دکتر قزوه! از جلسه شعر امسال که در حضور رهبر معظم انقلاب بود و شما به عنوان مجری ـ برای هفتمین سال ـ اجرای جلسه را به عهده داشتید بفرمایید.
امسال آقا با همه مشغلهها آمدند و چند ساعتی نشستند، جزو بهترین سالها بود که حضرت آقا نقدهای خوبی کردند. متاسفانه برخی دوستان سعی میکنند بگویند این جلسه ضعف داشت ولی از نظر من «جوانگرایی» در آن شکل گرفته بود و حتی شاعران دانشآموز هم حضور داشتند جالب است آقا نقاط ضعف را با نقاط قوت نگاهشان میپوشانند. ایشان جلسه را خیلی خوب ارزیابی کردند، چون خودشان یک منتقد آگاه هستند. ایشان امسال را خوب ارزیابی کردند و آفرینهای زیادی را به عنوان یک پدر نثار جوانان کردند ولی گاهی میبینیم این طرف و آن طرف سعی میکنند به این دامن بزنند که جلسه ضعیف بوده؛ ضعف که هست و به هر حال شاعران جوان شعرخوانی کردند و ما سعی کردیم جوانان پرکار هم دیده شوند و همه بضاعت شعر کشور هم این نیست ولی خوب بود.
از حضور شاعران خارجی در این جلسه بگویید. فکر میکنم حضور ایشان باعث تقویت شعر انقلاب میشود.
در فرهنگ ما ایرانیان است که میهمان را احترام کنیم آن هم میهمانی که به زبان ما صحبت میکند. برخی از دوستان ما فراموش میکنند که زبان مادری یک «شاعر هندو» اردو است. این شاعر هندویی که آمده است«زبان فارسی» زبان چهارمش است. وقتی ایشان دارد برای ارتقای زبان فارسی در آن کشور شعر میگوید، دارد به زبان فارسی لطف میکند، برخیها خیال میکنند در کشورهایی مثل هندوستان و پاکستان همه دارند به زبان فارسی صحبت میکنند. ما با سختی میگردیم تا چند شاعر خوب پیدا کنیم، بعد رفقا میآیند این شاعران را با شعرای ایران میسنجند. مثل این است که شما بروید شعر انگلیسی بگویید. با حضور شاعران خارجی، کمکاریهایی که برخی دستگاهها در حوزه زبان فارسی دارند در همین دیدارها جبران میشود و برخیها خیال میکنند این شاعران هندو، پاکستانی و... باید مثل علی معلم و یوسفعلی میرشکاک شعر بگویند. اینها در دنیای دیگری هستند؛ شاید ماه تا ماه شعر نگویند و صحبت نکنند! آقا در حوزه شعر کارشناس هستند و بزرگانی مثل مهدی اخوان ثالث و محمد قهرمان به ایشان احترام میگذاشتند و حرف آقا برای شان حجت بوده است.
اگر نکتهای راجع به جلسه شعرا در حضور رهبر معظم انقلاب مانده بفرمایید.
باید تلاش کنیم شاعران تکراری به جلسه دعوت نشوند چون علاقهمندان به این جلسه3-2هزار نفر هستند یعنی 3-2 هزار نفر دوست دارند در جلسه شرکت کنند باید دقت بیشتری کرد و حتی دستاندرکاران را هم باید از شاعران انتخاب کنیم.
از وقتی که در اختیار ما گذاشتید سپاسگزارم.
منبع: وطن امروز