لذت تنفس هوای آلوده شهر
سخنان جمال میرصادقی، یکی از نویسندگان سرشناس و پیشکسوت ادبیات داستانی ایران در باب وضعیت معیشتی نویسندگان در حال حاضر و هم چنین پدیده ی مهاجرت نویسندگان.
متاسفانه از نویسندگی و شاعری پولی در نمیآید. نویسنده 2- 3 سال را برای نوشتن یک کتاب صرف میکند، در بهترین شرایط درآمد یک کتاب تنها کفاف هزینههای 2 ماه نویسنده را میدهد. حالا سوال اینجاست که نویسنده برای هزینههای زندگی 10 ماه دیگرش چه باید بکند؟! کار نویسنده ذهنی است نه عملی، به همین خاطر نیاز به مسایل مختلفی است. متاسفانه برخی از نویسندهها به ادیتور دست ناشران تبدیل میشوند زیرا بر اساس سلایق ناشر مینویسند. من 2 سال پیش از انقلاب خودم را بازنشسته کردم و امروز با لیسانس حقوق، از بازنشستگی ماهی یک میلیون تومان دریافت میکنم. در چنین شرایطی اگر کتابهایم فروش نمیرفت یا کلاس برگزار نمیکردم، باید چه کارمیکردم زیرا با توجه به قیمت مواد غذایی مانند نان و میوه، آیا این مبلغ حتی کفاف هزینههای مواد غذایی را میکند؟ متاسفانه وضع روشنفکران سختتر است. همین نویسندگان تاریخ را مینویسند اما متاسفانه گاهی حکومتهای جهان به این مساله توجه ندارند و ساده از آن عبور میکنند.
نمی توانم دور از مملکتم بمانم
شاملو میگفت که «چراغ من در اینجا روشن است». 20 سال پیش در سفری که همه هزینههای آن از سوی مجریان مراسم سخنرانی تامین شده بود، به آمریکا سفر کردم و در حدود 11 ایالت سخنرانی داشتم. در این مدت به من پیشنهاد شد که در دانشگاه این کشور تدریس کنم و من نیز جواب مثبت دادم اما شب آن روز که قرار بود بلیت بازگشتم به ایران را تعویض کنند، آشفته شدم. دیدم که تاب ماندن ندارم و نمیتوانم با وجود تمام شرایط خوبی که ماندن به همراه دارد، دور از مملکتم بمانم. من معتقدم که همه کسانی که مهاجرت کردند، از جنبههای هنری عقیم شدند. باید ریشه در این مملکت داشته باشی، هر روز پا در چالههای خیابانها کنی، هر روز هوای آلوده شهر را از پنجره تنفس کنی، باید دغدغه داشته باشی، تا بنویسی. اگر از درون راحت باشم، از چه بنویسم؟ باید در این شرایط باشم تا بنویسم، بنابراین اصلا امکان ندارد که بروم. من جز به جز این خاک را دوست دارم. هربار که برای دیدن دخترم به آمریکا سفر میکنم، با وجود آنکه نیویورک مملو از امکانات فرهنگی نظیر کتابخانههای مجهز به کتابهای گوناگون، فیلم و موسیقی است، تنها دو ماه میتوانم طاقت بیاورم، به این خاطر زود بازمیگردم، زیرا پس از مدتی کوتاه نوستالژی به سراغم میآید و مرا برای هر چه که در مملکتم دارم، دلتنگ میکند. در کشور ذهنم پیوسته در حال حرکت است و با دیدن گربهای که زیر ماشین میرود یا دعوایی که در خیابان رخ میدهد، دست از حرکت نکشیده و متوقف نمیشود.
البته شاید این مساله برای جوانترها صادق نباشد، اما بیشک اغلب افرادی که مهاجرت را انتخاب کردند، دچار دلتنگی شدهاند. بارها شرایط رفتن را داشتم، اما هیچگاه به این مساله فکر نکردم؛ زیرا همیشه این سوال را میپرسم که انتهای مهاجرت چیست؟ زندگی برای من این نیست. برخی به فکر تعالی نیستند و با جریانهای روز حرکت میکنند و پیش میروند، اما برای هنرمند، جهان با ذهنیتاش زیباتر میشود. من از دیدن آسمان و ستارهها لذت معنوی میبرم. هنرمندان وقتی از وطن خود کنده میشوند، مانند درختی که از ریشه کنده شود، پلاسیده و دلمرده میشوند. نمیمیرند اما خصوصیات شخصیشان عوض میشود و این عمر، باطل است. تفکر و احساسات هنرمند از مملکتش سرچشمه میگیرد و اگر از مملکتش دور شود، نمیتواند مثل سابق عمل کند. ببژن مفید یکی از هنرمندانی بود که در ایران نمایشنامههای قوی نوشت و روی صحنه برد اما پس از مهاجرت به خاطر فراهم نبودن شرایط مناسب، از پا درآمد. همچنین رکنالدین خسروی یکی دیگر از هنرمندان نامیمان در آنجا دچار آلزایمر شد. بیشک اگر اینجا بودند و دائم حرکت میکردند، گرفتار این مسایل نمیشدند.
امیدوارم که روزگاری شود که هیچ هنرمندی مجبور نباشد که یک ساعت درد دل کند. امیدوارم روزی در کوچه هنرمندان عروس بیاورند و همه هنرمندان بخندند و صدای خندهشان به آسمان برسد.
منبع:
روزنامه آرمان