ناصر خسرو می گوید: برو!
سخنان غلامحسین دینانی درباره ی ناصر خسرو .
ابعاد وجودی ناصرخسرو بسیار است. شاعر بزرگی است و سبک خراسانی قائم به وجود اوست. حکیم، متکلم، سیاح هم هست. یکی از مهمترین آثار او کتاب «جامع الحکمتین» است. ناصرخسرو در این کتاب سه مساله را مطرح کرده: لذت چیست؟ سعادت چیست؟ آرمان چیست؟ انسان مانند هر حیوانی لذتطلب است. سعادت را هم میخواهد. کیست که بگوید من سعادت نمیخواهم؟ انسان آرمان هم دارد. هیچکس نیست که آرمان نداشته باشد. البته آرمانِ بزرگ داریم و آرمان ِکوچک. اگر کسی بگوید من آرمان ندارم، فکر نمیکنم شایستهی اطلاق لفظ انسان باشد. اما آرمان چیست؟ آرمان یا قدسی است یا قهرمانی. آدمها میخواهند قهرمان باشند. آرمان قدسی هم طی مراتب تا رسیدن به لقاء الله است. کسانی هم هستند که هر دو آرمان قدسی و قهرمانی را میخواهند. اسم اینها را اهل فتوت و جوانمردان گذاشتهاند. فتوت جمع دو آرمان قدسی و قهرمانی است.
ناصرخسرو متفکر و شاعر عبوسی است. شاعر ِ «چون» و «چرا» هم هست. شاعران معمولا چون و چرا نمیکنند. چون و چرا کار فیلسوفان است. اما ناصرخسرو چون و چرا میکند. واژهی «خرد» را هم بسیار بهکار برده است. بسامد این کلمه در او بسیار است. یک کلمهی دیگر هم در دیوان او نزدیک به بسامد خرد است و آن کلمهی «خر» است! میگوید: «تو گویی که چون و چرا را ندانم / همین است نزدیک من مذهب خر» کسی که چون و چرا ندارد، بی تعارف خر است. چون طرح پرسش با «چرا» است. آدمی که پرسشی در زندگیش نداشته باشد انسان نیست. چون ناصرخسرو دردمند است «چرا» دارد. نمیخندد و عبوس است. چون باید «چرایش» را جواب بدهد.
حالا لذت چیست؟ گفته است لذت رفع الم و رنج است. البته این جا محل بحث است. باید از ناصرخسرو پرسید که چه رنجی؟ آیا رنج فقط حسی و بدنی است؟ رنجهای غیر حسی نداریم؟ خود ناصرخسرو رنجهای غیر حسی داشته است. چون آدمی که «چرا» داشته باشد رنج هم دارد. این درد و رنج عقلانی و فکر است. دردمندی فکورانه است. آدم بی درد یعنی کسی که فکر ندارد. بنابراین این که میگوید لذت رفع الم است میخواهم این طور معنا کنم که او میخواهد برود به سمت مسائل عقلی. ناصرخسرو میگوید من دغدغه دارم. لذتها باید دردها و رنجهای عقلانی من را علاج کنند.
اما سعادت چیست؟ اسماعیلیه لذت را در رها کردن ظاهر و رفتن به سمت باطن میدانستند. این اشتباهی بود که باعث انقراضشان شد. الآن اسماعیله هستند اما آن شوکت و آن کبکبه را که در قرن چهارم و پنجم و ششم داشتند دیگر ندارند. آنها توجه نداشتند که ظاهر را هم باید نگاه داشت. البته ناصرخسرو کنار نگذاشته بود. اگرچه به باطن اهمیت بیشتری میداد. علم هم از سطح ظاهر به باطن نفوذ کردن است. این تعریف جدیدی است که من برای علم میدهم.
گفتهاند که لذت حسی دفع رنج است. البته تا حدی دفع رنج میشود. اما رنج تمام نمیشود. اما لذت عقلی کی تمام میشود؟ هیچ وقت. اگر کسی گفت من هر چه میدانستم فهمیدم و دیگر لازم نیست که عقلم کار بکند، بدانید که حیوانی بیش نیست. عقل هر چقدر برود باز راه هست. اگر متکلم باشد در این رفتن هدف دارد. اگر عالم باشد میخواهد چیزی را کشف کند. اما فیلسوف میخواهد چه چیز را کشف کند؟ کلیتش این است که حقیقت را. آیا از اول میداند که به کجا میخواهد برسد؟ اگر از اول گمان ببرد که میداند، به هیچ جا نمیرسد. دارد میرود. به کجا؟ به حقیقت. حقیقت کجاست؟ لایتناهی. کی تمام میشود؟ ناصرخسرو میگوید: برو!
منبع: شهر کتاب