تبیان، دستیار زندگی
آقا روح الله خمینی از همان جوانی، زندگی ساده ای داشت و تمام كوشش خود را برای نزدیك شدن به خدا و خدمت به مردم به كار می برد. ایشان از شاگردان آیت الله بروجردی بود كه در آن زمان رهبری شیعیان را بر عهده داشت.
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
امام


من رو به روی در نشسته بودم. در تیر رس نگاهم تانك های ارتش را دیدم كه به صف رد شدند. فهمیدم باید خبری باشد. شما هم فهمیدید. لحظه ای برگشتید و نگاه كردید، ولی اعتنایی نكردید و به بحث خودتان ادامه دادید.


درجه ی اجتهاد

آقا روح الله خمینی از همان جوانی، زندگی ساده ای داشت و تمام كوشش خود را برای نزدیك شدن به خدا و خدمت به مردم به كار می برد. ایشان از شاگردان آیت الله بروجردی بود كه در آن زمان رهبری شیعیان را بر عهده داشت. آقا روح الله خمینی خیلی زود تدریس علوم دینی را آغاز كرد. او در تمام دوران جوانی كوشش خود را در راه یاد گرفتن و آموختن به كار می برد و تا نیمه های شب بیدار می ماند و مطالعه می كرد. نتیجة این همه كوشش و مطالعه آن بود كه در سال 1315 ، یعنی در سن 36 سالگی به درجة اجتهاد رسید و یكی از استادان حوزة علمیة قم شد. آیت الله خمینی در كلاس های درس خود كه با استقبال طلبه های جوان رو به رو بود، علاوه بر دروس اخلاق و فقه، به تدریس فلسفه و عرفان هم می پرداخت. این كار در آن زمان خیلی رسم نبود و گروهی كه افكار بسته و سطحی داشتند، بر ضد ایشان تبلیغ می كردند.

ایشان در این باره می گوید: «یاد گرفتن زبان خارجی، كفر، و تدریس فلسفه و عرفان، گناه و شرك به شمار می رفت. در مدرسة فیضیه فرزند خرد سالم  مصطفی  از كوزه ای آب نوشید، كوزه را آب كشیدند؛ زیرا من فلسفه می گفتم. » بسیاری از روحانیون و علما نیز دخالت در كار حكومت و سیاست را درست نمی دانستند. در حالی كه آیت الله خمینی همواره معتقد بود كه دین از سیاست جدا نیست و حوزه ها و علما نباید نسبت به مسائل جامعه و مصلحت حكومت و مردم بی تفاوت باشند. از سوی دیگر، رضاشاه كه پایه های حكومت خود را محكم تصور می كرد، به رواج دادن فرهنگ غرب در جامعة ایران مشغول بود. او بر این كار اصرار داشت و حوزه ها و علما را اصلی ترین مانع خود می دانست. به همین دلیل، بیش ترین محدودیت ها را برای آن ها به وجود می آورد. در چنین شرایطی بود كه آیت الله خمینی ناچار بود در دو جبهه به مبارزة خود ادامه دهد؛ از یك سو، باید با افكار نادرستِ موجود در حوزه ها برخورد می كرد و از سوی دیگر، لازم بود سیاست های غلط رضاشاه و حكومت را آشكار و رسوا كند.

مبارزات سیاسی

هر چند آیت الله خمینی هرگز پدر خود را ندید و تصویر روشنی از او در ذهن نداشت، اما یقیناً حماسة شهادت پدر و نوع دوستی او، بر روی تأثیر زیادی داشت. ایشان نیز مانند پدر، دوستدار مظلومین و دشمن ستمگران بود. آیت الله خمینی از همان زمانِ زضاشاه، مبارزة خود را آغاز كرد. دستگاه حكومت رضاشاه حتی به روحانیون اجازه نمی داد لباس روحانی بپوشند. ایشان از این دوران به سختی یاد می كند و می گوید: «دوران سختی به ما گذشت. من و چند نفر دیگر برای این كه مورد هجوم عملة رضاخان قلدر قرار نگیریم، روزها قبل از طلوع آفتاب به محلی بیرون از شهرِ قم می رفتیم و وقتی هوا تاریك می شد، دوباره به خانه بر می گشتیم، تا بتوانیم به درس و مباحثه برسیم و در عین حال دست از لباسمان نكشیم. » آیت الله خمینی با شجاعت مقابل زورگویی های رضاشاه ایستاد و به افشاگری پرداخت. در نتیجه، به دستور رضاشاه كلاس درس او تعطیل شد.

تانک

پرچمدار مبارزات

آیت الله خمینی بعد از بركناری رضاشاه، مبارزة خود را با فرزند او محمدرضا شاه ادامه داد. ایشان چه در زمان آیت الله حائری و چه در زمان آیت الله بروجردی، همواره پرچمدار مبارزات حوزة علمیة قم بود. آیت الله خمینی با سیاست های ضد مردمی محمدرضا شاه مبارزه می كرد و در كلاس درس و سخنرانی های خود، شاه را به باد انتقاد می گرفت. جلسه های درس ایشان یكی از شلوغ ترین كلاس های حوزه بود و حكومت، به شدت از این موضوع می ترسید.

رژه تانك ها

آن روز را به یاد دارید؟ حتما باید یادتان باشد. تابستان بود و هوا گرم. گرمای هوا، عرق از تن هر جنبنده ای بیرون می كشید. پای درس شما بودم. كجا؟ قم، توی مسجد كوچة حرم، در خیابان ارم. ناگهان احساس كردم زمین زیر پایم به آرامی می لرزد؛ درست مثل زلزله. ولی زلزله نبود. یعنی بود، اما نه زلزلة خدایی، بلكه زلزله فرعونی.

من رو به روی در نشسته بودم. در تیر رس نگاهم تانك های ارتش را دیدم كه به صف رد شدند. فهمیدم باید خبری باشد. شما هم فهمیدید. لحظه ای برگشتید و نگاه كردید، ولی اعتنایی نكردید و به بحث خودتان ادامه دادید. با دستمال سفیدی، عرق از پیشانی بلند خود پاك كردید و رشتة كلام را به دست گرفتید. من كنار شما بودم. یك نگاهم به شما بود، یك نگاهم به بیرون. با این گوش صدای شما را می شنیدم و با گوش دیگرم صداهای بیرون را. تانك ها همین طور گذشتند؛ دهمی و یازدهمی هم رد شد. زمین هنوز می لرزید. حتی چلچراغ مسجد هم تكان می خورد. كنجكاو بودم كه ببینم تانك ها كجا می روند. اما كلام شما از ذهنم خارج نمی شد. صبور بودید و آرام و شمرده شمرده سخن می گفتید. اما بیرون، تانك ها صف كشیده بودند. می دانستم كه حكومت برای این مردم، خواب هایی دیده است. شما هم می دانستید. بارها به این موضوع اشاره كرده بودید. آن لحظه وقت درس بود. درسی كه همه برای شركت در آن سر و دست می شكستند. تانك پانزدهم كه گذشت، متوجه سنگینی نگاه شما شدم. گفتید: «امروز خبری است؟ »

دانشگاه

خوردم، لبخند زدم و گفتم: «بله، انگار پانزده تانك رد شد. » و گمان بردم كار خوبی كرده ام كه آمار دقیق تانك ها را داده ام؛ ولی اشتباه می كردم. این را از خطوط درهم چهر ه تان خواندم. گفتید: «شما تانك ها را می شمردی یا به درست گوش می دادی؟ » من شرمنده سرم را پایین انداختم ...

حمله سربازان به دانشگاه تهران

در سال 1341 ، به دنبال اوج گیری مبارزات دانشجویان، مأمورین حكومت پهلوی با شعار «جاوید شاه » به دانشگاه حمله كردند و استادان و دانشجویان را وحشیانه با تفنگ و با طوم كتك زدند. مردم وقتی این خبر را شنیدند، خشمگین شدند و به خیابان ها ریختند. به دستور محمدرضا شاه، در تهران حكومت نظامی اعلام شد. تظاهرات به شهرهای دیگر هم سرایت كرد. آیت الله خمینی در عید سعید فطر همان سال در سخنرانی مهم خود، مردم را به مبارزة پیگیر با حكومت پهلوی دعوت كردند و با قطعیت گفتند: «از این سر نیزه های زنگ زنده و پوسیده نهراسید. این سر نیزه ها به زودی خواهند شكست. دستگاه حاكم با سر نیزه نمی تواند در مقابل خواست یك ملت مقاومت كند و دیر یا زود شكست می خورد... »

مقصود نعیمی ذاکر

نشر لک لک


تاریخ انقلاب - روح الله، از تولد تا تبعید

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.