تبیان، دستیار زندگی
احسان علیخانی در قسمت شانزدهم ماه عسل میزبان بزرگ‎مردانی بود که آرامش و امنیت را برای مان به ارمغان آوردند. ستارگانی گمنام که تا دنیا دنیاست بر گردن ما حق دارند و باید منت دارشان باشیم.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

توضیح علیخانی درباره ماه عسل جنجالی


احسان علیخانی در قسمت شانزدهم ماه عسل میزبان بزرگ‎مردانی بود که آرامش و امنیت را برای‌مان به ارمغان آوردند. ستارگانی گمنام که تا دنیا دنیاست بر گردن ما حق دارند و باید منت‌دارشان باشیم.

ماه عسل

احسان علیخانی با آرزوی بهترین اتفاقات برای دل و قلب مخاطبینش، برنامه شانزدهم را آغاز کرد. وی افزود: امیدوارم از تمام ثانیه‌های باقیمانده بهترین استفاده را بکنید و در این سفره پهن در قلب ماه رمضان، برای همه بهترین‌ها را بخواهیم و دعا کنیم که همه خواسته‌هایشان محقق بشود و حالی را که در آرزویش هستند اگر مصلحت هست نصیب‌شان بشود. اگر در تاریخ یا در اوضاع و احوال  زندگی خودمان بنگریم ، می‌بینیم همیشه بیشتر تصمیمات بزرگ را، آدم‌ها یا قهرمان‌های قصه در کسری از ثانیه می‌گیرند.یک تصمیم می‌گیرند و همه چیز تغییر می‌کند. و دو جهت هم دارد، یا قهرمان، ماندگار و مانا می‌شوند و یا وارد ورطه‌ای می‌شوند و سقوط می‌کنند در دره‌ای که ممکن است راه بازگشت نداشته باشد. خیلی از قهرمان‌های بزرگی که می‌شناسیم در چند ثانیه یک تصمیمی گرفتند، فهمیدند حق است، خدا راضی است و بسم‌الله گفتند و حرکت کردند. و خیلی‌ها در آن چند ثانیه بدترین تصمیم را گرفتند. حواس‌مان به این بزنگاه‌ها باشد. بعضی‌اوقات آنهایی که تصمیم اشتباه را گرفتند همیشه افسوس آن چند ثانیه را می‌خورند. بعضی مواقع ثانیه‌ها می‌توانند تاریخ ساز باشند.

آغاز نیمه حساس مربی‌ها

علیخانی در آستانه شانزدهمین افطار ماه رمضان از روزهای باقیمانده این ماه با عنوان آغاز نیمه مربی‌ها یاد کرد و گفت: از هرچه که از دست دادیم و حواس‌مان نبوده در این روزهای باقیمانده که اتفاقا برجسته‌‌تر است به خاطر شب‌های قیمتی قدر، بهترین بهره‌برداری را می‌توانیم بکنیم برای حال خودمان، رفتارهای‌مان، زندگی کردن‌مان، برای محبت‌کردن و بخشش و هر آنچه که فکر می‌کنیم عالی است. خیلی از مواقع می‌دانیم چه چیزی خوب است ولی به هنگام عمل کردن سست می‌شویم. چون زورمان به انجام دادنش نمی‌رسد. ولی حداقل می‌توان برای آن تلاش کرد. به همین خاطر سعی کنیم نیمه باقی‌مانده از این ماه پرمنزلت را از دست ندهیم و بهترین احوال را برای خودمان رقم بزنیم.

ستاره‌هایی که در کهکشان ماه عسل درخشیدند

احسان علیخانی در ماه عسل شانزدهم مهمانان ویژه‌ای داشت. بزرگانی که از رزمندگان و جانبازان هشت سال دفاع مقدس بودند. علیخانی با ورود به قاب ماه عسل این قهرمانان را معرفی کرد. دکتر ابراهیمی، آقای جلالوند،حاج آقا آردانو و علی فرزند مهمان اصلی که دانشجوی پزشکی بود. قدرت‌مندی، جسارت و شجاعت، صبوری و پر انرژی و حامی بودن صفاتی بود که دوستان و فرزند آقا محمد او را بدان‌ها می‌شناختند.

ز دو دیده خون فشانم ز غمت شب جدایی...

در ادامه مستند کوتاهی از فعالیت‌های روزمره آقای مهین‌خاکی پخش شد. او که جانباز قطع نخاع جنگ است و با این حال خود روی زمین‌هایش کار  و کشاورزی می‌کند. به تنهایی پشت تراکتور می‌نشیند و ذرت می‌کارد و به دام‌هایش رسیدگی می‌کند. وی می‌گوید: هرکس در هرجایی که هست می‌تواند کاری برای انجام دادن پیدا کند و هرکس با هر شرایطی باید باری را از دوش مملکت بردارد. من بعد از جنگ احساس کمبودی نمی‌کنم، درست است که پاهایم حرکت نمی‌کند ولی خدا قابلیت‌های دیگری به من داده است. هرچه را که اراده کنم می‌توانم انجام دهم. بیشتر کارهای آماده سازی مزرعه ذرت و امور مربوط به دامداری را خودم انجام می‌دهم. من در عملیات والفجر 10 پیش از رسیدن به حلبچه مجروح شدم. این روزها هرچه بیشتر می‌گذرد بیشتر حسرت می‌خورم که ای کاش با آن بچه‌ها شهید شده بودم. ما آدم‌ها هرکدام به شکل‌های مختلف غرق در دنیا می‌شویم، اما آن روزها زندگی بی‌آلایش بود و هرکه رفت راحت شد.

ماه عسل

دلیرمردی روی صندلی چرخ‌دار

بعد از پخش مستند زندگی محمد مهین خاکی، وی وارد صحنه ماه عسل شد. سپس درباره صفاتی که دوستانش به او نسبت دادند توضیحاتی داد. از این که آن قدر قدرتمند بود که تیربار ژ3 را دست می‌گرفت ولی به اعتقاد او کسی که بدن مجروح او را به عقب برگرداند از او هم قوی‌تر بود؛ و نظر دوستانش مبنی بر صبر بی‌پایانش را تأیید کرد. کوه صبری که به عقیده یکی از همراهانش 28 سال است که روی ویلچر نشسته، در حالی که ما به سختی می‌توانیم برای ساعات متمادی روی یک صندلی بنشینیم. اما او می‌گفت به خاطر اعتقادم روی این صندلی نشسته‌ام.

آقای مهین خاکی از خانواده‌اش می‌گوید

متولد 1340 در شهر کرج هستم. در روستای تپه قشلاق بزرگ شدم. پدرم کشاورز بود و کارمند دانشگاه کشاورزی و مادرم خانه دار بود. از یک خانواده کشاورز بودم. همیشه پدرم را در حال کار می‌دیدم، هیچ گاه استراحت و تفریح نمی‌کرد. در امور کشاورزی به او کمک می‌کردم. گاهی مواظب مسیر آب بودم و گاهی در خرمن کوبی و در فضای روستا کارهایی می‌کردم. یک برادر بزرگ‌تر از خودم دارم، من، خواهر کوچک‌ترم، برادری که شهید شد و برادری که قهرمان تیم ملی موتورکراس بود. به عقیده من بچه‌های روستا ساده بودند اما بچه‌های شهر پیچیده‌اند.

داستان ورود من به جبهه‌ها

سال اول دبیرستان رفوزه شدم. سال 58  که کلاس سوم دبیرستان بودم پدرم شرط کرد که باید دیپلم بگیری تا اجازه دهم به کردستان بروی. سال 59 بود که در امتحانات خرداد قبول شدم و همه از قبولی من متعجب شدند. تا 2 سال سرباز بودم و بعد از شهادت برادرم، پای من به جنگ باز شد. به قرارگاه نجف رفتم و به جای برادرم به عنوان یکی از اعضای اطلاعات عملیات و گردان شناسایی رزمی قرار گرفتم. علیخانی پرسید: اگر پدرتان شرط قبولی نمی‌گذاشت دیپلم نمی‌گرفتید؟ آقای مهین‎خاکی گفت: دفاع برایم مهم بود، شرایط آن روزها سخت بود. تا در آن شرایط قرار نگیریم، نمی‌توان درکش کرد و به اعتقاد من اگر جوانان امروز هم در آن شرایط قرار بگیرند همان کار را خواهند کرد.

تحت تأثیر انقلاب به جنگ رفتم

علیخانی پرسید: چه اتفاقی می‌افتد که یک جوان روستایی که علاقه‌ای به درس نداشت و مراقب رسیدن آب به زمین‌های کشاورزی بود به جنگ می‌رود؟ وی پاسخ داد: تحت تأثیر انقلاب بود. ماکه اهداف‌مان ایرانی- اسلامی بود سریع‌تر جذب این شرایط می‌شدیم. و خودم را مدیون این انقلاب می‌دانم که امروز این جا هستم. ما ارتش نداشتیم. ارتش داشت منهل می‌شد و سپاه هم تازه شکل گرفته بود. البته برخی ارتشی‌ها در کردستان بودند اما نمی‌شد به آن همه سر بریدن در مریوان کردستان بی‌اعتنا بود. ایران تنها کشوری است که با توجه به وجود تنوع قومیتی یک‌پارچه و متحد است. و در مواقع بحرانی همه خود را ایرانی می‌دانیم، فارغ از هر رنگ و نژاد و قومیتی... این شور عجیب که در جوان‌های آن دوران بود از زمان انقلاب می‌آید. آن روزها پیگیری اخبار ما را متحول کرد. حتی آنهایی که دشمنی می‌کردند با چنان سرعتی دشمنی می‌کردند که سقوط کردند. انقلاب یک فضای اعتمادسازی را ایجاد کرد و به جوان‌ها اعتماد می‌شد و به آنها فرصت داده می‌شد.

باید به جوان‌ها فرصت داد

علیخانی گفت: این حرف دل جوان‌های امروز را می‌سوزاند. الان به کدام جوان 22 ساله فرصت داده می‌شود تا مدیریت کند. آقای مهین‌خاکی پاسخ داد: ما مردمی هستیم که در مواقع بحرانی متحد می‌شویم و با گذر از بحران همه چیز را فراموش می‌کنیم. این درست نیست که بگوییم بگذار دوباره اتفاقی بیافتد تا این جوانان خودشان را به اثبات برسانند. ما باید به آنها فرصت بدهیم. الان هم جنگ هست. اما جنگ به شکل دیگری است. جنگ در مسیر پیشرفت علم و دانش است. جنگ برسر انرژی هسته‌ای است. مگر این همه پیشرفت در زمینه هسته‌ای را جوان‌ها انجام ندادند. ما فقط می‌توانیم پشتیبانی و مشاوره بدهیم.  ما که نمی‌توانیم کار جوان‌ها را انجام بدهیم. من به جرأت می‌گویم که دانش فرزند من از من بیشتر است. چون آگاه‌تر و مجهزتر است. ما الان فضای تشویق از جوان‌ها را نداریم چون بلد نیستیم از آنها حمایت کنیم.

روزی که قطع نخاع شدم

وی از ماجرای جانباز شدنش گفت. هرجا که بمباران یا تیراندازی می‌شد همه ترکش می‌خوردند، اما من نه... به همین خاطر همیشه سلامت بودم. آن روز در حلبچه قرار بود جایمان را با نیروهای جدید عوض کنیم. بی‌سیم را پیدا کردم. نیروهای هوایی رفتند. دوباره صدای هواپیما آمد. من فکر می‌کردم نیروهای جدید آمده‌اند. ناگهان متوجه شدم عراقی‌ها هستند و بمب‌های خوشه‌ای می‌زدند. بی‌سیم را روی سرم گذاشتم، اما در نهایت مجروح شدم و یکی از هم‌رزم‌هایم من را روی کولش به عقب برد و آقای آردانو من را سوار آمبولانس کرد و برد. آقای آردانو در تکمیل صحبت‌های آقا محمد گفت: همیشه از قطع نخاع بدش می‌آمد و لی همین اتفاق برایش افتاد. آقای مهین‎خاکی افزود: از قطع نخاع بدم نمی‌آمد، قطع نخاع را محدودیت می‌دانستم و اشتباه می‌کردم.

ماجرای مجروح شدن دکتر ابراهیمی

در ژاندارمری عراقی‌ها را شنود می‌کردیم و برای‌شان سرود 22 بهمن می‌گذاشتیم. آن قدر این کار را کردیم که بعد از چند ماه خمپاره زدند و عبدالله مجروح شد. به محسن گفتم من ترکش را برمی‌دارم، تو گاز را روی گردنش بگذار.. نخاعش آسیب دیده بود پاهایش از کار افتاد و ما فکر کردیم قطع نخاع شده است. او را با هلیکوپتر به ایلام فرستادیم. در ایلام عملش کردند و توانست راه برود. آقای جلالوند افزود: عبدالله چون بدون اجازه پدرش به جنگ آمده بود وقتی به ساری برگشت از جراحتش چیزی نگفت و با پانسمانی که داشت به پدرش کمک می‌کرد. با این ترکش قطع نخاع نشد، اما اواخر جنگ با ترکش دیگری قطع نخاع شد. دکتر ابراهیمی از روزهایی گفت که خانواده‌اش از حال او بی‌خبر بودند: شهید نوری تنها واسطه من با خانواده‌ام بود. 6 ماه بود که از خانواده‌ام اطلاع نداشتم و برای آنها دیر به دیر نامه می‌نوشتم. تا این که شهید نوری برایم خبر آورد که اوضاع خانه اصلا خوب نیست و پدرم به دنبال من می‌گردد. آن روز یک عمل دیگر داشتم. بعد از انجام عمل پیراهن یقه ایستاده پوشیدم و با رضایت خودم، ترخیص شدم. می‌ترسیدم پدرم به خاطر مهر پدری اجازه ندهد دوباره به جبهه برگردم. و با همان شرایط در خالی کردن شالی‌ها به او کمک می‌کردم. بخیه‌ها دررفت و با ترفندی همراه شهید نوری از خانه به بیمارستان رفتیم تا دوباره زخمم را بخیه کنند.

قطع نخاع آرزوهای‌مان را نابود نکرد

احسان علیخانی از آقای مهین‌خاکی پرسید که وقتی قطع نخاع شدید به چه چیزی فکر می‌کردید، به از بین رفتن آرزوها، کشاورزی نکردن...؟ او پاسخ داد: تصویر آسایشگاه امام در ذهنم شکل گرفت. خیلی از قطع نخاعی‌ها با ویلچر به جبهه می‌آمدند. بلافاصله خودم را یکی از آنها دیدم و تمام شد. آقای ابراهیمی افزود:من دوبار این شرایط را تجربه کردم. زندگی فرقی نمی‌کند. به جرأت می‌گویم امثال من و آقای مهین‌خاکی حداقل روزی 16 ساعت و دو سه برابر افراد معمولی کار می‌کنیم. احسان علیخانی گفته آنها را با بیان این نکته که هر دوی این عزیزان در حال حاضر از کارآفرینان برتر هستند تکمیل و تأیید کرد. وی سپس از چگونگی ادامه تحصیل آقای مهین‌خاکی پرسید. وی گفت: بعد از مجروحیت برای درمان به آلمان رفتم. آنجا در تنهایی جزوه‌های درسی رزمندگان را می‌خواندم. و وقتی به ایران برگشتم در کنکور شرکت کردم و رشته حقوق دانشگاه شهید بهشتی قبول شدم. به خاطر پله‌های دانشگاه شهید بهشتی به دانشگاه تهران منتقل شدم. آنجا رشته حقوق ظرفیت نداشت،علوم سیاسی خواندم. سال 82 فوق لیسانس مردم‌شناسی از دانشگاه آزاد گرفتم. و بعد مشغول فعالیت و حرفه پدری‌ام یعنی کشاورزی و دام‌داری شدم.

سوالی که سکوت علیخانی را شکست

وقتی علیخانی از رضایت مهمانش از میزان درآمد شغل کشاورزی پرسید با سوالی مواجه شد که سکوت علیخانی را شکست. آقای یوسف زاده پرسید: درآمد شما چه قدر است که در مقابل فحاشی و اهانت‌هایی که در سایت‌ها می‌شود از خود دفاع نمی‌کنی؟ سوالی که لبخند تلخی را بر چهره علیخانی نشاند. از مهمانانش پرسید: شما چه رقمی را راجع به درآمد من شنیده‌اید؟ آقای مهین‌خاکی گفت همان رقمی که در صفحه‌های مجازی اعلام کرده‌اند، یک میلیارد و دویست میلیون تومان به علاوه این که می‌گویند "نون تو اشک مردم میزنی"، علیخانی گفت: من نمی‌خواستم راجع به این موضوع حرفی بزنم، چون شما پرسیدید نمی‌توانم جواب ندهم. چون احساس می‌کردم دیگران باید صحبت کنند، اما از جایی که این موضوع دست‌مایه‌ای شد برای آنکه دیگران بتوانند راحت روی آن موج‌سواری کنند و هر آنچه که دوست دارند بگویند، شاید کسی این کار را نکند ولی چه بد چه خوب، من این را خیلی صریح اعلام می‌کنم. دستمزد من برای اجرای این برنامه که حاصل یک سال دویدن من است، یعنی من در طول سال اجرای دیگری نمی‌کنم برنامه دیگری هم نمی‌سازم، یک سال با دوستانم می‌دویم، از دورترین نقاط کشور که سوژه پیدا کنیم و قصه تعریف کنیم، ماراتن ما همین یک ماه می‌شود. دستمزد بنده در این برنامه 45 میلیون تومان است. کت و شلوارم را باید خودم بخرم، بپوشم و آراسته بیایم تا خاطر مخاطب را مکدر نکنم. اما به نظر شما ما نان لای درد مردم می‌زنیم و می‌خوریم؟ آقای مهین‌خاکی گفت: من آدم رکی هستم. فکر می‌کنم بعضی از برنامه‌های شما مردم را احساساتی می‌کند و می‌گریاند. من خودم با گریه کردن مشکلی ندارم، ولی فکر می‌کنم مردم ما بهره‌برداری‌شان را می‌کنند. شما وقتی آدمی را نشان می‌دهید که مفت پول درمی‌آورد و در کنارش آدمی را نشان می‌دهید که 200 متر زیر زمین می‌رود، مردم مقصودت را می‌فهمند. احسان علیخانی گفت: و ما به خاطرش توبیخ شدیم و این را می‌پذیرم.

ماه عسل

دفاع احسان علیخانی از عوامل ماه عسل

احسان علیخانی از مهمانانش اجازه خواست تا به حرمت این ده سالی که برای مردم برنامه ساخته چند دقیقه صحبت کند. او گفت: چون اخبار هم دیشب اعلام کرد یک بار دیگر تأکید می‌کنم: سازمان ما به شدت مشکل مالی دارد و خیلی کارشناس دارد. کارشناس‌هایی متبحر که مو را از ماست می‌کشند. باید برای‌شان جزئیات مخارج و هزینه‌ها را توضیح داد و ارزیاب داریم که دقت می‌کنند. چند وقت قبل ما در برنامه‌ای دکور زدیم و ارزیاب گفت اینها اضافه است و ما گفتیم گردن ما از مو هم باریک‌تر... تمام. او افزود: آگهی بازرگانی و اسپانسر برنامه به بنده و پدرم ربطی ندارد. این پول وارد حساب خزانه دولت و سازمان می‌شود. به ما اصلا ربطی ندارد. اتفاقا گاهی من برنامه‌ساز و دوستانم و حتی مسئولان دلشان می‌خواهد اسپانسر نداشته باشند اما گره و گرفتاری مالی دارند. اما این که چطور من احسان علیخانی از دکتر محمد سرافراز، حاج‌اصغر پورمحمدی، و آقای میرحسینی یک میلیارد و دویست پول طلب کنم که می‌خواهم اجرا کنم برای مردم... و یک سری باور می‌کنند. و یک سری در فضای مجازی یک لشکر زخمی می‌شوند تا با تمام قوا هویت تو را به لجن بکشند. به نظرم این بداخلاقی در حال زیاد شدن است. و من یک سوالی دارم راجع به غمی که شما گفتید.... یک روزهایی ما در برنامه می‌گوییم و می‌خندیم، خیلی از همین دوستانی که انتقاد می‌کنند، می‌گویند: ببین دارند دروغ می‌گویند، دارند حقیقت را کتمان می‌کنند. درد مردم کو؟ حقیقت کو؟ مشکلاتی که وجود دارد کو؟... خیلی خوب، بعد از درد و آسیب در کشورمان می‌گوییم، می‌گویند ببین غمگینی، تلخی... آقا ما چه کار کنیم؟؟؟

صندلی‌ای که متعلق به مردم است

این صندلی متعلق به مردم است. در تمام سال می‌دویم تا این سوژه‌ها را پیدا کنیم. من با حفظ احترام برای مخاطب میلیونی جدی ماه عسل می‌گویم. من این را پذیرفته‌ام که در تایمی برنامه اجرا می‌کنم که اگر قرار باشد سبک سنگین کنند می‌شد یک مداح عالی‌قدر یا یک مجتهد برای مردم حرف بزند. من می‌فهمم در چه تایمی برنامه اجرا می‌کنم. اما اشتباه هم می‌کنیم. در رابطه با اتفاقی که افتاد، تذکری که گرفتیم درست هم بود. بچه‌های ما سهوا اشتباهی کردند. ما خواستیم این تضاد و تبعیض را در کار نشان بدهیم و نمی‌دانستیم که مهمان‌مان کار دیگری هم در گذشته انجام می‌داده... و معذرت می‌خواهیم از همه کسانی که خاطرشان را آزرده کردیم. از همه بزرگ‌ترهای کشورم و مدیرانی که وقت گذاشتند برای برنامه ماه عسل، چون مخاطب میلیونی دارد. من مجری مردم هستم، تا زمانی که تحملم می‌کنند هستم و اگر روزی احساس کنم حضورم خاطرشان را مکدر می‌کند امکان ندارد بمانم؛ حتی اگر آن پولی را که شما گفتید به من بدهند.

گلایه علیخانی از بی‌مهری‌ها

ما می‌توانیم از مهمان دعوت کنیم و بعد از گفتگو به خانه‌برگردیم. اما من 35 شب است که خانواده‌ام را ندیدم. گروه باید به تمام شهرها برود و مستندها را بگیرد برای اینکه این صندلی مال مردم است. برای اینکه مردمی که قصه‌هایشان شنیده نمی‌شود بیایند و حرف بزنند. من بچه این مردم هستم. در این قاب قد کشیدم و اشتباه هم می‌کنیم. معذرت می‌خواهیم بابت اشتباهی که کردیم. اما همه عشق و تلاش‌مان این بوده که آدم‌هایی حرف بزنند که جای دیگری برای حرف زدنشان وجود نداشته است. اما اینکه ما رذلیم چون بدبختی بزرگ‌تری را در مقایسه با بدبختی دیگری نشان می‌دهیم انصاف است؟ وی با اشاره به متنی که توسط یکی از مجریان معلوم‌الحال یک شبکه ماهواره‌ای از نفس افتاده نوشته شد و توسط عده‌ای فرصت طلب منتشر شد گفت: من یک قهرمان 8 ساله در برنامه آوردم که سرپرست خانواده است. یک جایی دیدم کسی در اوج بی‌رحمی نوشته: "دست کثیفت را از روی سر این پسربچه بردار" شما که دستت تمیز است یک کاری بکن. من این بچه را آوردم تا نشان بدهم یک قهرمان است در کشور من. باشد دست من کثیف، چهره من پلاستیکی، دست تو تمیز، چهره تو نورانی، یک کاری بکن. جلوی اسپلیت نشستن، متنی را تایپ کردن، بدون این که بفهمی معنای آن چیست و به خانواده آدم توهین کردن!!! همانطور که محسن تنابنده گفت: مگر مادران ما برنامه ساختند که به آنها توهین می‌کنید. من از همه دوستانم معذرت می‌خواهم.

دفاع یک قهرمان شریف از ماه عسل

آقای مهین خاکی در دفاع از علیخانی گفت: بزرگی می‌گوید:" بچه‌ها به قطاری که حرکت می‌کند سنگ می‌زنند" چون بچه‌ها به قطار ایستاده کاری ندارند. اگر شما کاری می‌کنید که به اعتقاد خود من بیان قهرمانی‌های خفته مردم است. حتی وقتی کسی را نشان می‌دهید که با بیماری مبارزه کرده و می‌گوید سرطان من را بزرگ کرد، داری حرکت می‌کنی و به تو سنگ هم می‌زنند. خداوند عزت را با همین دست‌اندازها می‌دهد. مدیران فرهنگی جامعه و مردم بدانند: همه عوامل ماه عسل جوانند.و به این جوان‌ها می‌گویم: سرخورده نشوید، خودسانسوری نکنید. همه اینها در کار وجود دارد. با این اتفاق‌ها مرد می‌شوید، بزرگ می‌شوید. نیروی فرهنگی که در خط مقدم در حال مبارزه است نیاز به حمایت دارد.

کلام پایانی

منصف باشیم، رحم داشته باشیم، زود همدیگر را قضاوت نکنیم... دستتان را می‌بوسم به خاطر تحمل بنده و شنیدن قصه‌های این قهرمانان که تاج سرند و 150 نفری که تا امروز مهمان ماه عسل بودند. کوتاهی ما را ببخشید به بزرگی خودتان.

بخش سینما وتلویزیون تبیان


منبع: مهر