نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد؟
حال و هوایی مثل گرگ و میش غروب، وقتی تکلیفم با خودم معلوم نیست که شادم یا غمگین حس راه رفتن در یک مکان تازه آنهم در هوای سایه روشنی را دارم که نمیتوانم مطمئن باشم چند قدم جلوتر از من چه خبر است. شاید چالهای، صخرهای، بوتهی گلی و شاید هیچ چیز. بگذارید طور دیگر حس و حال این روزهایم را برایتان نقاشی کنم. مثل مسافری هستم که از شهرمورد علاقهاش باید سفر کند و به شهری برود که اتفاقا آنجا را هم دوست دارد. از داخل کابین قطار نگاهی به بدرقه کنندگان می اندازد و خاطراتی که باید بگذارد و برود و نگاهی به ریل قطار میکند و راهی که او را به استقبال کنندگان میرساند و رویاهایی که باید برود و بسازد.
همیشه این روزها و این دقیقهها برای من پر است از مرور کارهای کرده و نکرده ام. سر شار است از حضور و غیاب رویاهای فراموش شده و به واقعیت رسیده ام.چرا هایی که صف می کشند و ایکاشهایی که از شانهی هم بالا میروند تا خودشان را به من نشان دهند. گاهی ما بین شلوغی افکاری که مثل لیست روی تخته سیاه مبصر کلاس به خوبها و بدها تقسیم میشوند، یک خاطره، یک کار، یک تصمیم، یک تغییر،خودش را می کشد بیرون و با دیدنش نفس راحتی می کشم که چقدر از انجام این کار راضی بودم. چقدر سال قبل بخاطر این خاطره، زیبا شد.
روز آخر سال و لحظهی سال تحویل درست مثل وقتی است که کنار دریا ایستاده ام و یا در یک دشت وسیع به افق نگاه می کنم و آن دورها جایی را می بینم که آسمان و زمین به هم گره می خورند و این اوج زیبایی را به همراه دارد. انگار هنوز هم از زمین به آسمان راهی هست و لحظهی گره خوردن سال قدیم و جدید به هم، انگار هنوز هم برای فردا و به دست آوردن آنچه به دست نیامده، فرصتی هست.
شما روزهای آخر سال تان چگونه می گذرد؟ در هیاهوی خرید شب عید و گذاشتن قرآن و آینه و شمعدان بر سر سفره ی هفت سین، فکرتان جایی پرواز نمیکند؟ وقتی اعلام می کنند: آغاز سال یک هزار و سیصد و اندی هجری شمسی، چیزی در درون تان جا بجا نمی شود؟
یکسال دیگر هم رفت و هر چند در روزگار جوانی رسم نیست که چرتکه ی سال های رفته را بیاندازیم و باید دل به آینده بدهیم اما بد نیست نگاهی هم به تقویم های پر شده مان بیاندازیم و ببینیم صفحات آنرا چگونه پر کرده ایم.
حال نوبت آن است که از لسان الغیب عیدانهای بخواهیم برای صفحهی اول تقویم امسال :