نویسنده محبوبم با قلم وکاغذ خداحافظی نکن
دستنوشتههایی که از نویسنده محبوبم قرار است بماند کجا سراغ بگیرم؟ یا نویسندگانی که شما دوستشان دارید و آثارشان را ...
تیتر را که میبینید جا نخورید نگویید ضعف کردهام برای کاغذ کاهی و مداد فابر کاستر و چه میدانم مدادتراش روی میزی یا خودنویس پارکر مجنون...نه. میدانم که عصری دیگر رسیده و اینها تقریباً دیگر اداهای نویسندگی به شمار میرود و قرار نیست کسی که پشت میزتحریر چوبی عصر ویکتوریا مینشیند نویسنده شود و کسی که با کیبورد کلنجار میرود نشود.ازنقطهنظر یک نویسنده هم به آن نگاه نمیکنم اینجا بهعنوان یک خواننده یا طرفدار نظر میدهم دستنوشتههایی که از نویسنده محبوبم قرار است بماند کجا سراغ بگیرم؟ یا نویسندگانی که شما دوستشان دارید و آثارشان را دنبال میکنید. اگر همه را پشت همین صفحهکلید تایپ کرده باشند سالها بعد چه چیزی از خود بجا گذاشتهاند.محتوا و فن و سوژه و پیرنگ و فبیولا را شعرهای ناب و نظرات موجز را رها کن. منظورم همان خطخطیهاست همان لحظه ایکه وحشی نوشته و بعدش مثلاً گافی را خطزده نوشته کافی...مهم نیست؟ یعنی چاپشده کتابش تنها کافی است؟ پس اینها خل هستند که سالها دستنوشتههای ویرجینیا ولف را نگهداشتهاند یا جویس یا حتی نویسندگانی کم نام ونشان تر را ؟ نه نیستند. این همان لحظه ایست که خود اثر شکلگرفته با خطاها با پردههای که به روی ما کشیده و بیواسطه نوشته است. این همان چیزی است که نوه من میرود سراغ طراحیهای مثلاً گاوزن یا نقاشیهای مانی غلامی و خسروی که در خانه خود اثر را ببیند.بعد که میرود سراغ یک خاطره از نویسنده محبوب جدش میبیند کتابی مانده که جلدش کندهشده قطعاتی از آن را بدون پانوشت در اینترنت قبلاً خوانده و هر چه هست خود اثر شاید بعد از مرگ نویسنده بلازده شده باشد مثل آثار نویسندگان نامی خودمان! حالا این نوه کرم کلکسیون من از آن خط برای نشاندن در کنار خاطراتش چه دارد مثلاً از نوشتهای نویسندهای که کتابهایش را فقط روی اینترنت به اشتراک میگذارد چه مانده؟ ورقهای که چای نویسنده ریخته باشد گوشه کاغذی که سیگار سوزانده باشد. جوهری که داستاننویس محبوبش با کونه دست کشانده باشد روی ورق هیچ نمانده جز بدلهای مطلق...
چند سال پیش اتفاق خوبی افتاد و به همراه یکی از دوستان به دیدن نمایشنامهای از کارهای برتولد برشت در خارج از کشور رفتیم بماند تمام مدت محو اکسسوار و طراحی لباس و گریم و بازی بینظیر بازیگران بودم.اما بروشور ای که دادند چه عرض کنم کتابچهای که دادند بهمانند خود نمایش جذاب بود و فاخر در بین انتراکت مشغول ورق زدنش بودم که نکتهای توجهم را جلب کرد آنهم آوردن نمایشنامه به خط خود برشت با خطخوردگیها و اشارات و گوشه نویسی ها...برایم عجیب بود اینکه اینها دیگر کاری را برای اداواطوار درآوردن نمیکنند. حتماً راز و رمزی نهفته است. جواب سوالم را نشد که دوست مسلط به زبانم آن شب از کارگردان بگیرد و این سوال به همراه همان بروشور ماند گوشهای و خاکخوردند تا اینکه دست بر قضا چند ماه پیش کتابی خریدم به نام نشانهشناسی امبرتو اکو از او قبلترش بارها مقالههای پراکنده خوانده بودم.کتاب سختی بود بماند و زیرورو میکرد بسیاری از اندیشههایم را و باعث شد در باب این موضوع بیشتر بخوانم.
اما در این کلنجارهای فلسفی که البته اگر سراغی از هنر و نوشتن نگیرد به کناری میاندازمش از هر فیلسوفی که باشد.نکتهای توجهم را جلب کرد.
((یک نسخهبرداری بیعیب و نقص از مجسمه پیه تا ساخته میکلآنژ که تا کوچکترین رگههای مرمر آن بازسازیشده از همان خصوصیات نشانهشناسی نسخه اصلی برخوردار است.این واقعیت که جامعه،ارزشی یادگار پرستانه به نسخه اصل میدهد،به نظریهای در مورد کالاهای تجاری ارتباط مییابد که اگر باعث ایجاد اختلال در داوری زیبایی شناسانه شود.دستمایهای اخلاقی برای خرده گیران اجتماعی فراهم خواهد ساخت.میل به اصالت به هر قیمت،محصول ایدئولوژیک یک جامعه تجاری است و هنگامیکه بازتولید مجسمه کامل و بینقص باشد،امتیاز تعلقگرفته به اصل،شبیه امتیازی است که به نخستین نسخه یک کتاب و نه نسخه دوم تعلق میگیرد:این چیزی است که برای عتیقهفروش و نه منتقد ادبی جالب است.))
(نشانهشناسی/اومبرتو اکو؛ {مترجم}پیروز ایزدی-تهران ثالث،1387)
بگذریم از اینکه در همین پاراگراف که شاید جز معدود قسمتهای میشود بدون کنار دست داشتن اطلاعات جنبی خواند و فهمید دو سه تناقض وجود دارد مثلاً جایی که از ساخت بدل مجسمه میگویید و در آخر با مثال کتاب نتیجهگیری میکند و گرنه هیچ احمقی به دیدن نسخه کپی شده نمیرود.اصالت با نسخه اصلی است.
حالا توضیح بدلهای مطلق در مقابل بدلهای ناقص
حالا کمی علمیتر به قضیه نگاه کنیم.بعد از خواندن کتاب به این فکر میکردم خود رمان یا داستان کوتاه فارغ از اینکه به نام نویسنده نوشته میشود و توسط یک ناشر نشر پیدا میکند و توسط یک چاپخانهدار چاپ میشود و این وسط کلی عوامل دیگر هم هستند.حق کپیرایت هم کمابیش رعایت میشود همه را میدانم اما همه را بگذارید کنار و یکلحظه خود نوشته را در نظر بگیرید مثلاً قیاسش کنید با یک تابلوی نقاشی متعلق به اتین لسیور یا حالا دلنازک هستید همان پیکاسو آیا کپیهای این نقاشیها یا پرینتشان با این امکانات پرینتر سهبعدی و فنّاوریهای پیشرفته میتوان گفت بدل مطلق خلق میشود؟ یا در مورد تئاتر بعد اینهمه سال آیا میتوان گفت این همان هملت ای است که در دوران شکسپیر روی سن رفته؟ یا مثلاً عکس آنالوگی که عکاسی با دستهای خودش در تاریکخانه چاپ کرده را میتوان بدلش را بهصورت مطلق آفرید؟
در مورد کتاب یا نوشته نیز خالق اثر هیچ بدل مطلقی وجود ندارد فارغ از ممیزیهای احتمالی که در طول زمان صورت میگیرد یا اگر کتاب ترجمهشده باشد در ترجمه تغییر ماهوی زیادی بر اساس زبانشناسی و ریشه لغات و اختلاف فرهنگی صورت میگیرد. ذکر این نکته کافی است که اگر دستنوشته با همان خط نویسنده همان خطخطیها همان حاشیهنویسیها و توضیحات موجود باشد این نسخه اصلی و از آن نمیتوان بدلی مطلق خلق کرد.
در آخر نظری شخصی تجربهای بهعنوان یک نویسنده عرض کنم.وقتی با کیبورد مینویسم جملات سرعت بیشتری میگیرند مدرنترند شاید حتی حس کنم صفحه نورانی رایانه بر روی نوشته من تأثیر میگذارد و من را از نوشتن متنی دیگر محروم میکند. معمولاً مطلبم را روی کاغذ مینویسم و بعد تایپ میکنم روح سنتی و آرامش مداد در کلمات و ترکیب آن در تایپ و بازنویسی ترکیبی از روانی کلمات لای خطوط کاغذی و سرعت بیپرده پوشی مدرن دیده میشود.هرکدام از این دو نوع کتابت میتواند تأثیر خود در نوشته را نشان دهد که نیاز به آزمایش بر روی چند نویسنده دارد.
پس نویسنده محبوبم روی کاغذ بنویس که اگر من منتقد کتابت باشم یا نمونهخوان اثرت، ترجیح میدهم نگاهی به دستنوشتهها هم بیندازم.