تبیان، دستیار زندگی
همیشه لبخند خدا را وقتی محجوبانه و با عجله از کوچه ها می گذشت تا پیش از تاریکی هوا به خانه برسد، حس کرده است!
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

میراث ارزشمند من


همیشه لبخند خدا را وقتی محجوبانه و با عجله از کوچه ها می گذشت تا پیش از تاریکی هوا به خانه برسد، حس کرده است!

حجاب

خسته و کلافه از گرمای هوا، وارد خانه شد. چادرش را دم در رها کرد و مقنعه اش را در مسیر اتاق از سرش کشید؛ مانتواش را با حرص درآورد و روی تخت رها کرد.
روز خوبی نداشت، گرما از یک طرف امانش را بریده بود و خستگی و دوندگی بی نتیجه از یک طرف. لبه تخت نشست و دستانش را روی صورت گر گرفته اش گذاشت و چند نفس عمیق کشید؛ هنوز با آرامش فاصله داشت. زیر لب غر زد: خدایا! آخه این انصافه؟ تو این گرما... با چادر... با اینهمه سختی... اون وقت دیگران... اه... اصلاً چرا من باید دختر باشم؟!

دلش پر بود، خیلی پر...
بلند شد تا آبی به دست و صورتش بزند، شاید از حرارتش کم شود.

مشت دوم آب را که به صورتش زد، خنکای آب که کمی آرامش کرد، صدای اذان بود که بلند شد. بی اراده صورتش را خشک کرد و این بار به نیت وضو، آب را به صورتش پاشید.
شربت خنکی که مادرش آماده کرده بود را که خورد، دیگر اثری از آن عصبانیت و کلافگی نبود؛ هرچه بود تنها خستگی بود. با خستگی که سر جانمازش ایستاد، آرام آرام بود!
حالا که خوب فکر می کرد می دید، همیشه لبخند خدا را وقتی محجوبانه و با عجله از کوچه ها می گذشت تا پیش از تاریکی هوا به خانه برسد، حس کرده است!
حالا که آرام تر شده بود، رضایت خدا را وقتی به خواست پدر روسری اش را عوض کرده بود و ساده تر پوشیده بود، درک می کرد!

به یاد بیاورد عقیله بنی هاشمی را که در هنگامه عاشورا، در تکاپوی جمع آوری کودکان، در روزگار اسارت، در مجلس یزید و بر روی شتر بی زین هم حجابش، زینب گون بود!

حالا حتی می توانست حسرت ملائکه را برای دختر بودنش هم حس کند!
او دختر بود، میراث دار بانوی آب و آیینه، زهرای مرضیه سلام الله علیها؛ الگوی او زینب کبری سلام الله علیها است.
حال که می اندیشید، این چادری که امروز این قدر به نظرش آزاردهنده و عذاب آور شده بود، مسیر درازی را برای رسیدن به او طی کرده بود؛ مسیری که سخت تر از تمام سختی های امروز و روزهای گذشته زندگی او بود. فقط کافی بود در لحظه های سختی به یاد آوردشان.
به یاد بیاورد زهرای بتولی را که به دنبال حیدر در کوچه ها روان بود و چادرش بر سرش بود...
به یاد بیاورد عقیله بنی هاشمی را که در هنگامه عاشورا، در تکاپوی جمع آوری کودکان، در روزگار اسارت، در مجلس یزید و بر روی شتر بی زین هم حجابش، زینب گون بود!
به یاد بیاورد مادربزرگی را که از چندسال خانه نشینی، برای ایستادن در برابر حکم کشف حجاب رضاخانی می گفت!
به یاد بیاورد دخترک پرستاری که در خط مقدم جبهه، چادرش را نشان پایداری بر خون شهدا می دانست و بر زمین نمی گذاشت!
به یاد بیاورد شهیده حجاب، مروه شربینی را که ، در دادگاه فرانسه، در حالی که باردار بود، به دست کسی که به اتهام آزار او به دادگاه فراخوانده شده بود، در برابر نگاه قاضی و دادستان و... به قتل رسید!
و به یاد بیاورد هزاران هزار دختری را که با وجود تمام سختی ها و مشکلات، همچنان بر سر اصلی به نام حجاب ایستاده اند و بر آن اصرار دارند و پشیمان نیستند!
این بار، نه تنها خستگی اش هم از بین رفته بود که نگاهش هم رنگ گرفته بود و امید هم به باورهایش بازگشته بود. سر به سجده گذاشت و شاکرانه، خدا را به خاطر دختر بودنش، سپاس گفت!

 اسماء جیران پور

بخش زیبایی تبیان


مطالب مرتبط:
رقاصه با حجاب 
مدل آمریکایی که نقاب می زند 
منیژه و تهمینه چی می پوشیدن 
عریانی و شادمانی خانم بازیگر 
جنسیتت را دربیاور 
محجبه های ساپورت پوش 
خط قرمز های رژ قرمز 
می روم بالا تا اوج 
بردگان متمدن 

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.