پرواز كبوتر دل
بنـــد دخیـــل بســتهام تــا جـای پـای تـو
زرد و غریـب مانـدهام، دور از هوای تو
رفتــــم درون یـــك شـــب پاییـــزی بلنـــد
زنــده نــمیشــود تنـم جـز بـا دعای تو
هـــر شـــب كبوتـــر دلـــم پــرواز میكنـد
تــا انتهــای غربــت و ســقف طلا ی تـو
بــا ایـن هـمه غریبی و غربت چه ساده شد
ورد قشــــنگ آشــــنایی مبتلای تـــو
بـیشـك تمام لحظه ها، سبزند و با شكوه
وقتــی كه ذهـن میرسـد تا انتهای تو
هـر شـب تمام واژه ها، گنجشك میشوند
پــرواز میكننـد از اینجـا تـا سرای تو
لــبهــای پـر تـرك و این دستان مستجاب
بغــض گلـو، گل میكند هر شب برای تو
قرنـی است مهتاب از تنم بیرون نشسته بود
دیشـب شكسته شد قرُق، پیش خدای تو
دســـتم نـــمیرســـید آقـــا دل را گره زدم
تنهــا بـه شـعر سـادهای از ردپـای تو