دستکاری کردن گذشتههای دور
زندگینگاری به ما این امکان را میدهد که مجددا گذشتههایمان را با قلممویی متفاوت طراحی کنیم.
هر یک از ما، مجموعهای گسترده از تجربیات است. هویت کنونی ما در طی ناهمواریهای زندگی شکلی ناموزون به خود گرفته است. گذشتههای دور ما ملغمهای از انتخابات ریز و درشتی است که در عرصههای گوناگون اتخاذ کردهایم. در حقیقت همین نوع انتخاب کردن است که هرکسی را از دیگران متمایز میکند. با این وجود آیا به این فکر کردهاید که یک نویسندهی قاهر چگونه در ثبت گذشتههای خود به شکلی فعال عمل میکند؟ آیا تاکنون پس از ثبت خاطرهای در دفتر خاطرات خود به تفاوت آنچه که گفته شده است و آنچه که به حقیقت روی داده است فکر کردهاید؟
یک نقاش حرفهای را مجسم کنید که در حال طراحی یک صحنهی به خصوص است. طبیعی است که نقاش نمیتواند به تمام اعضای موجود در صحنهی مورد نظر خود توجه داشته باشد بلکه تنها قسمتهایی که متناسب با هدف اصلی خود در انتقال معنی است را برگزیند. یک نویسنده که زندگینگاری میکند نیز هم چون نقاش، به شکلی فعال جزئیات خاصی را برمیگزیند. حتی اگر یک نفر ادعا کند که در ثبت گذشتههایش وفادار به آنچه که به حقیقت گذشتهی اوست، باقی مانده است، اما مبرهن است که با یک عینک خاص خود به گذشتهاش نگریسته است. ثبت تمام جزئیات در چند صفحه ممکن نیست. همین انتخاب جزئیات خاص به نوعی دستکاری محسوب میشود.
زندگینگاری به ما این امکان را میدهد که مجددا گذشتههایمان را با قلممویی متفاوت طراحی کنیم. «زندگینگاری قواعد قصه را انتخاب میکند نه قواعد تاریخ را. این انتقامی است علیه واقعیتهایی که دست از سرمان برنمیدارند. نوشتن تغییر میدهد، جا به جا میکند و در همه چیز فضولی میکند. چیزی به کوچکی یک قید غیرقابل اعتماد یا یک صفت جانبدارانه یا حتی یک ویرگول پیش پاافتاده کافی است که شکل گذشته را تغییر دهد. شاید برای همین است که مینویسیم.» (آسیمن، 2013)
قدرت کلمات و خاصیت عجیب معانی به خواننده نیز این امکان را میدهد که زندگینامهی نوشته شده را از زوایای گوناگون نگاه کند. البته تذکر این نکته لازم است که معانی موجب غرق شدن خواننده و چنگ زدن او به برداشتهای متفاوت از ظرف و متن مورد نظر نمیشود. به عبارت دیگر تفسیر و برداشت یک مخاطب لازم است که در بستر و ظرف مورد نظر قرارگیرد نه اینکه فراتر از آن گام بردارد. اگر غیر این گام بردارد، غرق شدن و به بیراهه کشیدهشدنش حتمی است. برای نمونه اگر یک نویسنده بارش برف را به یک روز سرد دی ماهش که در آن متوجه میشود زندگیاش تاکنون پر از دوستیهای ناپایدار بوده است اضافه کرده باشد شاید منظوری در بطن خود داشته باشد. این طبیعی است که مخاطب از خود بپرسد چرا برف و مقصودی که نویسنده در پی القای آن بوده چه چیزی است؟ برف شاید در اینجا نمادی از فراهم آمدن فضایی سفید برای عریان شدن اشتباهات و نقطههای تاریک موجود در زندگی هرفرد باشد. (اشاره به داستان کوتاه شکارچیان در برف اثری از توبیاس ولف)
نکتهی مهمی که وجود دارد این است که نتیجهگیری و نمادسازی کردن و به همه چیز به عنوان نشانه در متن نگاه کردن همان افراط کردنی است که ما را به بیراهه میرساند. حتی نیافتن معنا و بی توجهی به نمادها بهتر از آن است که همه چیز را به نمادهای بی معنی تقلیل بدهیم. نکتهی مهم در کشف نماد دقت به همنشینی ارکان اصلی داستان، پیشینهی نویسنده و آشنایی با شیوهی نگریستن او به مفاهیم متعدد و از همه مهمتر فراهم کردن مدرکی مستدل برای ادعایی که درباب نماد در یک داستان داشتهایم است.
نوشتن و ثبت خاطرات مربوط به گذشتههای دور به ما این امکان را میدهد که خود به شکلی فعال، روند کلی را مطابق با آنچه که در پی القای آن هستیم برگزینیم. مخاطب نیز پس از خواندن یک متن این چنینی میتواند نسبت به ارکانی که در پی هم چیده شده است با نگاهی نقادانه بنگرد. علت وجود این امکان در این است که بسیاری از نویسندگان در ثبت زندگینامه شیوهی تاریخی و روند واقعی را کنار میگذارند و قواعد داستان را پی میگیرند. نکتهی آخری که در پایان تذکر داده شد این بود که لازم است از اینکه بخواهیم هر رکن داستان را به عنوان نشانهای بی چون و چرا در نظر بگیریم بپرهیزیم.
منبع:
آسیمن، آندره (2003) زندگینویسی چه تأثیری بر گذشتهی نویسنده میگذارد، ترجمه: مرضیه نیرومند، مجله همشهری داستان ، شمارهی 25، 181-177