خورشید از مشرق طلوع مىكند
حضرت ابراهیم(ع)، در زمان نمرود زندگى مىكرد. این پادشاه ستمگر، خود را خداى مردم مىدانست و از این كه ابراهیم(ع)، مردم را به خداپرستى دعوت مىكرد بسیار خشمگین بود.
روزى نمرود جلسهاى براى بحث و گفتوگو با حضرت ابراهیم(ع) تشكیل داد تا شاید بتواند او را در بحث شكست دهد و مردم را همچنان در گمراهى نگه دارد. حضرت ابراهیم(ع) در جلسه حاضر شد. نمرود كه از غرور و خودپسندى سرمست بود، از ابراهیم(ع) پرسید: خداى تو كیست؟ ابراهیم(ع) فرمود: همان كه زنده مىكند و مىمیراند.
نمرود گفت: من نیز زنده مىكنم و مىمیرانم و دستور داد دو زندانى محكوم به اعدام را آوردند و فرمان داد یكى از آن دو را اعدام و دیگرى را آزاد كنند. سپس گفت: دیدى كه مرگ و زندگى در دست من است؟
ابراهیم(ع) گفت: خداوند، خورشید را از مشرق بیرون مىآورد، اگرحكومتِ جهان هستى در دست تو است، آن را از مغرب بیرون بیاور. نمرود، مبهوت و حیران، خاموش شد و نتوانست سخنى بگوید. این داستان را در قرآن چنین مىخوانیم:
آیا از كسى كه خدا به او فرمانروایى داده بود خبر ندارى كه با ابراهیم دربارهی پروردگارش گفتوگو مىكرد؟ آنگاه كه ابراهیم گفت: پروردگار من، آن است كه زنده مىكند و مىمیراند. گفت: من زنده مىكنم و مىمیرانم. ابراهیم گفت: خدا خورشید را از مشرق برمىآورد، تو آن را را از مغرب برآور. پس آن كافر مبهوت شد، و خداوند مردم ستمكار را هدایت نمىكند.
آیهی 258
آشنایی با قرآن کریم برای نوجوانان
آیات 253 الى 286 سورهی بقره