درش دوست داشت محمودش حاجی بشود. پرسید: «خب مادر چرا نمیروی؟» گفت: «من اگر بروم و برگردم ببینم توی همین مدت ضد انقلاب حمله کرده، یه عده را کشته، یه جاهایی رو گرفته، که نبودن من باعث اینها شده، چی دارم جواب بدم؟ جواب خون این ب...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : يکشنبه 1385/08/28
مکه
اسمش درآمده بود برای مکه، نمیرفت. مادرش دوست داشت محمودش حاجی بشود. پرسید: «خب مادر چرا نمیروی؟»
گفت: «من اگر بروم و برگردم ببینم توی همین مدت ضد انقلاب حمله کرده، یه عده را کشته، یه جاهایی رو گرفته، که نبودن من باعث اینها شده، چی دارم جواب بدم؟ جواب خون این بچهها رو کی میده؟»
«از خاطرات شهید محمود کاوه»
و سخن آخر:
ای خدای بزرگ! تو را شکر میکنم که راه شهادت را بر من گشودی، دریچهای پرافتخار از این دنیای خاکی به سوی آسمانها باز کردی و لذّتبخشترین امید حیاتم را در اختیارم گذاشتی و به امید استخلاص، تحمل همه دردها و غمها و شکنجهها را میسر کردی... .
«از یادداشتهای شهید دکتر مصطفی چمران»