تبیان، دستیار زندگی
چند بار خواستند این کتابخانه را از بین ببرند، چند بار خواستند این کتابخانه را در زمان صدام با خاک یکسان کنند. حتی بعد از حکومت سابق آمده بودند کتابخانه را غارت کنند
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

صاحب الغدیر از نگاه فرزند (۲)

گفت‌وگوی مشروح با فرزند علامه امینی (ره)

حجت الاسلام احمد امینی

گفت‌و گو از: آزاده لرستانی

بخش قبلی را اینجا ببینید

چرا صدام موفق نشد کتابخانه علامه امینی را تخریب کند

* چند سال است در کتابخانه فعالیت دارید؟

- بنده عهده‌دار کاری در کتابخانه نیستم، فقط یک سال و اندکی مشغول هستم، فقرا را جمع کردم، کتابخانه چند سال متروک بوده، به عبارتی دیگر این کتابخانه دورانی را گذرانده است. چند بار خواستند این کتابخانه را از بین ببرند، چند بار خواستند این کتابخانه را در زمان صدام با خاک یکسان کنند. حتی بعد از حکومت سابق آمده بودند کتابخانه را غارت کنند. الحمدلله به همت دوستان امیرالمومنین - علیه السلام - و عنایت امیرالمومنین - علیه السلام - این کتابخانه محفوظ مانده است، الحمدلله از کتابخانه‌ چیزی به سرقت نرفته است.

* قدیمی‌ترین کتابی در کتابخانه وجود دارد؟

- یک مصحف شریف قرآن کریم منسوب به امیرالمومنین - علیه السلام - و دیگر مصحف شریفی دیگر منسوب به امام جعفرصادق - علیه السلام - است.

*در زمان صدام اقدامی برای نابودی کتابخانه صورت گرفت، علیرغم اینکه نیروی‌های امنیتی صدام آمده بودند، این کار را عملی کنند، چه اتفاقی افتاد که این حادثه رخ نداد؟!

- من اطلاع ندارم که چه شد، اما آمدند اعلام محلی کردند. نجف در آن زمان محاصره بود، ظاهراً قرار بود ساعت 7 صبح آنجا را منفجر ‌کنند. البته چند تا کتابخانه مهم را از بین بردند، کتابخانه حاج حکیم را که پر از کتاب‌های خطی بود را آتش ‌زدند، حتی برای گرم کردن خودشان از آتش این کتاب‌ها استفاده کردند. بساطی بود. به اهل محل اعلام کرده بودند که منطقه را خالی کنند. مأمورها آماده شده بودند. افرادی که در کتابخانه بودند، دو سه روز قبل از آنکه احساس خطر کرده بودند، برای قسمت‌هایی که محفوظات قرار داشت، دیوار کشیده بودند که مأمورها متوجه نشوند تا جایی که فرصت داشتند، کتاب‌ها را داخل کیسه کرده و دفن کردند و تا جایی که توانستند برای نگهدار‌ی‌اش تلاش کرده بودند.
می‌گویند تا چند دقیقه قبل از اینکه این برنامه‌شان اجرا شود آمدند و به سربازان دستور دادند برگردند، چه شده؟ خدا عالم است.
از آقای خویی نقل شنیدم که به مدیر کتابخانه فرمودند: در حفظ آن تابلو، مثل جانت مراقبت کن، چون نجف را خداوند به عنایت امیرالمومنین - علیه السلام - و به واسطه وجود این حرز است که حفظ کرده است.

*چاپ «الغدیر» در زمان حیاتشان آغاز شد یا نه؟!

-در زمان حیاتشان، جلد دوم گزارش سفرشان به هند است، جلد سوم ادامه گزارش و اسم و ذکر نام مبارک تمام کسانی که کمک کردند به کتابخانه، چه پولی و چه کتاب، آوردند. حتی ربع دینار هم نوشته شد. یعنی علامه مبلغ برایشان مهم نبود، مهم افرادی که سهیم بودند و آخرش هم یک دیوان ده ساله دادند «اشعره ‌کامله»، یک دفترچه‌ای چاپ کردند که واردات و صادرات کتابخانه به صورت شفاف و نقایصی که آوردند.
کسانی که به کتابخانه کتاب هدیه دادند، اول هر کتابی به نام خودشان است. مثلا محمدحسین مجتهدی، حاج محمدعلی پوستی، چند تا کتاب داده، حتی کسی مانند سرلشکر ضرغام که تمام کتابخانه‌اش را و آثار پدرشان را به کتابخانه اهدا کردند.
نشر الغدیر اولی در زمان خود مرحوم امینی واقع شد که یازده جلد است. اولین چاپ در نجف بود و امکانات به قدری برای علامه کم بود که برادر و خواهرهایم تعریف می‌کردند که صحافی‌ کتاب‌ها را در خانه انجام می‌داد. آنچه که مهم است این است که جلد یازدهم وقتی چاپ می‌شود، مسیر تحقیقات ایشان همان‌طور که عرض کردم، جهتی پیدا می‌کند که مطالعات خاصی را می‌طلبد.
برای همین لازم بود که به کشورهای مختلف بروند تا دیگر مخطوطات را ببیند. برای آن، چندین سال بیش از ده سال عمر صرف شده، علامه خیلی پیگیری ‌کرد و آخر عمرش نیز مشغول تحقیقات آن‌ها بود، منتها دیگر اجل مهلت ندارد.

سرنوشت 9 جلد باقی‌مانده الغدیر

*خب! سرنوشت 9 جلد باقی‌مانده چی شد؟!

ـ الان یازده جلد چاپ شده و 9 جلد مانده است که در اختیار مرحوم حاج‌آقا رضا و برادرم دکتر محمد امینی است که إن‌شاءالله تحقیق شود و کار زیاد دارد. یعنی علامه بیش از صد صفحه توصیه‌هایی داشته که به حاج‌ آقا رضا برای تکمیل این کتاب کرده است.

*عالمی که خودش را وقف نشر معارف اهل بیت - علیهم السلام - می‌کند، چطوری می‌تواند برای خانواده‌ و تربیت فرزندانش وقت بگذارد؟

- این سوال شما من را در عالمی ‌می‌برد که در دو راهی قرار می‌گیرم. یکی اینکه یک جواب رسمی به شما بدهم و خودم را راحت کنم، چون تازگی‌ها حالتی بر ما پیش آمده حرف می‌زنم و بعد پشیمان می‌شوم و خودم را ملامت می‌کنم که چرا این حرفم را زدم، نگران این می‌شوم که بعداً چرا حقش را بجا نیاوردم و از آن طرف بخواهم واقعیت زندگی خودم و امینی را بگویم همین‌طور.

خوش به حال آن کسی که عشقش گل کرد و روش‌اش ثمر داد

*بگذارید جزئی‌تر بپرسم، آیا شده بود که با پدرتان بازی کنید؟

- بنده یک حرف شخصی می‌زنم، آرزو می‌کنم حرفم به درد بخورد. بنده 14 سالم بود که پدرم را از دست دادم و خاطرات بسیار کم و محدودی از پدرم دارم. آدم‌های عاشق این‌طور هستند که خودشان را نمی‌بینند و شیدا هستند. بنا نیست آدم‌ها را کوچک یا بزرگ کنیم. خوش به حالش که حالش را کرد و رفت. خوش به حال کسی که عاشق شد. خوش به حال آن کسی که عشقش گل کرد و روش‌اش ثمر داد. باقی که با او همسو شدند خوش به حالشان.
بنده هم به عنوان فرزند امینی یک مدت زمانی از ایشان ناراحت بودم، چون کم پدر را می‌دیدم، او را هم وقتی می‌دیدم، اصلاً غرق خودش بود؛ یعنی غرق عشقش بود، غرق کارش بود. من نامه‌ای دارم خیلی زیباست، برایتان می‌خوانم که نشان می‌دهد اهتمام به فرزند داشته است.
حرفم سر این است، علامه شخصی کاملاً مقید بود، خیلی دلش می‌خواست یک آدم ایده‌آل و پدر ایده‌آل باشد، اما طبیعتاً عشق و حالش نمی‌گذاشت که آن طوری که معمولاً به افراد می‌رسد، برسند. برای همین ما تنهایی خیلی می‌کشیدیم، وقتی برای تحقیقات همراه با علامه عراق و ... می‌رفتیم، ولی در هر صورت ما تنها بودیم.
آن تنهایی وحشتناک که برای یک بچه بوده و وقتی هم علامه می‌آمد، بازم نمی‌دیدیمش، چون دوست و آشنا جلویش جمع می‌‌شدند، من هم بچه شیطانی بودم و درس نمی‌خواندم، یک روز مادرم به من نصیحت می‌کرد.

ماجرای لامپ فتیله‌ای و کتاب خواندن علامه

من در خیابان ایران به دنیا آمدم، اولین منزلی که پدرم در تهران ساکن شدند، به‌طور رسمی بعد از ازدواج با مادرم، در خیابان ایران بود. منزلی در بازارچه سقاباشی، مرحوم سادت اخوی، منزل خودش در خیابان ایران بود. خانه‌ جالبی بود. تازه برق آمده بود. مادر من روحش شاد، هم برای من هم مادر بود و هم پدر، خدای ما بوده و هست و خواهد بود، داشت من را نصیحت می‌کرد که تو پدرت یک چنین فردی بوده که آن زمان که برق آمده، بعضی وقت‌ها برق زیاد قطع می‌شد، لامپ سقفی بود که خیلی زود فتیله‌اش می‌افتاد و وقتی فتیله‌اش می‌افتاد دود می‌کرد، این دود چرب و زیاد بود.
مادر من زن هنرمندی بود، اکثر خانواده‌های دوستان پدرمان عاشق مادرم به خاطر خلق و خو و کمالی که داشت، بودند. پدرم هم فوق‌العاده به مادرم عشق و هم احترام می‌گذاشت و در شب ازدواج، جلوی همه دست مادرم را بوسیده است، این معروف است. دایی‌ها و مادربزرگم برایم نقل کرده - هنگامی که امینی دیگر علامه امینی شده بود - وقتی عموی مادرم دست عروس و داماد را در دست همدیگر گذاشتند و مادرم را به پدرم سپرد، پدرم خم شد و دست مادرم را جلوی همه بوسید و تا آخر عمرش همین احساس را داشت و جز محبت و احترام از پدر و مادرمان نسبت به همدیگر چیزی ندیدیم.
مادرم نسبت به پدرم فوق‌العاده بود و آن عشق پدرمان را حس می‌کرد. مادرم آن‌گونه زندگی را پذیرفته بود. خانمی با عشق بیاید هر روز 20 تا 30 نفر را پذیرایی کند، حدود دو سال که پدرم بستری بود، دکتر گفت: الان این خانم از شما بیشتر احتیاج به مراقبت دارد، وضعش از شما خطرناک‌تر است. این را که می‌گویم در عالم عشق و محبت است.
در خانواده‌ای بودیم که از خلق خدا هم محبت دیدیم. پدرمان نه فقط به زن و بچه‌اش به خلق خدا هم محبت داشت. تکه کلامش به آدم‌ها این بود که شما جان و روح من هستید. بارها که دوستانش را دو سه ماه نمی‌دید، به آغوش می‌کشید و به شدت گریه می‌کرد، چرا من شما را دو ماه ندیدم، بی‌تابی می‌کرد.
خیلی حالت عاطفی داشت، یعنی اینکه من پدرم را کم می‌دیدم، از روی بی‌مهری‌اش و بی‌‌توجهی‌اش نبوده است، بلکه طبیعت عشق اقتضا کرده است. برای همین زمانی که بچه نبودم و آشنایی با حالش نداشتم، ازش گلایه‌مند بودم؛ آن وقت که حرمت مادرم را دیدیم، یعنی مادرم طاقت نمی‌آورد کسی علیه پدرم حرفی بزند!
مادرم گفت که یک شب برق قطع شده بود، برق نداشتیم، این لامپ‌ها را گذاشته بودیم که آقاجان مطالعه کند. برایش چایی آوردم. عرض کردم، مادرم هنرمند بود پرده‌های خانه‌اش را خودش گل‌بافی می‌کرد، تمام سفید و نقش و گلدوزی‌های خاص، به دوستانش هم یاد می‌داد. خانه‌های کاه‌گلی بود، ولی آدم با سلیقه بود و به خانه روح می‌داد. گفت: من وارد اتاق آقا جان شدم، سینی‌ به دست، دود رونق دارد و می‌چسبد، من دیدم تمام اتاق را دود گرفته، فتیله این لامپ‌ها درآمده بود و دود می‌کرد و این آقاجان ما اصلاً متوجه نیست فقط فوت می‌کند، یعنی آن چنان غرق در کتاب است که این بنده خدا فکرش به این نمی‌رود که این لامپ فتیله را بکشد.
مادرم یک عشق عجیبی به پدرم داشت، واقعاً فدایی‌اش بود و خودش را فدا کرد. حرفم سر این است، بعداً آرام آرام دیدم، یک وقتی است پدر و مادر حرف می‌زنند، آن چیزی که کارگر است روح پدر و مادر است، من بچه را مواظبت کنم نمازش را بخواند، ولی حقیقت وجودی من عبادت نباشد! بنابراین آن تأثیر را ندارد. حتی اگر صف اول نماز جماعت، نماز بخوانم، ولی بچه‌ام حقیقت من را بهتر می‌فهمد که من خودم و خدا را فریب می‌دهم، پس آن چیزی که در تربیت فرزند تأثیر می‌گذارد، روح رفتار پدر و مادر است.

*‌ یعنی تأثیر عملی از پدرتان گرفتید؟

- از عملی یک کمی آن طرف‌تر است. یک وقت یک نفر رفتار پدر و مادر را می‌بیند، تأثیر می‌گیرد؛ حالات مادرم، بله! چون خیلی اهل گذشت بود و معروف بود گذشت کردن.

بخش بعدی را اینجا ببینید


منبع: خبرگزاری فارس

تنظیم: محسن تهرانی - بخش حوزه علمیه تبیان