تبیان، دستیار زندگی
سیدمحمد عمادی حائری (مصحح کتاب زادالمسافر ناصرخسرو) به بررسی و تحلیل «محیط فکری و زمینه های اندیشگی ناصرخسرو»پرداخته است که در ادامه می آوریم:
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

محیط فکری و زمینه‌های اندیشگی ناصرخسرو

سیدمحمد عمادی‌حائری (مصحح کتاب زادالمسافر ناصرخسرو) به بررسی و تحلیل «محیط فکری و زمینه‌های اندیشگی ناصرخسرو»پرداخته است.

فرآوری: زهره سمیعی- بخش ادبیات تبیان
سیدمحمد عمادی‌حائری (مصحح کتاب زادالمسافر ناصرخسرو

ناصرخسرو در چه شرایط تاریخی و جغرافیایی زندگی کرده و اوضاع فرهنگی و فکری در زمانه‌ی او چگونه بوده و این اوضاع چگونه در آثار و اشعار او بازتاب یافته است؟ معتبرترین  و عمده‌ترین منابع در شناخت باورها و اندیشه‌های ناصرخسرو کدام است؟ ناصرخسرو در آثارش به کدام پرسش‌های فلسفی و فکری پاسخ داده است و چگونه می‌توان آن‌ها را تبیین و تحلیل کرد؟

در تاریخ تولد ناصرخسرو اختلافی نیست؛ برخلاف تاریخ وفاتش. خود این نکته‌ی جالبی است. معمولاً در تاریخ تولد رجال و مشاهیر اختلاف هست. اما در تاریخ وفاتشان چون به جایگاهی رسیده بودند که کاملاً شناخته شده بودند، اختلافی نیست. ناصرخسرو به تاریخ تولدش در بیتی مشهور اشاره می‌کند: «بگذشته ز هجرت پس سیصد نود و چار / بنهاد مرا مادر بر مرکز اغبر». پس او در سال ۳۹۴ متولد شده است. زادگاه او روستایی است به نام قبادیان در بلخ که هنوز باقی است. درباره‌ی قبل از چهل سالگی او چیز زیادی نمی‌دانیم. تا آن که خود او در آغاز سفرنامه‌اش به متنبه شدنش اشاره می‌کند و می‌گوید مردی دبیرپیشه بودم و «به فضل و ادب شناخته شده بودم». هیچ وقت نمی‌گوید معلومات فلسفی داشتم. بدین صورت او در دستگاه غزنویان و سلجوقیان زندگی عادی داشته است.
آن حکایتی که در آغاز سفرنامه‌ی ناصرخسرو آمده خیلی مهم است و ما هیچ دلیلی نداریم که آن را نپذیریم. البته سفرنامه‌ی فعلی که در اختیار ماست مشکلاتی دارد. نشانه‌هایی هست که می‌شود از آن فهمید که همان متنی نیست که ریخته‌ی قلم ناصرخسرو بوده است. متن تغییراتی کرده، به روز شده و بعضی جاهای آن مورد تصرف قرار گرفته است. اتفاقاً این تصرفات که عمدتاً دلایل دینی و مذهبی داشته، فقط شامل سفرنامه نمی‌شود. در آثار دیگر ناصرخسرو، از جمله در «زادالمسافر» در طول زمان تغییراتی داده شده است.
ناصرخسرو در آن مقدمه می‌گوید که پیوسته شراب می‌خوردم تا این که یک شب خوابی دیدم. کسی به من گفت شراب را کنار بگذار. خودش مدعی است که این رویایی صادقه بوده است. بعد آن سروش غیبی به سمت قبله اشاره می‌کند. می‌گوید بعد از این خواب، متحول شدم و رفتم مسجد جامع، دو رکعت نماز گزاردم و توبه کردم از کلیه‌ی منهیات و ناشایست‌ها. آن اشارت سروش غیبی را جدی می‌گیرد و عزم سفر قبله می‌کند، یعنی حج. اما مسیری که ناصرخسرو به سمت حج می‌رود یک مقداری غیرمتعارف است. مستقیم به مکه نمی‌رود. می‌رود به سمت آذربایجان و بیت‌المقدس و آنگاه به حج می‌رود. به قاهره هم می‌رود. قاهره در آن زمان پایتخت خلافت فاطمی بود. خلیفه‌ی فاطمی امام معصوم فاطمیان بود. این سفر هفت سال طول می‌کشد. سفرنامه شرح این سفر است. در این سفر چند سال در قاهره می‌ماند. البته چهار بار هم حج تمتع را به جا می‌آورد. نزد امام فاطمی هم می‌رود و آن را قبله‌ی باطنی خود می‌داند. سال‌ها بعد در «وجه دین» می‌نویسد: «حقیقت قبله، امام است». اینجاست که اشاره‌ی سروش غیبی معنا پیدا می‌کند. در واقع می‌خواهد بگوید که سروش غیبی به من اشارت کرد که به سوی قبله‌ی حقیقی، که امام فاطمی است، برو.
بر اساس همین مقدمه‌ی سفرنامه گفته‌اند که خوابی که ناصرخسرو شرح می‌دهد یک امر حقیقی نیست و ناصرخسرو یک روایت نمادین ساخته که به مخاطب خودش بگوید که عزیمت من به قاهره و گرویدن به امام اسماعیلی امر سروش الهی بود که به من الهام شد. این حرفی است که ایوانف می‌زند. اما از طرف دیگر دلیلی نداریم که بگوییم این عبارت را ناصرخسرو ساخته است. ممکن است بعدها به این نتیجه رسیده باشد که آن قبله اشاره به امام فاطمی بوده است. به هر حال چه این حکایت نمادین باشد و چه نباشد آغاز سفرنامه این گونه است.
در آن زمان یک درگیری شدیدی بین خلافت عباسی و خلافت فاطمیان بوده است. مکه و مدینه در دست خلافت فاطمی بود که به‌شدت با فاطمیان مخالف بودند. از آن طرف هم فاطمیان مردمانی بسیار پُر شور و سرکش بودند که می‌گفتند باید مکه و مدینه را بگیریم. حقیقت قبله را هم امام فاطمی می‌دانستند.
ناصرخسرو در سال ۴۴۰ به قاهره می‌رود. در بعضی از اشعار خودش تصریح می‌کند که به چه طریق نزد المستنصربالله فاطمی رفته است. این کار از طریق مویدالدین شیرازی بوده است. در سفرنامه حکایاتی هست که نشان می‌دهد که عمارت فاطمی چگونه بود و چه تشریفاتی داشت. اما از تحول دینی و معنوی ناصرخسرو خبری نیست. این خیلی عجیب است که کسی که تا آن حد به امام فاطمی سرسپردگی داشته در متن موجود سفرنامه هیچ چیز از آن سرسپردگی‌اش نگوید. اما در اشعارش به استادی المستنصربالله اشاره می‌کند. داعی کل دعات اسماعیلی هم مویدالدین شیرازی بود؛ یک متفکر درجه یک در حد خودش. از آثارش برمی‌آید که مردی فلسفه خوانده، ادیب و باسواد بوده است. او استاد ناصرخسرو بوده و راهنمای او در گرویدن به مذهب اسماعیلی. موید به پرسش‌های دینی ناصرخسرو پاسخ می‌دهد. این روایت رایج است.
در برابر این روایت رایج، ایوانف تاکید می‌کند که ناصرخسرو از اساس به این قصد به قاهره رفت که شیعه‌ی اسماعیلی بشود. قبله هم از آغاز نمادین است. اما باید محیط بلخ و خراسان آن دوره را دید و فهمید که آیا در آنجا مذهب اسماعیلی رواج داشته و اسماعیلیه نفوذ و رسوخی داشته‌اند؟ می‌توانیم بگوییم بله نفوذ داشته‌اند. چون رودکی، که پیش از ناصرخسرو بوده، شعری دارد که آن را معروفی بلخی نقل می‌کند و می‌گوید: «از رودکی شنیدم، سلطان شاعران: کاندر جهان به کس مگرو جز به فاطمی» پس اسماعیلیه رسوخ داشتند و حرف ایوانف بی وجه نیست. ابن سینا هم تصریح می‌کند که برادر و پدر من اسماعیلی بودند ولی من اسماعیلی نیستم.

ناصرخسرو در اشعارش خیلی از رودکی تجلیل می‌کند. چون او به واسطه‌ی گرایش‌های دینی که داشته همه چیز را با معیار مذهب می‌سنجد. درباره‌ی رودکی می‌گوید: «اشعار پند و زهد بسی گفته است / آن تیره چشم شاعر روشن بین». اما به کسایی مروزی که می‌رسد چون شیعه امامی بوده او را تحقیر می‌کند.

ناصرخسرو در اشعارش خیلی از رودکی تجلیل می‌کند. چون او به واسطه‌ی گرایش‌های دینی که داشته همه چیز را با معیار مذهب می‌سنجد. درباره‌ی رودکی می‌گوید: «اشعار پند و زهد بسی گفته است / آن تیره چشم شاعر روشن بین». اما به کسایی مروزی که می‌رسد چون شیعه امامی بوده او را تحقیر می‌کند. بعضی‌ها گفته‌اند که ناصرخسرو اصلاً شیعه امامی بود، نه شیعه اسماعیلی. نشانه‌هایی هست که امامیه در آن زمان در خراسان نفوذ داشتند و علمای امامیه در آنجا بودند. آن‌هایی که تحلیل تاریخی می‌کنند می‌گویند که حسن صباح هم اول شیعه امامی بود بعد شیعه اسماعیلی شد. به هر حال ما چیزی از مذهب پیشین ناصرخسرو نمی‌دانیم. آن چه متن سفرنامه می‌گوید این است که سفر او با اشاره‌ی سروش غیبی آغاز شده است.
ناصرخسرو در این سفر داعی جزیره خراسان می‌شود که به آن «حجت» می‌گفتند. مأمور می‌شود از طرف دستگاه خلافت فاطمی مصر که در خراسان برای امامان فاطمی دعوت کند. ناصرخسرو به بلخ بازمی‌گردد و شروع به تبلیغ مذهب اسماعیلی می‌کند. اما با مخالفت سرسختانه‌ای روبه‌رو می‌شود. مجبور می‌شود که از بلخ فرار کند. اما به کجا می‌رود؟ بعضی گفته‌اند که به طبرستان رفت و رجوع می‌کنند به اشعارش: «دوستی عترت و آل رسول / کرد مرا یُمگی و مازندری». یُمگی همان یُمگان بدخشان است. اما مازندری اشاره به مازندران در شمال ایران نیست. اساساً در قرن پنجم که ناصرخسرو این اشعار را گفته ناحیه شمال ایران به نام مازندران خوانده نمی‌شده است. آنجا را طبرستان می‌گفتند. از قرن ششم است که ناحیه شمال ایران به مازندران معروف می‌شود. در آن دوره دو مازندران داشته‌ایم. یکی مازندران مشرق است که همین نواحی بدخشان و یمگان در افغانستان امروز بوده است. یکی هم مازندران مغرب که حوالی عربستان و مصر بوده است. پس این که می‌گوید: «کرد مرا یمگی و مازندری» یعنی مازندران مشرق، نه طبرستان. این نکته‌ی مهمی است. پس این که ناصرخسرو به مازندران فعلی رفته باشد منتفی است.
ناصرخسرو از بلخ پناه می‌برد به یک ناحیه نزدیک در همان حوالی به نام یمگان که کوهستانی بود و نفوذ به آن آسان نبود. در آنجا، به اصطلاح، دعوتش می‌گیرد. از قضا یک حاکم یا امیر اسماعیلی هم در آنجا حکومت می‌کرده است. ناصرخسرو کتاب «جامع‌الحکمتین» خود را به درخواست همین امیر بدخشان تألیف کرده است. به هر حال دعوت ناصرخسرو هرچند در خراسان اثر نمی‌کند اما در بدخشان موفق می‌شود فرقه‌ای را به نام «ناصریه» پدید بیاورد که مرجع مذهبی آن خود او بوده است.
ناصرخسرو در آنجا آثار خود را تألیف می‌کند. معروف‌ترین اثرش همان دیوان اشعارش است. اما همه‌ی اشعار ناصرخسرو به دست ما نرسیده. چون خود او تصریح می‌کند که هم اشعار فارسی دارم و هم عربی. اما امروزه از اشعار عربی او هیچ چیزی در دست نداریم. اشعاری که از ناصرخسرو باقی مانده همه مربوط است به دوره گروش او با فاطمیان مصر. خیلی بعید است که غیر از این اشعار، اشعار دیگری نداشته است.
دو مثنوی هم به ناصرخسرو منسوب است. یکی به نام «روشنایی نامه» منظوم. دلایل واضح و متقنی وجود دارد که نشان می‌دهد این مثنوی از ناصرخسرو نیست. یکی دلیل عدم انتساب آن به او این است که اندیشه‌هایی در آن مطرح شده که با اندیشه‌های زمان ناصرخسرو نمی‌خواند و مربوط به دوره‌ی بعد از اوست. ضمن این که اندیشه‌های صوفیانه هم در آن وارد شده که مطلقاً با منظومه‌ی فکری ناصرخسرو همخوانی ندارد. مثنوی دیگر «سعادت نامه» است که به دلایلی که مرحوم مجتبی مینوی سال‌ها قبل گفته‌اند انتسابش به ناصرخسرو رد شده است.
غیر از آن‌ها آثار دیگری هم داریم. از جمله «روشنایی نامه» منثور. رساله‌ی کوتاهی است که اولین بار ایوانف آن را چاپ کرده است. اندیشه‌ها و برگزیده‌هایی از کتاب‌های ناصرخسرو در این اثر هست اما از طرف دیگری آرایی در آن دیده می‌شود که نمی‌تواند از ناصرخسرو باشد.
بعد از آن «زادالمسافر» است. این کتاب طرح منسجمی است از فلسفه‌ای که ناصرخسرو به آن معتقد بوده است. کتاب دیگر «جامع‌الحکمتین» است که آن را در ۴۶۲ هجری قمری تألیف کرده است. کتاب دیگر «وجه دین» است که تأویل آداب و مناسک اسلامی است در نظر اسماعیلیه. «گشایش و رهایش» هم مجموعه سوالاتی است که فردی اسماعیلی به ناصرخسرو نوشته و ناصرخسرو به آن‌ها جواب داده است. غیر از این‌ها آثاری داریم که ناصرخسرو در کتاب‌های خودش به آن‌ها اشاره می‌کند اما تا کنون نسخه‌ای از آن‌ها یافت نشده است. مثل «اختیار الامام و اختیار الایمان»، «بستان العقول»، «عجایب الصنعه» و «غریب‌الحساب» که یک کتاب ریاضی بوده است.


منبع: شهر کتاب